جستارگشايي: از آغاز طلوع دين در افق تاريخ بشري،
مقدّر شده است كه دين نردباني براي صعود انسان به مبدء آغازين و وصول به
سرچشمهي ازلي خويش باشد. اما از آنجا كه «معصوميت فطري آدمي» در سير
نزولي به عالم ملك، به گرد و غبار «نسيان انساني» مكدّر گرديده، همواره
نيازمند تطهير باطني و معنوي بوده است كه اين امر پس از حضرات معصومين
عليهم السلام و در عصر غيبت، بر عهدهي اولياء الله و عارفان راستين مكتب
محمدي نهاده شده است.
آيتالله
نكونام از معدود اساتيدي است كه لزوم دستيابي به علم باطن و معرفتالله را
نه تنها همپا و همگام علوم رسمي و ظاهري دين ضروري ميدانند، بلكه گام
نهادن در اين طريق را هدف اصلي دين ميشمارند. ايشان كه از اساتيد برجستهي
حوزهي علميهي قم ميباشند، ساليان مديدي است كه علاوه بر تدريس دروس
خارج فقه و اصول، به تدريس خصوصي كتابهاي عرفاني و فلسفي نيز اهتمام
داشتهاند و در اين زمينه تأليفات بسياري از ايشان در اختيار علاقمندان قرار
گرفته است.
متن حاضر،
سخنراني ايشان در باب يكي از دغدغههاي اصلي سير و سلوك؛ يعني مسألهي
خروج از نفسانيات و وصل به معرفتالله، همراه با شهود و رؤيت ميباشد.
ترسيم
نظام هستي و سير انسان
هستي در
چهرهي يك مثلث ظاهر ميشود: حق، عالَم و انسان، انسان در عالم، خليفهي
حق است و در سه فاز حركت و سير پيش ميرود. فاز اول، نفسانيات است كه
شامل ظن و گمان و شك و خيال و وهم ميباشد. دوم، علم و فاز سوم، معرفت
است. انسانها فاز اول را بعد از تولد، حتي در رحم مادر شروع ميكنند. امروز از
نظر علمي روشن است كه به مدت نه ماه كه انسان در رحم قرار ميگيرد،
تنها براي ترميم جسم نيست، ساختار استعدادي انسان است كه وقتي علقه،
مضغه، عظام و «فكسونا العظام لحماً» ميشود، شكل ميگيرد و «ثم أنشأناه
خلقاً آخر» ، فراز ديگري است كه خلق زمينههاي رؤيتي آغاز ميشود.
حقيقت
انسان در ظرف رؤيت همين سه فاز ميباشد. يك فاز ابتدايي است كه همه
دارند؛ كافر و مسلمان و بزرگ و كوچك در تمام سنين مختلف اين فاز را دارند.
اين امور از حظوظ نفساني است، فاز اول، برد كوتاه است. برد متوسط در سير
انسان، علم است و برد بلند، معرفت ميباشد. باوري كه بيدليل است، فاز اول
ميشود. به علم كه رسيد، فاز دوم ميشود كه حرفها سند و قباله دارد و در
واقع، علم، اوصاف عالم هستي است، ذات ندارد. اصلاً علم، ذات شناس نيست.
رياضيدان باشد، فيلسوف باشد، هر علمي را كه دارد، اوصاف است. به لسان
عربي نيز نميتوانيد بگوييد: «عَلِمتُه؛ ميدانم او را»؛ چون جمله ناقص است.
اگر از علم استفاده كني، بايد بگويي: «عَلِمتُه أنه شاعر، عالم كاسب و
...» يعني اوصاف را ميتوانيد متعلّق علم قرار بدهيد، نه ذات را، ولي وقتي
ميگوييد: «عَرَفْتُه؛ ميشناسمش»، ديگر لازم نيست بگوييد: أنّه چه و چه.
معرفت به ذات ميخورد و علم به صفات بازگشت دارد. نفسانيات نيز خود را به
در و ديوار عالم وجود ميآويزاند. ديگر مسير و طريق چهارمي در زمينهي رشد
وجود ندارد.
پس انسان
ميتواند سه فاز را دنبال كند. فاز نفساني كه همين خيالات و اباطيل و عقايد
و ادعاها و نفسانيات است. حيوانات نيز اين فاز را دارند. چيزي از ما كم
ندارند. البته ما حيوانات را نميشناسيم و خيال ميكنيم آنها چيزي درك نميكنند
و علمي ندارند. اگر بدانيم حيوانات چه علومي را دارند، سر خجالت به زير ميآوريم.
ما بيخبريم از آن نيمهي انسان كه حيوان است. به قول منطقيها ميگوييم:
«انسان حيوان ناطق است»، اما نميدانيم حيوان اصلاً چيست؟
اگر
بخواهيد اين سه فاز را حساب كنيد، هشتاد درصد از انسانها فاز سومشان استارت
نميخورد. اين همه فيلسوف و عالم و فقيه و دانشمند و حتي عارف كه هست در
واقع صاحب علم هستند، اما شايد صاحب حقيقت قرآن كريم نباشند، قرآن كريم
ميفرمايد: «ذلك الكتاب لا ريب فيه» . اصلاً ريبي در قرآن نيست. ممكن است
بيش از هزار تا اشكال به قرآن بگيريم. خوب شما بايد اينها را جواب بدهيد
وگرنه نميتوان گفت: لا ريب فيه. و قرآن هم ميفرمايد: «ذلك الكتاب» ؛ نه
به اين معنا كه يك كتاب آن بالاهاست، نه همين را ميفرمايد: «لا ريب فيه»
، ولي اگر ندانيم «الم» يعني چه، خوب اين ريب است.
اگر ما
هشتاد سال بگوييم: «الم»، ولي معناي آن را درك نكنيم، چه خاصيتي براي
ما دارد؟ چه بهرهاي از اين ميبريم؟ بايد كمربندها را محكم بست تا بتوان
به دنبال معنويت حركت كرد.
فرق
محبّ با محبوب
معرفت،
باب رؤيت و باب حقيقت است و در واقع، در رأس، محبوبان هستند، نه محبان.
محبان كساني هستند كه با زحمت حركت ميكنند. بالاخره درس ميخوانند، اين طرف
و آن طرف ميروند و در كسب معرفت تلاش ميكنند؛ اما محبوبان، عارفاني هستند
كه اصلاً درس نميخوانند؛ يعني پيش از اين كه مدرسه بروند، كارشان را به
سامان رساندهاند. محبان با زحمت حركت ميكنند و محبوبان خيلي اهتمام دارند
كه به ذات برسند؛ يعني از خدا شروع ميكنند.
سؤالي كه
در حوزهي معرفت مطرح است اين است كه خدا يك شخص حقيقي است يا حقوقي؟
شما در
نماز كه وارد ميشويد و «اياك نعبد و اياك نستعين» ميگوييد، «كاف» ضمير در
اياك را به كجا ميزنيد؟ «اياك» يعني تو را و تو، يك حقيقتي است و امري
حقوقي نيست. انسان اين «كاف» را به كجا ميزند؟ كساني كه از پايين حركت
ميكنند، اصلاً «كاف» را نميتوانند به خدا بزنند. «هو» در «قل هو الله احد»
كيست؟ آيا «هو الله احد» يك كلي است كه ميشود آن را به كوه قاف بزنيم؛
چون «هو» ضمير غايب است؟ شما در تغزّل، يك وقت با تخاطب صحبت ميكنيد، يك
وقت با غيبت، گاه ميگوييد: يار آن چناني، اين غايب است. يك وقت ميگوييد:
اي يار من، دلدار من. اين رؤيت است و بسيار سنگين. شما ببينيد در حديث
كميل، وقتي كميل كه از بهترين شاگردهاي امير مؤمنان عليه السلام بوده، ميپرسد كه «ما الحقيقه؟» ميفرمايد:
«ما لك و الحقيقه» ؛ تو را چه به اين حرفها؟
اگر انسان
بخواهد به دنبال معنويت و معرفت (فاز سوم) راه بيفتد، بايد تمام چالشها و
پالايشها را در خود تداعي كند. البته، كساني كه از بالا ميآيند پايين،
محبوبان هستند.
شما در
دعايي كه در نماز ميخوانيد تأمل كنيد: «اللّهم عَرِّفني نفسك، فإنّك إن
لم تُعَرِّفني نفسك لم أَعرِف نبّيك، اللّهم عَرِّفني نبّيك فإنّك إن
لم تُعَرِّفني نبّيك، لم أَعرِف حجّتك» ، آيا اول من بايد خدا را بشناسم
يا اول بايد امامم را بشناسم؟ اينكه امامان ميفرمايند: «بنا عُبد الله، بنا
عرف الله » . نشان ميدهد كه اصلاً از ائمه عليهم السلام همه چيز شروع ميشود.
وقتي به
كميل ميفرمايد: «ما لك والحقيقه؟» ، معلوم ميشود كه معرفت خيلي سنگين
است. هر مقدار برد آن بلندتر و كيفيتش بالاتر است، كمّيت آن پايينتر است.
به عكس فاز اول، هرچه كمّيت آن زيادتر است، كيفيت آن پايينتر است.
اگر به
بركت اين انقلاب، زمينههاي علمي، فكري و تحقيقاتي در كشور ما بيش از پيش
باز شود، شما خواهيد ديد كه بسياري از مشكلات ما در حوزهي تديّن از ميان
خواهد رفت.
فاز سوم؛
يعني معرفت، ديدن است. فاز بلند است؛ چنان كه قرآن كريم ميفرمايد: «لو
تعلمون علم اليقين، لترونّ الجحيم، ثمّ لترونّها عين اليقين» ؛ يعني دوزخ
را ميبيند. معلوم ميشود كه نسبت به بهشت راحتتر ميشود جهنم را ديد؛ چون
نفس انسان داغ است و با گرمي تناسب دارد. به همين جهت، جهنم را زودتر ميشود
رؤيت كرد.
ما نخست
بايد براي رشد معنوي، اين فازها را مشخص كنيم. ببينيم واقعاً در خصوص فاز
اولمان چقدر مشكل داريم، در فاز دوم چقدر كار كردهايم و به فاز سوم چقدر
نزديك هستم و يا دوريم.
وقتي ميگوييم:
«اللّهم عرّفني نفسك» ، اينجا ديگر امام و پيغمبر نيست، اما اين بيان كه
ميفرمايد: «بنا عبد الله، بنا عرف الله» چه ميشود؟ معلوم ميشود كه حقيقت
اين «عرّفني نفسك» ، خود همان «بنا» است؛ يعني خود اين مولا مصداق «اللّهم
عرّفني نفسك» است. در اين فراز، معرفت به ذات (نفس الهي) ميخورد؛ ولي
علم اصلاً به ذات ارتباطي ندارد؛ بلكه به اوصاف مربوط است.
اهميت
موضوع توحيد
اولياي
خدا، اولياي محبوبان، فرا زمانيها و لدنيها اهل معرفت هستند و دستهي دوم،
عالمان و دستهي سوم، انسانهاي عادي ميباشند. محبوبان به جايي رسيدهاند
كه حضرت حق «ممسوس في روحه و جسمه و قلبه و وجوده»؛ يعني خدا را با تمام
وجود درك ميكنند؛ چون اگر خدا شخص است، بالا ميتواند برود، پايين هم ميتواند
بيايد؛ «عال في دنوّه، دان في علوّه» . حال، اگر خدا آن بالا باشد و دست
من هم به او نرسد و او نتواند بيايد خاكنشين بشود، من چه كار ميتوانم
بكنم؟ از اين روست كه بحث مراتب نزول و صعود الهي، بحثي بسيار سنگين است.
اگر خدا فقط همان «علي العرش استقرَّ» است و «دست ما كوتاه و خرما بر نخيل»،
پس اگر اين معنا درست باشد، ما هر چه هم داد بزنيم، چيزي كه به آنجا
نرسد، فرياد است؛ اما حقيقت اينگونه نيست و همانطور كه ملائكه و روح را
ميشود پايين آورد؛ «تنزّل الملائكة والروح» ، خدا را هم ميشود، ممسوس قرار
داد. اينكه ميگوييد: «قلب المؤمن عرش الرحمن» ، يعني خدا را با عرشش هم
ميشود در دل بياوري، ولي اين امر، برد سوم است و برد علم و برد اول، يعني
خيالات نيست كه بگويي به نظرم اين طور است، گمان كنم اين طور است يا
ظاهراً اين چنين است. اگر انسان بخواهد در فاز سوم كه حقيقت معرفت و رؤيت
حقيقت و زيارت حضرت حق است وصول پيدا كند، بايد اول خدا را بشناسد يا آقا
امام زمان(عجل الله تعالي فرجه الشريف) را پيدا كند. آقا! اول خدا را پيدا
كن. البته، راست ميگوييد، خود آقا نيز به من همين راه را نشان ميدهد كه
اين طوري بگو: «اللّهم أدخلني في كلّ خيرٍ أدخلت فيه محمّداً و آل محمّد و
أخرجني من كلّ سوء أخرجت منه محمّداً و آل محمّد» ، اگر خدا ميخواهد ما را
در همهي خير وارد كند و از همهي شر بيرون آورد، اين كار را ميكند. اين كه
فرمودهاند: أدخلني و أخرجني في كلّ خيرٍ و من كلّ سوءٍ، تنها اولياي خدا،
محبوبان و عرفاي فيالله و بالله هستند كه اين شايستگي را دارند.
قدردان
نعمت وجود اوليا باشيد
اگر كسي
گفت من ميخواهم در طريق معرفت گام بردارم و بر سرير حق بنشينم، تير بلا
و مصيبت به سوي او ميآيد. غم، عشق، فراق، گرفتاري، بيماري و گاهي اذيت
و آزار ديگران، از جملهي اين تيرهاست. اگر آدمي بداند كه اينها همه از
جانب حق تعالي است، ايستادگي ميكند، وگرنه ميافتد.
بايد با
حقيقت، بيادعا، باصفا، بيريا و سالم و با سلامت بود. عمر كوتاه است و آدم
از فرداي خود خبر ندارد. از اين رو بايد وقت را غنيمت بدانيم. انسان كارهاي
معنوي را به فردا نيندازد. كارهاي نفساني را انسان محدود كند، كارهاي علمي
را آراسته كند و تيررس بلند وي معرفت باشد. بوي خدا را استشمام كند و صداي
او را بشنود.
من هميشه
آرزويم اين است ـ بهويژه جوانها كه ميتوانند اين كار را بكنند ـ تمدن و
تديّن را با هم جمع كنيم. اصلاً معرفت يعني تحقيق همين معنا؛ چنان كه
ائمهي معصومين عليهم السلام اين طور بودهاند.
بايد فرهنگ،
تمدن، اخلاق، بهداشت، نظافت، آراستگي و نو بودن ما معرف دين و شخصيت ما
باشد؛ بهگونهاي كه وقتي كسي ما را ببيند بفهمد كه ادب و فرهنگ ما اينگونه
است.
اين خيلي
بد است كه الا´ن گاهي خداي ناكرده بچه مذهبيهاي ما با قيافههاي ناآراسته
و لباسهاي نامناسب و كثيف در جامعه حاضر ميشوند. اينها ضد ارزش و ضد دين
است. بچه مذهبيهاي ما بايد آن قدر زيبا، عالي و آراسته باشند كه اگر كافري
از دور برسد بگويد خيلي خوش تيپ است. به به، اين كيست؟ دينش چيست؟ راهش
چيست؟ و اين طور راه درست را به دنبال اين موضوع پيدا كند.
ولي با
همهي اين احوال، اينها همه ظاهر است. تديّن و معرفت نيز لازم است و آن
به اين است كه انسان ظاهر خود را با معرفت بياميزد و در نهايت، خدا را
زيارت كند.
شما اين
زيارتنامهها را كه ميخوانيد، در تمام آنها ميبينيد كه آمده است: «السلام
عليك يا آدم، يا ابراهيم، يا رسول الله، ...». آيا تا به حال در اينها ديدهايد
كه بيايد: «السلام عليك يا الله؟» ؛ در حالي كه نسبت به حضرت حق تعالي
آمده است: «منه السلام، إليه السلام و فيه السلام» . پس ميتوان گفت:
«السلام عليك يا الله» به مصداق إليه السلام، همانطور كه ميشود به مصداق
«منه السلام»، خداوند به بندهي خود بفرمايد «عليك السلام أيّها العبد
المطيع». اين سلام از خدا به نحو نزولي و از ما به نحو ظهور صعودي است؛ به
اين معنا كه تو تجلي من، خليفهي من و فعل من هستي.
خدا به ما
خيلي دلبستهتر است تا ما به خدا، ما نميتوانيم خدا را خيلي دوست داشته
باشيم؛ چون چندان وصول نداريم؛ اما خدا ما را خيلي ميتواند دوست داشته
باشد؛ زيرا ما ظهور او و چكيدهي حق تعالي هستيم و در حقيقت، ريزش ظهوري
اوييم. از اين جهت، حق تعالي خيلي به ما دلبستهتر است. اگر انسان بداند
خدا چقدر او را دوست دارد، از خيلي چيزها فارغ ميشود.
بنابراين،
اين توفيقي كه خدا به بندگان خود عنايت كرده و انسان را چنين موقعيتي
بخشيده، بايد قدر دانست و از دلبستگيها كم كرد. اين دنيا ماندني نيست و
هرچه آدم اين در و آن در بزند، در نهايت چيزي عايد او نميشود.
اللهمّ
إنّي نسألك و ندعوك باسمك يا الله يا الله، يا رحمن و يا رحيم، يا مقلّب
القلوب، ثبّت قلبي علي دينك!
خدايا ما
را در دنيا و آخرت با اولياي خود؛ ختم انبيا صلي الله عليه واله وسلم و ائمهي
هدي عليهم السلام ، زهراي مرضيه سلام الله عليها محشور بگردان!
شهداي
انقلاب، شهداي اسلام، با شهداي كربلا محشور بفرما!
امام راحل
كه روح امت و ملت است را با اولياي كمّل و محبوبان حق محشور بفرما!
مقام معظم
رهبري را در پناه حمايت خود موفق و منصور بدار.
خدايا ما
را از دوستان، ياوران و ياران آقا امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف
محسوب بگردان.