درباره پایگاه  اضافه کردن به علاقه مندیها  نقشه سایت  صفحه اصلی
 

صفحه اصلی


مقـامـات‌ عارفـان

شرح‌ تفصيلي‌ و گسترده‌ي‌ دو نمط‌ نهم‌ و دهم الاشارات‌ والتنبيهات‌

عارف‌ در پي‌ حق‌ است‌ و حق‌ را مي‌يابد و چيزي‌ را در برابر حق‌ بر نمي‌گزيند . او از نعمت‌ ، دولت‌ و آخرت‌ و از هر طلبي‌ حتي‌ عرفان‌ نيز مي‌گذرد و تنها حق‌ را مي‌بيند ، بلكه‌ ديده‌ را نيز از دست‌ مي‌دهد و حضرت‌ حق‌، ديد و ديده‌ي‌ وي‌ مي‌گردد .

عارف‌ ، عرفان‌ علمي‌ و نيز عيني‌ را براي‌ حق‌ مي‌خواهد . او ذات‌ حق‌ را كه‌ بايد در محضرش‌ سكوت‌ پيشه‌ نمود و به‌ درگاهش‌ اظهار عجز كرد و بلندايي‌ است‌ كه‌ تيزترين‌ پرنده‌ي‌ انديشه‌ي‌ حِكَمي‌ و حتي‌ عرفاني‌ از پرواز بر دامنه‌ي‌ آن‌ عاجز است‌ را مي‌خواهد كه‌ البته‌ يافت‌ اين‌ معنا جز براي‌ محبوبان‌ و با تأسي‌ و همراهي‌ و دم‌ و امداد و استمداد از اهل‌ بيت‌ عصمت‌ و طهارت‌ : ميسر نيست‌ .

شخصيتي‌ كه‌ سعه‌ي‌ وجودي‌ اتم‌ و هويت‌ ساري‌ و معيت‌ قيومي‌ جنابش‌ با ذره‌ ذره‌ي‌ پديده‌ها سَر و سِرّ دارد و اول‌ و آخر و ظاهر و باطن‌ است‌ و بلكه‌ فراتر از هر وصفي‌ است‌ و اين‌ گونه‌ است‌ كه‌ عارف‌ نمي‌تواند غير از او چيزي‌ بخواهد يا چيزي‌ را بر حضرتش‌ مقدم‌ بدارد و در واقع‌ پس‌ و پيشي‌ براي‌ او قابل‌ تصور نيست‌ تا بتوان‌ چيزي‌ را بر آن‌ ترجيح‌ داد .

عارف‌ كسي‌ است‌ كه‌ همواره‌ نور حق‌ در سرّ وي‌ پرتو افشان‌ است‌ و چنين‌ كسي‌ جز حق‌ نمي‌بيند و جز به‌ حضرتش‌ رضايت‌ نمي‌دهد ، بلكه‌ جز او نيست‌ تا رضايتي‌ را برگزيند . البته‌ ، عارف‌ ، به‌ حق‌ نيز طمع‌ ندارد و از همه‌ي‌ هستي‌ و خود و بلكه‌ حضرت‌ حق‌ نفي‌ طمع‌ نموده‌ است‌ . وي‌ نفي‌ طمع‌ و عشق‌ ورزي‌ خود با حق‌ را نيز نمي‌بيند و نفي‌ طمع‌ را نيز نفي‌ نموده‌ و جز عشق‌ ليسيده‌ و در نهايت‌ مخلوط‌ چيزي‌ براي‌ وي‌ نمانده‌ است‌ ؛ عشقي‌ كه‌ عاشق‌ و عشق‌ و معشوق‌ يكي‌ است‌ و بلكه‌ از چنين‌ وحدتي‌ نيز نبايد دم‌ زد و فقط‌ بايد خاموش‌ نشست‌ و با ديده‌ي‌ حق‌ تماشاي‌ يار كرد .

عارف‌ از همه‌ چيز و هر كس‌ فارغ‌ است‌ و از هيچ‌ چيز و هيچ‌ كسي‌ غافل‌ نيست‌ و حق‌ را به‌ چهره‌ي‌ اطلاقي‌ در هر رخي‌ مي‌بيند و در اين‌ ديدار از هر قيد و بندي‌ آزاد و رهاست‌ و با چهره‌ي‌ هر جايي‌ حق‌ ، ديده‌ي‌ هر جايي‌ را تنها بر حق‌ مي‌گشايد .

عرفان‌ ، طريق‌ وصول‌ حق‌ است‌ . پس‌ اراده‌ي‌ عارف‌ جز به‌ حضرت‌ حق‌ تعالي‌ تعلق‌ نمي‌گيرد و وي‌ براي‌ وصول‌ به‌ مراد خويش‌(حق‌تعالي‌) عرفان‌ را بر مي‌گزيند و چون‌ عارف‌ است‌ و به‌ غير حق‌ تن‌ در نمي‌دهد و جز عرفان‌ را بر نمي‌گزيند ، اراده‌ي‌ عارف‌ به‌ حق‌ تعلق‌ مي‌گيرد ؛ نه‌ به‌ عرفان‌ ؛ چرا كه‌ تنها نور حق‌ در سرّ وي‌ پرتوافكن‌ است‌ و آن‌ نور ، جايي‌ براي‌ غير باقي‌ نگذاشته‌ است‌ .

«عرفان‌» ، حقيقتي‌ است‌ كه‌ در نهان‌ هر كس‌ نهفته‌ است‌ و صاحبان‌ ارادت‌ مي‌توانند آن‌ را آشكار سازند و به‌ همين‌ خاطر است‌ كه‌ سالك‌ در بدايت‌ كار چندان‌ كتماني‌ ندارد و همان‌گونه‌ كه‌ غريب‌ است‌ به‌ غراب‌ مي‌ماند . او بيگانه‌ است‌ و احساس‌ غربت‌ مي‌كند و از اين‌ رو ناله‌ بر مي‌آورد و تا چيزي‌ مي‌بيند نمي‌تواند آن‌ را تحمل‌ كند و مَثل‌ مناسب‌ وي‌ داستان‌ كلاغ‌ و روباه‌ است‌ و سفارش‌ به‌ كتمان‌ سرّ نيز از آن‌ روست‌ كه‌ از شيطان‌هاي‌ روباه‌ صفت‌ و حيله‌گر اماني‌ جسته‌ شود :

زاغ‌ مي‌خواست‌ قار قار كند

تا كه‌ آوازش‌ آشكار كند

طعمه‌ افتاد چون‌ دهان‌ بگشود

روبهك‌ جست‌ و طعمه‌ را بربود

معرفي‌ كتاب‌ «الاشارات‌ والتنبيهات‌»

در عرفان‌ نظري‌ ، از ميان‌ فيلسوفان‌ اسلامي‌ ، يكي‌ از معدود افرادي‌ كه‌ مي‌توان‌ نام‌ برد جناب‌ شيخ‌ ابوعلي‌ سيناست‌ كه‌ توانسته‌ است‌ با نگارش‌ نمط‌هاي‌ نهم‌ و دهم‌ «الاشارات‌ والتنبيهات‌» گوي‌ سبقت‌ را از همگنان‌ خود بربايد و به‌ خلق‌ اثري‌ كم‌ نظير همت‌ بگمارد.

اين‌ كتاب‌ در ميان‌ كتاب‌ هاي‌ شيخ‌ از اهميت‌ خاصي‌ برخوردار است‌ ؛ به‌ ويژه‌ آن‌ كه‌ آخرين‌ اثر وي‌ به‌ شمار مي‌رود و در ارزش‌يابي‌ ، بر كتاب‌هاي‌ «شفا» ، «نجات‌» و ديگر كتاب‌هاي‌ وي‌ پيشي‌ دارد .

«الاشارات‌ والتنبيهات‌» در نوشتار و سير منطقي‌ مباحث‌ از انضباط‌ و انسجام‌ برخوردار است‌ و بحث‌هاي‌ آن‌ در قالب‌ نهج‌ و نمط‌ ارايه‌ شده‌ است‌ .

جلد نخست‌ اشارات‌ ، از دانش‌ منطق‌ سخن‌ مي‌گويد و نهج‌ مربوط‌ به‌ آن‌ است‌ و نمط‌ در مباحث‌ فلسفي‌ اشارات‌ آمده‌ است‌ كه‌ جلدهاي‌ دوم‌ و سوم‌ را در بر دارد . وجه‌ تسميه‌ي‌ فصل‌هاي‌ منطق‌ به‌ نهج‌ آن‌ است‌ كه‌ آموزه‌هاي‌ منطقي‌ طريق‌ واضح‌ و راه‌ صافي‌ است‌ كه‌ جنبه‌ي‌ آلي‌ و مقدمي‌ دارد و نمط‌ ، طريق‌ وسيع‌ ، ذي‌ المقدمي‌ و مقصود بالذات‌ است‌ ؛ چرا كه‌ حكمت‌ ، خود مقصود ذاتي‌ حكيم‌ است‌ .

منطق‌ اشارات‌ داراي‌ ده‌ نهج‌ است‌ كه‌ هشت‌ نهج‌ آن‌ مباحث‌ منطق‌ صوري‌(هيأت‌ و صورت‌) و دو نهج‌ آن‌ ماده‌ و قياس‌(مركب‌ از ماده‌ و صورت‌) را آموزش‌ مي‌دهد .

بخش‌ حكمت‌ و طبيعيات‌ داراي‌ ده‌ نمط‌ است‌ كه‌ سه‌ نمط‌ آن‌ در جلد دوم‌ آمده‌ و طبيعيات‌ و ماده‌ و عوارض‌ آن‌ را شرح‌ مي‌نمايد و جلد سوم‌ كه‌ از اول‌ نمط‌ چهار شروع‌ مي‌شود ، بحث‌ وجود را عنوان‌ مي‌كند و امور عامه‌ي‌ فلسفه‌ را به‌ بحث‌ مي‌گذارد .

نمط‌ پنجم‌ ، صنع‌ و خلق‌ ، و نمط‌ ششم‌ ، غايات‌ و نمط‌هاي‌ هفتم‌ و هشتم‌ بحث‌ نفوس‌ و خصوصيات‌ آن‌ را از تجرد ، بهجت‌ ، سرور ، آلام‌ تا لذايذ مادي‌ و معنوي‌ و عشق‌ را بيان‌ مي‌دارد .

اما نمط‌ نهم‌ كه‌ موضوع‌ اين‌ نوشتار است‌ ، «مقامات‌ العارفين‌» نام‌ دارد . اين‌ نمط‌ از نفوس‌ مجرد و ملايكه‌ي‌ سماوات‌ و مانند آن‌ سخن‌ نمي‌گويد ؛ بلكه‌ از خاك‌نشيناني‌ چند سخن‌ سر مي‌دهد كه‌ خواهان‌ حضرت‌ حق‌ هستند . شيخ‌ در اين‌ نمط‌ ، انسان‌ و كمالات‌ انساني‌ را مدار بحث‌ خود قرار مي‌دهد و منازل‌ و احوالي‌ را مي‌شناساند كه‌ عارفان‌ در طريق‌ سير و سلوك‌ خود دارند و از اين‌ كه‌ آنان‌ چگونه‌ اين‌ مسير را طي‌ مي‌كنند ، سخن‌ مي‌گويد.

نمط‌ دهم‌ با عنوان‌ «اسرار الا´يات‌» ، تكميل‌ كننده‌ي‌ بحث‌ نمط‌ نهم‌ است‌ . مراد شيخ‌ از آيات‌ ، عارفان‌ است‌ و اسرار و ويژگي‌هاي‌ آنان‌ را به‌ بحث‌ مي‌گذارد . بنابراين‌ مي‌توان‌ اين‌ نمط‌ را «اسرار العارفين‌» دانست‌ .

از آن‌چه‌ گفته‌ شد به‌ دست‌ مي‌آيد كه‌ موضوع‌ كتاب‌ حاضر «عرفان‌» و «منازل‌ و مقامات‌ معنوي‌ عارفان‌» است‌ و اين‌ نوشتار كه‌ اسرار الا´يات‌ يا اسرار العارفين‌ را شرح‌ مي‌نمايد ، بر آن‌ است‌ تا روح‌ و روان‌ عارفان‌ و ويژگي‌هاي‌ آنان‌ را به‌ گونه‌اي‌ دقيق‌ بشناساند و اسرار عارفان‌ را بازگو نمايد .

عارف‌ ، صاحب‌ سرّ است‌ و وي‌ سرّي‌ در باطن‌ دارد كه‌ او را با ديگران‌ متفاوت‌ مي‌سازد و تفاوت‌ وي‌ در اين‌ است‌ كه‌ ديگران‌ اين‌ سرّ را در خود نهفته‌ دارند ؛ بي‌ آن‌كه‌ از آن‌ باخبر باشند ؛ ولي‌ عارف‌ ، آن‌ نهفته‌ را يافته‌ و با آن‌چه‌ دارد آگاهانه‌ محشور است‌ و به‌ آن‌ حقيقت‌ آگاهي‌ دارد و به‌ همين‌ سبب‌ است‌ كه‌ اين‌ نمط‌ ، «اسرار الا´يات‌» ناميده‌ شده‌ است‌ .

هر عارفي‌ سرّي‌ متفاوت‌ و متمايز از ديگري‌ دارد . گاه‌ سرّ عارفي‌ هم‌چون‌ خضر به‌ تصرف‌ در عالم‌ است‌ كه‌ براي‌ نمونه‌ ، وي‌ كشتي‌ را سوراخ‌ مي‌كند و سرّ عارفي‌ ديگر مانند حضرت‌ لقمان‌ در سوراخ‌ كردن‌ كشتي‌ نيست‌ ؛ بلكه‌ در آن‌ است‌ كه‌ دلي‌ را سوراخ‌ نمايد و با كلام‌ برنده‌ و تند و تيز و گوياي‌ خود ، دلي‌ را مي‌شكافد و سرّ وي‌ در كلام‌ وي‌ ظاهر مي‌شود ؛ چنان‌چه‌ سرّ خضر در عمل‌ او آشكار مي‌گردد . يكي‌ يد بيضا دارد و ديگري‌ تماميت‌ مقام‌ جمعي‌ را داراست‌ كه‌ ويژه‌ي‌ حضرت‌ خاتم‌ 9 است‌ .

با چشم‌اندازي‌ به‌ مباحث‌ طرح‌ شده‌ در اشارات‌ به‌ دست‌ مي‌آيد كه‌ نمط‌هاي‌ هفتم‌ و هشتم‌ از مباحث‌ پيشين‌ مهم‌تر است‌ ؛ زيرا در آن‌ ، بحث‌ غايات‌ ، تجرد نفوس‌ ، سعادت‌ ، شقاوت‌ ، خير و شر(خير و شر بالذات‌ و بالعرض‌) و حب‌ و عشق‌ مطرح‌ مي‌شود و برتر از آن‌ ، بيان‌ حقيقت‌ انسان‌ و عرفان‌ است‌ كه‌ نمط‌ نهم‌ عهده‌دار بيان‌ آن‌ و نمط‌ دهم‌ «اسرار الا´يات‌» ثمره‌ي‌ آن‌ است‌ .

جناب‌ شيخ‌ ، نام‌ كتاب‌ خود را«الاشارات‌ والتنبيهات‌» قرار داده‌ است‌ . ساختار اين‌ كتاب‌ بر اساس‌ «اشارة‌» و «تنبيه‌» تبويب‌ شده‌ است‌ . مهم‌ترين‌ مباحث‌ كلي‌ كه‌ با دقت‌ و انديشه‌ به‌ دست‌ مي‌آيد و داراي‌ فروعاتي‌ است‌ با «اشارة‌» و گزاره‌هايي‌ كه‌ بديهي‌ علم‌ و حقيقتي‌ گوياست‌ با «تنبيه‌» مي‌آيد .

با توجه‌ به‌ جايگاهي‌ كه‌ اين‌ كتاب‌ در ميان‌ صاحبان‌ انديشه‌ پيدا نموده‌ ، شرح‌ و تعليقات‌ بسياري‌ بر آن‌ نوشته‌ شده‌ كه‌ از آن‌ همه‌ ، دو شرح‌ فخر رازي‌ و خواجه‌ي‌ طوسي‌ مشهورتر است‌ . البته‌ ، شرح‌ جناب‌ فخر بيش‌ از آن‌ كه‌ شرح‌ و نقد باشد ، جرح‌ است‌ و خرده‌هايي‌ بر شيخ‌ گرفته‌ است‌ كه‌ فراواني‌ از آن‌ وارد نمي‌باشد و از اين‌ رو جناب‌ خواجه‌ ، شرح‌ خود را به‌ حمايت‌ از شيخ‌ به‌ نگارش‌ در آورد و بر آن‌ شد تا شبهات‌ فخر را پاسخ‌ گويد .

بعد از آن‌ ، جناب‌ قطب‌ ، كتاب‌ محاكمات‌ را نوشت‌ و كلام‌ شيخ‌ و فخر و خواجه‌ را به‌ محاكمه‌ كشيد كه‌ نقد و بررسي‌ چگونگي‌ كار وي‌ در اين‌ مقام‌ نمي‌گنجد .

با آن‌كه‌ جناب‌ خواجه‌ بزرگي‌ مرتبت‌ و عظمت‌ بسياري‌ را دارد ، عبارت‌ شيخ‌ از آموزه‌هاي‌ وي‌ بزرگ‌تر است‌ و در بلنداي‌ بالاتري‌ قرار دارد كه‌ عبارت‌ خواجه‌ به‌ آن‌ نمي‌رسد . براي‌ نمونه‌ ، ابن‌سينا در موردي‌ از «عرفان‌ عيني‌» سخن‌ مي‌گويد و خواجه‌ آن‌ را به‌ «عرفان‌ نظري‌» تقليل‌ مي‌برد . هم‌چنين‌ خواجه‌ تعمدي‌ نداشته‌ است‌ كه‌ سيري‌ منطقي‌ و منظم‌ به‌ عبارات‌ خود بدهد و به‌ تنظيم‌ آن‌ بپردازد . اما فخر رازي‌ در شرح‌ خود ، نوع‌ اشكالات‌ و شبهاتي‌ كه‌ وارد مي‌آورد را با تنظيم‌ خاص‌ به‌ نگارش‌ آورده‌ است‌ . فخر ، داراي‌ قلمي‌ روان‌ بوده‌ است‌ و نوشته‌ي‌ وي‌ از لحاظ‌ ادبي‌ بر ديگر شرح‌ها برتري‌ دارد ، اما مرحوم‌ خواجه‌ اين‌ ويژگي‌ را دارد كه‌ اهل‌ معنا بوده‌ و البته‌ روشن‌ است‌ كه‌ پردازش‌ معنا غير از پردازش‌ عبارت‌ است‌ . پردازش‌ معنا نيازمند مغزي‌ قوي‌ است‌ كه‌ در عبارات‌ فخر كم‌تر ديده‌ مي‌شود .

فخر با آن‌ كه‌ همت‌ به‌ جرح‌ اشارات‌ گماشته‌ است‌ ، چون‌ به‌ نمط‌ نهم‌ مي‌رسد ، از آن‌ با عنوان‌ مبالغه‌آميز «أجلّ ما في‌ الباب‌» ياد مي‌كند و مدعي‌ است‌ كه‌ از آن‌ بهتر نه‌ كسي‌ قبل‌ از شيخ‌ گفته‌ و نه‌ بعد از شيخ‌ مي‌تواند مانند آن‌ را بياورد كه‌ دست‌كم‌ اين‌ گفته‌ ، اهميت‌ نمط‌ حاضر را مي‌رساند .

جناب‌ شيخ‌ در اين‌ نمط‌ ، تفاوت‌ ميان‌ زاهد ، عابد و عارف‌ را بر مي‌شمرد و ويژگي‌هاي‌ هر يك‌ را پي‌ مي‌گيرد و آن‌ را در عباراتي‌ بلند عنوان‌ مي‌كند .

عرفان‌ ابن‌‌سينا

با سيري‌ كوتاه‌ در اشارات‌ به‌ دست‌ مي‌آيد كه‌ گويا شيخ‌ در اواخر عمر ، از فلسفه‌ خسته‌ شده‌ و دل‌ به‌ عرفان‌ بسته‌ است‌ . وي‌ منازل‌ و مقامات‌ عرفاني‌ را به‌ صورت‌ كلي‌ در نمط‌ نهم‌ به‌ تصوير مي‌كشد ؛ اما سخن‌ اين‌ است‌ كه‌ آيا جناب‌ شيخ‌ ، عرفان‌ را به‌ عبارت‌ كشيده‌ و به‌ عرفان‌ نظري‌ آگاه‌ گشته‌ است‌ يا آن‌ كه‌ وي‌ در آخر عمر ، به‌ هنگامه‌ي‌ درد ، سوز ، هجر و اشتياق‌ مبتلا گشته‌ است‌ ؟ پاسخ‌ اين‌ پرسش‌ با تأمل‌ در داده‌هاي‌ اين‌ كتاب‌ به‌ دست‌ مي‌آيد .

در اين‌جا تنها به‌ اين‌ امر اشاره‌ مي‌شود كه‌ ابن‌سينا عمر خود را در سلوك‌ و عرفان‌ سپري‌ ننموده‌ است‌ . وي‌ طبيبي‌ ماهر و دقيق‌ و حكيمي‌ دانا و توانا بوده‌ كه‌ خود را در اواخر عمر به‌ عرفان‌ رسانده‌ است‌ . در واقع‌ ، وي‌ چكيده‌ي‌ عرفان‌ نيست‌ ، بلكه‌ چسبيده‌ به‌ آن‌ است‌ . براي‌ روشن‌ شدن‌ تفاوت‌ اين‌ دو معنا بهتر است‌ مثالي‌ آورده‌ شود : كشاورزي‌ كه‌ چند نسل‌ در روستا زراعت‌ كرده‌ و مي‌تواند روي‌ دو پا براي‌ ساعت‌هاي‌ درازي‌ بنشيند و علف‌هاي‌ هرز را از سبزيجات‌ متفاوت‌ و گوناگون‌ تشخيص‌ دهد و آن‌ را برگيرد و خم‌ به‌ ابرو نمي‌آورد و خسته‌ نمي‌شود و نطفه‌ و لقمه‌ي‌ وي‌ با اين‌ كار همراه‌ بوده‌ ؛ چكيده‌ي‌ كار كشاورزي‌ است‌ ، اما كسي‌ كه‌ به‌ هر دليلي‌ مجبور شود كار كشاورزي‌ انجام‌ دهد و خود سبزي‌ بچيند و وقتي‌ بر روي‌ دو پا روي‌ زمين‌ مي‌نشيند مدام‌ اين‌ پا و آن‌ پا مي‌كند و پا و ديگر اعضاي‌ بدن‌ وي‌ به‌ شدت‌ درد مي‌گيرد و براي‌ تشخيص‌ سبزي‌هاي‌ متفاوت‌ از علف‌هاي‌ هرز زود خسته‌ مي‌شود ، چسبيده‌ي‌ به‌ اين‌ كار است‌ .

نگارنده‌ بر اين‌ باور است‌ كه‌ جناب‌ شيخ‌ در اواخر عمر از معقول‌ خسته‌ شده‌ و دل‌ به‌ عرفان‌ بسته‌ و بر خلاف‌ بحث‌هاي‌ فلسفي‌ كه‌ در ديگر كتاب‌هاي‌ خود ؛ به‌ويژه‌ شفا داشته‌ است‌ ، در اشارات‌ راهي‌ ديگر را بر مي‌گزيند . اين‌ امر مي‌رساند كه‌ ايشان‌ در آن‌ ايام‌ ترنمي‌ از عرفان‌ را لمس‌ نموده‌ كه‌ سبب‌ شده‌ است‌ نوع‌ بيان‌ خود را تغيير دهد و مي‌توان‌ گفت‌ : در اين‌ امر در حد يك‌ فيلسوف‌ و حكيم‌ موفق‌ بوده‌ است‌ و عرفان‌ وي‌ رويكردي‌ فلسفي‌ دارد .

جناب‌ شيخ‌ ؛ هرچند در اين‌ كتاب‌ از عرفان‌ مي‌گويد ، نمي‌تواند خود را از واژه‌ها و آموزه‌هاي‌ حكمت‌ و فلسفه‌ دور نگه‌ دارد و براي‌ نمونه‌ ، به‌جاي‌ واژه‌ي‌ رايج‌ «سير و سلوك‌» در عرفان‌ از كلمه‌ي‌ «حركات‌» كه‌ اصطلاحي‌ فلسفي‌ است‌ بهره‌ مي‌برد .

جملات‌ و گزاره‌هايي‌ كه‌ شيخ‌ در اين‌ كتاب‌ آورده‌ ، بسيار عالي‌ ، رسا ، زيبا ، كوتاه‌ و در عين‌ حال‌ داراي‌ حسن‌ ترتيب‌ و نظم‌ است‌ ؛ به‌گونه‌اي‌ كه‌ كم‌تر مي‌شود كلمه‌اي‌ بر آن‌ افزود يا واژه‌اي‌ از آن‌ كاست‌ ، اما داده‌هاي‌ آن‌ آميخته‌ با فلسفه‌ است‌ و نمونه‌ي‌ بارزي‌ از اين‌ مثل‌ است‌ كه‌ : «از كوزه‌ همان‌ برون‌ تراود كه‌ در اوست‌» و به‌ تعبير آيه‌ي‌ شريفه‌ : ( كلّ يعمل‌ علي‌ شاكلته‌ ) .

نظام‌ اعتقادي‌ و فرهنگ‌ شيخ‌ كه‌ با فلسفه‌ عجين‌ است‌ در اين‌ نوشتار آشكار گشته‌ و باطن‌ وي‌ در آن‌ ظاهر است‌ . مرحوم‌ الهي‌ قمشه‌اي‌ بر اين‌ رأي‌ بود كه‌ شيخ‌ نمي‌تواند عرفان‌ را نچشيده‌ باشد و اين‌ گونه‌ زيبا سخن‌ بگويد ؛ ولي‌ نگارنده‌ با اين‌ نظرگاه‌ همراه‌ نيست‌ و معتقد است‌ كه‌ نبوغ‌ شيخ‌ است‌ كه‌ ايجاب‌ مي‌كند وي‌ چنين‌ سنجيده‌ و زيبا از عرفان‌ بنويسد . زبان‌ عرفان‌ زباني‌ ويژه‌ و خاص‌ است‌ كه‌ اهل‌ دل‌ با آشنايي‌ كه‌ از سر و سِرّ آن‌ دارند ، براحتي‌ درمي‌يابند كه‌ چه‌ كسي‌ به‌ وصول‌ دست‌ يافته‌ است‌ و چه‌ كسي‌ عرفان‌ را به‌ زبان‌ دارد .

شيخ‌ در نمط‌ دهم‌ كه‌ از امكان‌ اخبار به‌ غيب‌ سخن‌ مي‌گويد ، براي‌ رساندن‌ معاني‌ خود از واژه‌هاي‌ : «ارتسام‌» ، «انتقاش‌» و «حايل‌» كمك‌ مي‌گيرد كه‌ هيچ‌ يك‌ با مشاهدات‌ عرفاني‌ و زبان‌ عرفان‌ كه‌ از «وصول‌» و «مانع‌» سخن‌ مي‌گويد هماهنگ‌ نيست‌ ، بلكه‌ چنين‌ واژه‌هايي‌ ويژه‌ي‌ متكلمان‌ و فلسفه‌ي‌ كلاسيك‌ مشايي‌ است‌ .

ابن‌سينا در اواخر نمط‌ دهم‌ تصريح‌ مي‌كند : «ثمّ إنّي‌ لو اقتصصت‌ جزئيّات‌ هذا الباب‌ فيما شاهدناه‌ وفيما حكاه‌ مَن‌ صدّقناه‌ لطال‌ الكلام‌ ، ومن‌ لا يصدّق‌ الجملة‌ هان‌ عليه‌ أن‌ لا يصدّق‌ أيضاً التفصيل‌» . اين‌ عبارت‌ مي‌رساند وي‌ به‌ تماشاي‌ عارفان‌ مشغول‌ بوده‌ ، اما به‌ عرفان‌ نرسيده‌ است‌ . وي‌ گويد : من‌ مشاهده‌ كرده‌ام‌ كه‌ اين‌ حالات‌ را كسي‌ از خود ظاهر كرده‌ و كسي‌ كه‌ راست‌ مي‌گفته‌ ، آن‌ را براي‌ ما حكايت‌ نموده‌ كه‌ چنين‌ اموري‌ را از برخي‌ ديده‌ است‌ ، اما نمي‌گويد كه‌ خود وي‌ چيزي‌ از غيب‌ ديده‌ باشد ؛ چرا كه‌ وي‌ چنين‌ زمينه‌اي‌ نداشته‌ و فرصت‌ اين‌ كار را نيافته‌ و توفيق‌ وصول‌ به‌ استادي‌ چنين‌ را پيدا نكرده‌ است‌ .

شيخ‌ ، دستي‌ از دور بر آتش‌ داشته‌ و نوشته‌ي‌ وي‌ با يافته‌هاي‌ عارف‌ سينه‌ چاكي‌ كه‌ در باب‌ «اوديه‌» مقام‌ گرفته‌ و دلش‌ را به‌ دست‌ داد و دادش‌ را بي‌داد كرده‌اند بسيار متفاوت‌ است‌ . با آن‌ كه‌ ابن‌سينا عرفان‌ را با ظرافت‌ و زيبايي‌ خاصي‌ دنبال‌ نموده‌ ، ولي‌ همه‌ي‌ آن‌چه‌ آورده‌ بحثي‌ است‌ و تنها مي‌رساند كه‌ چاشني‌ و ترنمي‌ از عرفان‌ چشيده‌ است‌ و بس‌؛ چنان‌كه‌ وي‌ در نمط‌ دهم‌ در بحث‌ اثبات‌ علم‌ جزيي‌ و كلي‌ براي‌ افلاك‌ ، يافته‌ها و آموزه‌هاي‌ خود را از حكمت‌ متعالي‌ مي‌داند ، در برابر حكمت‌ مشا كه‌ مدرسي‌ و بحثي‌ صرف‌ است‌ و وي‌ مي‌خواهد بگويد براي‌ اثبات‌ نفس‌ ناطقه‌ براي‌ افلاك‌ ، افزوده‌ بر بحث‌ و نظر ، بايد دست‌ به‌ دامن‌ كشف‌ و ذوق‌ شد و آن‌ را متتم‌ بحث‌ قرار داد و بر اين‌ اساس‌ مي‌توان‌ گفت‌ ابن‌سينا براي‌ خود ترنمي‌ از كشف‌ و ذوق‌ قايل‌ است‌ و حكمتي‌ كه‌ مشتمل‌ بر فحص‌ و كشف‌ و ذوق‌ باشد را در مقايسه‌ با حكمت‌ رايج‌ مشايي‌ كه‌ فقط‌ بحثي‌ است‌ ، متعالي‌ مي‌خواند . حكمت‌ متعالي‌ بحث‌ را اصل‌ قرار مي‌دهد و ذوق‌ را متتمم‌ آن‌ مي‌داند ؛ بر خلاف‌ حكمت‌ اشراق‌ كه‌ ذوق‌ را اصل‌ قرار مي‌دهد و بحث‌ را متتم‌ آن‌ مي‌داند ، اما مشا تنها بحث‌ را معيار شناخت‌ هستي‌ و مراتب‌ آن‌ مي‌داند و اما فراتر از همه‌ي‌ اين‌ دانش‌هاي‌ مدرسي‌ ، موضوع‌ عرفان‌ است‌ كه‌ حضور مي‌باشد .

با اين‌ وجود بايد گفت‌ : متأسفانه‌ ، برخي‌ از سخنان‌ شيخ‌ خطابي‌ است‌ و از محدوده‌ي‌ انديشه‌هاي‌ محدود و نادرست‌ كلامي‌ فراتر نمي‌رود و عرفان‌ موجود در اين‌ كتاب‌ عرفان‌ مبتديان‌ در سلوك‌ و يا به‌ اغماض‌ ، عرفان‌ متوسطان‌ است‌ . وي‌ در اين‌ نمط‌ بسياري‌ از امور مهم‌ عرفان‌ را فروگذار كرده‌ و بسياري‌ از آن‌چه‌ آورده‌ است‌ نيز خالي‌ از كاستي‌ نمي‌باشد .

ابن‌ سينا انديشه‌هاي‌ نهايي‌ خويش‌ را در كتاب‌ اشارات‌ آورده‌ و از آن‌ در برابر حكمت‌ مشايي‌ كه‌ حكمت‌ معمول‌ و رايج‌ آن‌ زمان‌ بوده‌ است‌ به‌ «حكمت‌ متعالي‌» ياد مي‌كند . سخنان‌ شيخ‌ در فلسفه‌ چنان‌ بلند است‌ كه‌ بايد گفت‌ : فلسفه‌ي‌ متعالي‌ صدرايي‌ از اين‌ آبشخور برخاسته‌ و ملاصدرا شارح‌ تواناي‌ حكمت‌ شيخ‌ است‌ و حتي غزالي‌ نيز در «تهافت‌ الفلاسفه‌» روي‌ سخن‌ با شيخ‌ دارد و انديشه‌هاي‌ شيخ‌ را به‌ باد انتقاد مي‌گيرد و در واقع‌ او را نماينده‌ي‌ فلسفه‌ مي‌شمرد ؛ هرچند اين‌ نقد بر او وارد است‌ كه‌ چرا چماق‌ كاستي‌هاي‌ نظري‌ خود و گاه‌ شيخ‌ را بر همه‌ي‌ فيلسوفان‌ فرود مي‌آورد ؛ فيلسوفاني‌ كه‌ با شيخ‌ همراه‌ نيستند .

شرح‌ تفصيلي‌ مقامات‌ عارفان‌

شرح‌ نگارنده بر اين دو نمط به‌ تفصيل‌ به‌ نقد و بازانديشي‌ گزاره‌هاي‌ اين‌ كتاب‌ مي‌پردازد و پيچيدگي‌ها ، نازك‌انديشي‌ها و ارزش‌ صدق‌ داده‌هاي‌ اين‌ دو نمط‌ عارفانه‌ را تبيين‌ مي‌كند. دو نمطي‌ كه‌ بايد نگارش‌ آن‌ را از كرامات‌ شيخ‌ دانست‌ كه‌ با عالي‌ترين‌ بيان‌ به‌ ترسيم‌ عرفان‌ مي‌پردازد . هرچند شيخ‌ از عبارت‌ فراتر نمي‌رود و سفر عشق‌ و سلوك‌ عاشقانه‌ بدون‌ سوز و خون‌ جگر ممكن‌ نمي‌گردد .

شرح‌ حاضر ، نخست‌ متن‌ شيخ‌ را شرح‌ و بسط‌ مي‌دهد و سپس‌ شرح‌ خواجه‌ را در ادامه‌ مي‌آورد و آن‌ را با بياني‌ تازه‌ كه‌ خالي‌ از تكرار باشد توضيح‌ مي‌دهد و در نهايت‌ به‌ ذكر اشكالات‌ آشكاري‌ كه‌ در متن‌ و شرح‌ ديده‌ مي‌شود به‌ اختصار و كوتاه‌ مي‌پردازد و سعي‌ مي‌نمايد خلل‌هاي‌ مهم‌ و اساسي‌ آن‌ را به‌ نقد بگذارد .

نگارنده‌ در اين‌ نوشتار ، رويكردي‌ فلسفي‌ دارد و تنها به‌ بيان‌ ظرايف‌ سلوك‌ و عرفان‌ به‌ زبان‌ حكيم‌ بسنده‌ نموده‌ و همت‌ بر بيان‌ واقعيت‌هاي‌ ديار عارفان‌ واصل‌ و وادي‌ عياران‌ سينه‌چاك‌ و محبوبان‌ سرگشته‌ي‌ حق‌ كه‌ عرفان‌ حقيقي‌ در نزد آنان‌ است‌ نداشته‌ است‌ كه‌ گفتن‌ از آن‌ عرفان‌ ، زمان‌ و مكان‌ و ياران‌ ويژه‌ي‌ خود را مي‌طلبد و اين‌ كتاب‌ و حتي‌ كتاب‌هاي‌ موجود در عرفان‌ ، فرسنگ‌ها از آن‌ فاصله‌ دارد و هيچ‌گاه‌ در خور بيان‌ حقايق‌ و يافته‌هاي‌ عرفان‌ محبوبي‌ نيست‌ و داده‌هاي‌ كتاب‌هاي‌ موجود ، تنها دورنمايي‌ از عرفان‌ محبّان‌ است‌ .

اميد است‌ كه‌ اين‌ نوشتار ،راه‌ صواب‌ و حق‌ را نمايانده‌ باشد تا در غوغاي‌ زمانه‌ي‌ حاضر كه‌ ناسوت‌ به‌ برخي‌ از مردمان‌ به‌ شدت‌ رو كرده‌ است‌ ؛ به‌ گونه‌اي‌ كه‌ گويا اهل‌ دنيا عالمي‌ را غير از آن‌ نمي‌شناسند ، راه‌ گم‌ نگردد و خواهان‌ حق‌ در بيغوله‌ها و سنگلاخ‌ها يا دره‌هاي‌ خطرناك‌ گرفتار نشود .

سيري‌ در دو نمط‌ نهم‌ و دهم‌

ساختار و چيدمان‌ اشارات‌ ، بسيار ظريف‌ و دقيق‌ است‌ . حكمت‌ اشارات‌ از وجود شروع‌ مي‌شود و وجود را به‌ مجرد و مادي‌ تقسيم‌ مي‌كند و هستي‌ را گسترده‌تر و فراتر از ماده‌ و ماديات‌ مي‌داند و سپس‌ از صنع‌ و نفوس‌ سخن‌ مي‌گويد و در پي‌ آن‌ نفوس‌ انساني‌ و غير انساني‌ را مطرح‌ مي‌نمايد و بحث‌ غايت‌ جهان‌ و انسان‌ را طرح‌ مي‌نمايد و از سعادت‌ و شقاوت‌ آنان‌ و لذايذ و آلام‌ سخن‌ مي‌گويد و بحث‌ را به‌ «طلب‌ جناب‌ انسان‌» مي‌رساند و غايت‌ انسان‌ را موضوع‌ عرفان‌ قرار مي‌دهد و خاطرنشان‌ مي‌سازد كه‌ اين‌ انسان‌ است‌ كه‌ مي‌تواند عرفان‌ جمعي‌ و كامل‌ داشته‌ باشد و در دو نمط‌ نهايي‌ اشارات‌ به‌ تبيين‌ اين‌ امر مي‌پردازد .

شيخ‌ در نمط‌ نهم‌ ، داستان‌ سلامان‌ و أبسال‌ را بازگو مي‌كند كه‌ از لغزها و معماهاي‌ عرفاني‌ به‌ شمار مي‌رود . اين‌ داستان‌ به‌ شرح‌ ماجراي‌ انسان‌ و شناخت‌ وي‌ و مسير كمالات‌ او مي‌پردازد و مي‌توان‌ گفت‌ : شيخ‌ ، سمبل‌ انسان‌ عارف‌ را سلامان‌ و سمبل‌ درجه‌ي‌ وي‌ را ابسال‌ مي‌داند و با توجّه‌ به‌ ويژگي‌ داستان‌هاي‌ سمبليك‌ ، وي‌ مرد را كه‌ صاحب‌ اقتدار و عقل‌ است‌ ، نمونه‌ي‌ انسان‌ عارف‌ قرار مي‌دهد و زن‌ را كه‌ مظهر زيبايي‌ ، كمال‌ و ظهور عشق‌ است‌ ، مظهر درجات‌ عرفاني‌ مي‌داند .

كمالات‌ آدمي‌ همان‌ زينت‌ ، جلا و صفاي‌ سرّ باطن‌ است‌ كه‌ انسان‌ با تلبس‌ به‌ آن‌ به‌ عرفان‌ بار مي‌يابد و به‌همين‌ خاطر در اين‌ داستان‌ از عارف‌ به‌ سلامان‌ تعبير مي‌شود كه‌ حيات‌ و سلامت‌ پيدا مي‌كند و از كمالات‌ به‌ ابسال‌ تعبير مي‌شود كه‌ تلبس‌ به‌ اين‌ كمالات‌ ، مايه‌ي‌ تسليم‌ عارف‌ به‌ حق‌ است‌ و او را به‌ موت‌ و هلاك‌ در اين‌ راه‌ مي‌اندازد . البته‌ منظور موت‌ و هلاك‌ از ظاهر است‌ كه‌ فرمود : «موتوا قبل‌ أن‌ تموتوا » و هلاكت‌ از ظاهر سبب‌ حيات‌ باطني‌ و سلامت‌ از مشكلات‌ اهل‌ ظاهر است‌ .

اين‌ داستان‌ بيان‌ مي‌دارد كه‌ مرد يا سلامان‌ با تلبس‌ به‌ زن‌ يا ابسال‌ ، كمال‌ و جمال‌ تمام‌ پيدا مي‌كند و عشق‌ را كامل‌ مي‌كند و زن‌ با تلبس‌ به‌ مرد به‌ كمال‌ مي‌رسد و خود را تكميل‌ مي‌نمايد كه‌ : ( هنّ لباس‌ لكم‌ وأنتم‌ لباس‌ لهنّ ) ؛ بنابراين‌ مرد با عشق‌ ورزيدن‌ به‌ زن‌ به‌ تكامل‌ مي‌رسد و زن‌ با تدلل‌ ، ناز ، عشوه‌ ، غنج‌ و دلال‌ ، محبوب‌ مرد واقع‌ مي‌شود و براي‌ او خودنمايي‌ ، جلوه‌گري‌ و ظهور مي‌كند و از خود اظهار تمام‌ سر مي‌دهد ؛ چه‌ اين‌ كه‌ حقايق‌ الهي‌ ، در جمال‌ حق‌ تعالي‌ ظهور دارد و جمال‌ حق‌ بر جلال‌ وي‌ مقدّم‌ است‌ كه‌ : «سبقت‌ رحمته‌ غضبه‌ » و ظهورات‌ جمالي‌ حق‌ بر ظهورات‌ جلالي‌ غالب‌ است‌ و ظهورات‌ جلالي‌ او در لفافه‌ي‌ ظهورات‌ جمالي‌ پيچيده‌ شده‌ و بر اين‌ اساس‌ ، در پس‌ هر كمال‌ و زيبايي‌ ناملايماتي‌ و در پس‌ هر ناملايمي‌ لذت‌هاي‌ فراواني‌ است‌ .

دنيا نيز بر همين‌ منوال‌ است‌ . ناسوت‌ كه‌ محل‌ ظهور و اظهار كمالات‌ ربوبي‌ است‌ به‌ هر كه‌ رو كند و به‌ ظاهر لذت‌ بيش‌تري‌ به‌ وي‌ ارزاني‌ دارد منتظر است‌ تا شدايد بيش‌تري‌ بر وي‌ وارد نمايد . آن‌كه‌ در دنيا زحمت‌ و رنجي‌ را بر خود روا نداشته‌ و بر خود شدت‌ و سختي‌ وارد نياورده‌ است‌ پاياني‌ خوش‌ ندارد ؛ همان‌گونه‌ كه‌ باطن‌ خوشي‌ نيز نخواهد داشت‌ و كام‌يابي‌هاي‌ وي‌ بيش‌تر صوري‌ و ظاهري‌ است‌ . البته‌ ، كسي‌ كه‌ باطن‌ وي‌ بهتر از ظاهر او باشد ، تلاش‌ و شدت‌ وي‌ نيز بيش‌تر است‌ و با آن‌ كه‌ در صورت‌ ظاهر چندان‌ لذت‌ و بهره‌وري‌ ندارد ، در باطن‌ و پايان‌ عمر حقيقت‌ لذت‌ها به‌ او رو مي‌آورد تا جايي‌ كه‌ به‌ هنگام‌ وصل‌ : «فزت‌ وربّ الكعبة‌ » سر مي‌دهد و از صميم‌ جان‌ فرياد بر مي‌آورد:

مرگ‌ اگر مرگ‌ است‌ گو نزد من‌ آي

تا در آغوشش‌ بگيرم‌ تنگ‌تنگ‌

شيخ‌ در اين‌ داستان‌ خاطرنشان‌ مي‌سازد كه‌ انسان‌ عارف‌ ، مرادي‌ دارد و مراد وي‌ كسي‌ جز حق‌ نيست‌ و به‌ همين‌ خاطر چيزي‌ را بر يافت‌ حق‌ مقدّم‌ نمي‌دارد .

شيخ‌ ، عرفان‌ اسلامي‌ را دنبال‌ مي‌كند و غايت‌ عرفان‌ اسلامي‌ چيزي‌ غير از حق‌ نيست‌ و از اين‌ رو ، عارف‌ در اين‌ چيدمان‌ نمي‌تواند غايتي‌ غير حق‌ داشته‌ باشد .

زندگي‌ عارف‌ معمايي‌ است‌ كه‌ بايد در پي‌ رمزگشايي‌ از آن‌ برآمد و وجود عارف‌ ، رمزي‌ است‌ كه‌ بايد آن‌ را گشود . وجود عارف‌ پيچ‌ در پيچ‌ و لايه‌ لايه‌ است‌ و به‌ آساني‌ قابل‌ شناخت‌ نيست‌ . هر كه‌ عارفي‌ را يافت‌ و وي‌ را دريافت‌ و آن‌ عارف‌ سرّ خود را براي‌ وي‌ باز نمود و دل‌ خويش‌ را خوان‌ ميهماني‌ او ساخت‌ خير كثيري‌ پيدا كرده‌ ؛ چون‌ چشمه‌ي‌ حكمتي‌ از او بر وي‌ جاري‌ شده‌ است‌ و آن‌ كه‌ در طي‌ طريق‌ ، عارفي‌ كامل‌ نيافته‌ ، بي‌معماست‌ و حقيقتي‌ را نمي‌يابد مگر آن‌ كه‌ از محبوبان‌ باشد كه‌ آنان‌ خود سرّ همه‌ي‌ عالم‌ و آدم‌ هستند و نيازي‌ به‌ پير و مربي‌ ندارند و آموخته‌ شده‌ي‌ بي‌واسطه‌ي‌ حضرت‌ حق‌ مي‌باشند .

شيخ‌ ، نمط‌ دهم‌ را «اسرار الا´يات‌» ناميده‌ است‌ . مراد وي‌ از آيات‌ همان‌ اولياي‌ خدا و عارفان‌ هستند و اسرار آنان‌ ، آثاري‌ مانند معجزه‌ ، كرامت‌ و ديگر امور غريب‌ است‌ .

وي‌ مردم‌ را بر سه‌ دسته‌ مي‌داند : يكي‌ اولياي‌ خدا كه‌ سبب‌ كارهايي‌ كه‌ انجام‌ مي‌دهند در نفس‌ آنان‌ است‌ . دو ديگر عاقلان‌ هستند كه‌ هرچند نمي‌توانند كارهاي‌ اولياي‌ خدا را انجام‌ دهند ، آن‌ را معقول‌ و غير محال‌ مي‌شمرند و دسته‌ي‌ سوم‌ ، جاهلان‌ هستند كه‌ نه‌ مي‌توانند كار ولي‌ خدا را انجام‌ دهند و نه‌ مي‌توانند كار وي‌ را ادراك‌ و تعقل‌ نمايند و از اين‌ رو منكر آن‌ مي‌شوند و آن‌ را بي‌اساس‌ مي‌دانند و گاه‌ در مقابل‌ آنان‌ به‌ ستيز برمي‌خيزند .

شيخ‌، اسرار اولياي‌ خدا را تحت‌ سه‌ عنوان‌ يادآور شده‌ است‌ :

الف‌ . امساك‌ از غذا به‌ مدتي‌ دراز و طولاني‌ كه‌ برخي‌ از مبادي‌ را بيان‌ مي‌دارد؛

ب‌ . كارهاي‌ خارق‌ عادت‌ و غير عادي‌ ؛ مانند : طي‌ الارض‌ كه‌ تمكين‌ عارف‌ را مي‌نماياند؛

ج‌ . اِخبار از غيب‌ كه‌ ديد عارف‌ را براي‌ ديگران‌ به‌ نظاره‌ مي‌گذارد .

وي‌ براي‌ اثبات‌ امكان‌ اِخبار از غيب‌ بحثي‌ طولاني‌ را در طي‌ شانزده‌ فصل‌(اشاره‌ و تنبيه‌) مي‌آورد .

جناب‌ شيخ‌ در پايان‌ كتاب‌ ، دو وصيت‌ مهم‌ دارد : يكي‌ آن‌ كه‌ انسان‌ عاقل‌ نبايد هر چيزي‌ را انكار نمايد ؛ همان‌گونه‌ كه‌ نبايد هر چيزي‌ را به‌ آساني‌ و بدون‌ دليل‌ بپذيرد . افرادي‌ كه‌ هر امري‌ را به‌ آساني‌ مي‌پذيرند يا هر مطلبي‌ را بدون‌ تأمل‌ و دقت‌ به‌ آساني‌ رد مي‌كنند ارزش‌ انديشاري‌ ندارند و چنين‌ برخوردي‌ در ضعف‌ و ناتواني‌ آنان‌ ريشه‌ دارد . شيخ‌ سفارش‌ مي‌نمايد : هر امري‌ را ممكن‌ بدان‌ و تا به‌ برهان‌ نرسيدي‌ منكر آن‌ مشو ؛ هرچند لازم‌ نيست‌ آن‌ را بپذيري‌ . اين‌ يك‌ اصل‌ است‌ كه‌ عاقل‌ ، حكيم‌ ، فيلسوف‌ و هر كسي‌ كه‌ آهنگ‌ ورود به‌ مباحث‌ علمي‌ و عقلي‌ را دارد نبايد به‌ آساني‌ هر سخني‌ را بپذيرد و نيز نبايد به‌ آساني‌ تمام‌ سخنان‌ را به‌ بهانه‌ي‌ فراواني‌ افكار عاميانه‌ و نادرست‌ ، رد كند .

سفارش‌ ديگر شيخ‌ كه‌ خداوند متعال‌ را در آن‌ وكيل‌ مي‌گيرد اين‌ است‌ كه‌ : «مطالبي‌ كه‌ من‌ در اين‌ كتاب‌ براي‌ شما عنوان‌ مي‌كنم‌ سزاوار نيست‌ كه‌ براي‌ هر كسي‌ بازگو شود و نبايد آن‌ را به‌ هر كسي‌ گفت‌ ؛ اگرچه‌ نبايد آن‌ را از هر كسي‌ نيز دريغ‌ داشت‌» . وي‌ در ادامه‌ مي‌فرمايد : «اگر اين‌ مطالب‌ را فاش‌ كنيد و آن‌ را به‌ هر كسي‌ بگوييد ، آن‌ را ضايع‌ ساخته‌ايد و به‌ هر كس‌ هم‌ كه‌ مي‌آموزيد بايد وصيت‌ مرا با او در ميان‌ بگذاريد كه‌ آن‌ را جز به‌ اهل‌ حكمت‌ نگويد و نبايد حكمت‌ را از اهل‌ آن‌ بخل‌ داشت‌» .

آن‌چه‌ از اين‌ دو نمط‌ به‌ دست‌ مي‌آيد اين‌ است‌ كه‌ شيخ‌ ، مقامات‌ عرفان‌ و احوال‌ آن‌ را انكار نداشته‌ و آن‌ را پذيرفته‌ است‌ و با حدّت‌ ذهني‌ كه‌ داشته‌ به‌ ادراك‌ آن‌ رسيده‌ و عرفان‌ محبّي‌ و نه‌ عاشقانه‌ و محبوبي‌ را در ذهن‌ و علم‌ خود يافته‌ ؛ چرا كه‌ در اواخر عمر ، نسيمي‌ از آن‌ حقيقت‌ ، گونه‌ي‌ قلب‌ و سرّ وي‌ را نوازش‌ نموده‌ و آينه‌ي‌ فكر وي‌ را به‌ عالم‌ قدس‌ متوجه‌ گردانده‌ و سرّ وي‌ بعد از سيري‌ برهاني‌ و توجه‌ به‌ استدلال‌ ، تفكر و مطالعه‌ كه‌ ذهن‌ وي‌ را به‌ حد اعتلاي‌ بلوغ‌ و كمال‌ رسانده‌ ، شكفته‌ شده‌ و راه‌ عرفان‌ و عارفان‌ را برگزيده‌ و به‌ گفته‌ي‌ خود وي‌، «اراده‌» يافته‌ ، امّا با توجّه‌ به‌ عمر كوتاه‌ او و با تأمل‌ در نوشته‌هاي‌ موجود ابن‌سينا به‌ نظر مي‌رسد شيخ‌ نتوانسته‌ است‌ صاحب‌ رياضت‌ ، عزم‌ و تمكين‌ گردد و توفيق‌ رياضت‌هاي‌ عرفاني‌ و ختم‌ ذكر و مانند آن‌ را نيافته‌ و اين‌ پير باب‌ علم‌ ، طفل‌ راه‌ عرفان‌ بوده‌ و خواسته‌ است‌ در سير و سلوك‌ گام‌ بردارد كه‌ دست‌ طبيعت‌ بر سينه‌ي‌ او مي‌زند و او را به‌ ديار باقي‌ مي‌برد . روحش‌ شاد .

بيان‌ شيخ‌ در اشارات‌ و به‌ويژه‌ در اين‌ دو نمط‌ مجمل‌ است‌ و به‌ جزييات‌ منازل‌ و احوال‌ عرفاني‌ نمي‌پردازد و از اين‌ رو آن‌ را بايد اموري‌ كلي‌ و درآمدي‌ بر عرفان‌ دانست‌ و به‌ همين‌ علت‌ ، كاربردي‌ نيست‌ و سالك‌ را در مقام‌ عمل‌ نفعي‌ نمي‌بخشد ؛ چرا كه‌ به‌ وي‌ در تشخيص‌ منزل‌ و تعيين‌ حالت‌ و درجه‌ي‌ خود كمكي‌ نمي‌رساند و حديث‌ پراكنده‌اي‌ است‌ براي‌ اندرز گرفتن‌ و تذكر يافتن‌ كه‌ ويژگي‌ كتاب‌هاي‌ اخلاق‌ كلامي‌ به‌ شمار مي‌رود . اخلاق‌ كلامي‌ مخاطب‌ خود را هم‌چون‌ آسياب‌گرداني‌ مي‌سازد كه‌ هيچ‌ حركت‌ رو به‌ پيشي‌ براي‌ وي‌ پديد نمي‌آورد ؛ هرچند حركت‌ وي‌ موزون‌ ، دل‌فريب‌ ، خوش‌ رقص‌ و زيبا باشد. ظاهر آرام‌ و باطن‌ صاف‌ صاحب‌ اخلاق‌ كلامي‌ بر پايه‌ي‌ خودسازي‌ نفس‌ است‌ و وي‌ را به‌ قلب‌ نمي‌رساند . وي‌ با آن‌كه‌ باطني‌ دارد كه‌ از رذيلت‌ خالي‌ است‌ و به‌ گناه‌ آلوده‌ نيست‌ ، ولي‌ او هنوز اوست‌ و اين‌ در سلك‌ عرفان‌ ، بزرگ‌ترين‌ گناه‌ است‌ . وي‌ علف‌هاي‌ هرز گناهان‌ را از زمين‌ نفس‌ خويش‌ زايل‌ نموده‌ و زمين‌ نفس‌ خود را آماده‌تر ساخته‌ و در اين‌ صورت‌ با كم‌ترين‌ اشاره‌ و فشاري‌ از زينتي‌ پوشالي‌ فرو مي‌ريزد ؛ چرا كه‌ : «الانسان‌ حريص‌ علي‌ ما منع‌» .

كم‌تر مي‌شود كه‌ داده‌ها و گزاره‌هاي‌ عرفاني‌ اشارات‌ از اخلاق‌ كلامي‌ يا فلسفي‌ فراتر رود و به‌ عرفان‌ و معرفت‌ و سير و سلوك‌ عارفانه‌ رسد ؛ سير عارفانه‌اي‌ كه‌ غير از سير عاشقانه‌ است‌ و در كم‌تر كتابي‌ از آن‌ سخن‌ گفته‌ مي‌شود .

سخن‌ شيخ‌ اين‌ است‌ كه‌ عارف‌ مؤمن‌ ، طالب‌ حق‌ است‌ و چيزي‌ را بر عرفان‌ حق‌ مقدم‌ نمي‌دارد و عبادت‌ وي‌ غايتي‌ جز حق‌ ندارد و عبادت‌ و معرفت‌ وي‌ ظهور ارادت‌ اوست‌ . ارادت‌ عارف‌ به‌ حق‌ و طلب‌ حق‌ از سوي‌ عارف‌ همان‌ انصراف‌ نفس‌ او به‌ قدس‌ جبروت‌ براي‌ استشراق‌ نور حق‌ است‌ و آن‌ عبارت‌ است‌ از آيينه‌گرداني‌ در برابر حق‌ . عارف‌ ، آيينه‌دار و آيينه‌پرداز و آيينه‌گردان‌ روي‌ حق‌ است‌ و نور حق‌ دليل‌ او براي‌ وصول‌ به‌ حق‌ است‌ . شيخ‌ در اين‌ راستا مي‌گويد : براي‌ داشتن‌ صفا و تلطيف‌ سرّ ، رياضت‌ لازم‌ است‌ و چگونگي‌ آن‌ را پي‌ مي‌گيرد . همه‌ي‌ سخن‌ شيخ‌ اين‌ است‌ كه‌ عارف‌ ، مريد حق‌ است‌ و هم‌ به‌ باطن‌ و با معرفت‌ و توجه‌ و هم‌ به‌ ظاهر و با عبادت‌ به‌سوي‌ حق‌ رو مي‌آورد كه‌ البته‌ اين‌ امر ويژه‌ي‌ محبان‌ است‌ و محبوبان‌ و عارفان‌ عاشق‌ را بايد در بلندايي‌ بسيار برتر و فراتر از آن‌ ديد .

 

 

پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی محمد رضا نکونام(مدّظلّه العالی) |صفحه اصلیصفحه اصلی  نقشه سایتنقشه سایت  آر اس اس آر اس اس  پادکست پادکست  پخش آنلاین دروس پخش آنلاین دروس  درباره پایگاهدرباره پایگاه

copyright 2007-2012 تمامی حقوق این سایت متعلق به دفتر حضرت آیت الله العظمی محمد رضا نکونام (مدّظلّه العالی) می باشد و استفاده از مقالات ، کتاب ها و... با ذکر منبع بلامانع است