همهي
همّت و مناط و ملاك كار براي عارف بايد رؤيت، حضور، مشاهده، كشف و يافتههاي
عيني باشد؛ در صورتي كه عارف در مواردي به اين فراز از عالم عيني دست يابي
نداشته باشد، دستكم بايد اساس كار خود را منطق كلي، روش نظري و برهان
فلسفي قرار دهد.
عارف، يا
بايد از مشاهده و كشف و يافتههاي خود سخن سر دهد، كه اين همت عارف و لُبّ
عرفان است و يا دستكم مباني و مسايل خود را با براهين حتمي فلسفي همراه
نمايد.
عارف،
هرگز نبايد به كمتر از اين دو روش معرفتي، تمسّك جويد؛ چرا كه تمسك به
اين دو فرهنگ تحققي و علمي شأن عارف است و عدم آن با خروج از محدودهي
عرفان برابر است.
پس عرفان
اسلامي اساسي به مراتب محكمتر و گستردهتر از فلسفه و انديشهي حصولي
دارد. عارف مييابد آنچه را كه فيلسوف ميداند، و ميشناسد و بر اين اساس،
بسياري از حقايق را كه فلسفه به آن راه ندارد، در مييابد.
آنچه
فيلسوف ميداند، عارف خود ميسازد و در اين شأن فارغ از هر انديشه و فكر و
نظر است.
ايندو؛
اگرچه در موارد بسياري اشتراك دارند و مباني مشترك بسياري ميان آنان وجود
دارد، فلسفه هيچگاه فراتر از حصول صوري حقايق و تحقق نفس معاني نيست؛ در
حالي كه عارف نفس حضور و وجود و تحقق عيني تمثلي حقايق و معاني ميباشد.
عارف تجسم
خارجي و مصداق بارز ارادهي هستي است؛ در حالي كه فيلسوف دل بر انديشهي
حصولي خوش دارد و وجود وي جز در پي تحقق علمي موجودات نيست.
در عرفان
آنچه اهميت و ارزش حصولي و حضوري دارد، تنها بيان دلايلي است كه بر شهود
و يافتهاي كامل غيبي و يا دستكم بر براهين متقن فلسفي تكيه دارد و هر چه
جز اين باشد و مورد اعتماد قرار گيرد، ارزش معرفتي عرفاني ندارد و تنها موقعيت
مسايل فلسفي را پيدا ميكند كه چگونگي آن بيان شد. اكنون به موقعيت و
چگونگي عرفان و كتابهاي عرفاني اشارهاي ميشود تا در تمامي جهات لازم،
انديشهي تحول و پيشگيري تكوّن يابد.
عرفان ما
با تمامي كيفيت و كميتهاي عالي و چشمگيري كه دارد متأسفانه درگير مباحث
پوچ و تكراري و سخنان بي اساس و انحرافي و نارواي بسياري گشته كه هر يك
به تناسب خود ضربهي محكمي بر موقعيت و پيكرهي عرفان در سطح كلي وارد
ساخته است.
بسياري از
مسايل و مباني عرفاني، مآخذ منقول مخدوش و بي اساس و مطالب سست و بدون
استناد صحيح و با تعصب و خود محوري خاص است كه بيشتر، مباني و معتقدات
كلامي؛ آن هم از نوع انحرافي و باطل آن را دنبال كرده است كه اين خود
چهرهي عرفان الهي را به ظاهر آلوده ساخته است.
عارفان
بزرگ و شامخ ما با تمام ظرافتها و دقتهايي كه در مسايل و مباني معرفتي
به كار بردهاند؛ به گونهاي كه در مباحث شناخت هستي و معارف بلند الهي
به مراتب از ديگران پيشي گرفتهاند و همواره پيشتاز يافتههاي عميق عرفاني
بودهاند و ديگران را هر كس و هر چه بوده است در مسايل عقيدتي تحت تأثير
خويش قرار داده و گدايان اين كوي و برزن نموهاند؛ ولي خود نيز با كمال
تأسف در طول تاريخ عمر عرفان اسلامي درگير حوادث شوم اجتماعي، سياسي و
فرهنگي بودهاند.
سرگرداني
و انزوا و بي ميلي به مظاهر مادي عالم و آدم، مسير مشخص، طريق پويا و روش
متحرك و زنده را از آنان سلب نموده است؛ به طوري كه هيچگاه پيشتازي
فرهنگ عرفاني را كه رهبري آن با عارف است، در تمامي جهات انساني و
اجتماعي كارآمد نساخته و به عكس، گوشهي انزوا را همچون قفس، محل و مأواي
خلوت و خلسه و جايگاه چلههاي طولاني خود قرار دادهاند.
ميزان
كشف صحيح
بعد از
بيان اين امور، براي پرسش دوم مجالي باقي نميماند و ميزان كشف حقيقي از
خيالات باطل روشن ميشود؛ زيرا آنچه عارف مييابد هنگامي ميتواند كشف
كامل و صحيح باشد كه گذشته از آن كه داراي تهافتي نباشد، برهان و عصمت
را از خود دل آزرده نسازد و منافاتي با اين دو نداشته باشد كه در غير اين
صورت، آن يافته ارزش عرفاني ندارد.
اگرچه
تشخيص اين امر در بسياري از موارد مشكل است و بايد عارف در هر مرتبهاي از
سير و سلوك كه هست، هيچ گاه انديشهي استقلال و بي نيازي از وحي را به
خود راه ندهد و به طور مداوم از تمامي حضرات انبيا و ائمهي هدي عليهم
السلام و مَثَل اعلاي حق، حضرت زهرا عليهم السلام و استمداد جويد كه اين خود
رمز شناخت تمامي رهزنها و توهماتي است كه در اين وادي پيش ميآيد.