جسم
بسيط
اشاره :
چيستي جسم از ديرباز
نظر فلسفيان و پژوهشيان حوزهي علم عقلي را به خود معطوف داشته و در اين
زمينه نظريهپردازيهاي بسياري شده است .
نوشتهي حاضر با
رويكردي عقلي به نقد و ارزيابي ديدگاههاي دانشمندان فلسفي ، كلامي و
تجربي ميپردازد و ارتباط اين بحث را با دادههاي علم فيزيك ميكاود .
نظريهي نظّام ،
شهرستاني، ذيمقراطيس ، ابن سينا ، صدرالمتألهين ، مرحوم الهي قمشهاي و
مرحوم شعراني و ديدگاه تجربي آگوست كنت و جيمز در اين تحقيق ، بحث و نقد
شده و تصريح شده كه ذرهها و تركيبهاي نامتناهي با حركت شوقي سبب پيدايش
انواع پديدههاي نامتناهي گرديده است كه همه به حركت وجودي و ايجادي حق
منتهي ميشود .
جسم
بسيط و تقسيمهاي آن
جسم بسيط در نظرگاه
همهي دانشمندان قابل انقسام ميباشد . به نظر برخي تمامي انقسامات آن
بالفعل است و به نظر گروهي ديگر همهي انقسامات آن بالقوه ميباشد و در
نظر برخي ديگر بعضي از انقسامات آن بالفعل و بعضي ديگر بالقوه است .
انقسامات فعلي نيز
يا متناهي است(نظر متكلم) يا غير متناهي(ديدگاه نظام) .
انقسامات بالقوه نيز
يا متناهي است (نظرگاه شهرستاني) يا غير متناهي (نظريهي حكيمان) .
در قول سوم نيز يا
همهي اجزاي آن جسم است(قول ذيمقراطيس) و يا هيچ يك جسم نيست(عقيدهي
كلاميان) .
فرضهاي
متصوّر
حال كه اجزاي كوچك
جسم ، جسم نيست يا خطوط جوهري است و يا سطوح متصل ، يا مختلف از هر دو ميباشد
و يا مختلط از هر دو و يا يكي با جزو لايتجزي است .
ديدگاه
انفصاليها
منفصليها و كساني كه
قايل به انفصال در انقسامات هستند عبارتند از : برخي از متكلمان ، نظّام و
ذيمقراطيس.
برخي از كلاميان
گويند : جسم داراي وضعهاي متناهي و محدود فعلي است .
نظام آن را داراي
اجزاي فعلي نامتناهي ميداند .
ذيمقراطيس اجرام را
مبدء قابلي جسم ميشناسد كه تفكيك و خارجي ندارد ؛ اگرچه در ذهن انقسام
وهمي ميپذيرد .
ميان اعتقاد متكلم و
ذيمقراطيس دو تفاوت عمده است :
الف ـ متكلم اجزاي
جسم را جسم ميداند ، ولي ذيمقراطيس اجزاي صغار را جسم نميداند .
بـ متكلم قايل به
هيچگونه تقسيمي نيست ، ولي ذيمقراطيس تقسيم وهمي جسم را ميپذيرد .
تقسيمات
جسم از ديدگاه متصليها
يكي از قايلان به
اتصال شهرستاني است كه تقسيمات متناهي براي آن قايل است و ديگري حكيم
است كه آن را داراي تقسيمات نامتناهي ميداند .
حكيمان در اين كه
جسم بسيط يا مركب از ماده و صورت است ، و نيز در معناي تقسيم لايتناهي كه
تقسيم آن چگونه ميباشد ، اختلاف دارند . در اين بحث ، صاحب محاكمات و
فاضل باغنوي و محقق دواني و حاجي نظرات متفاوتي دارند و نظريهي حق را
محقق بيان داشته و سخن حاجي سبزواري تنها مناقشهي لفظي است .
متصل واحد ، داراي
أجزاي بالقوه متناهي است كه در خارج برگشت به جزء لايتجزي ميكند ؛ اگرچه
قابل تجزيهي ذهن ميباشد(ديدگاه شهرستاني) .
متصل واحد با
انقسامات غير متناهي بالقوه جسم با صورت متصل جوهري است .(حكيمان)
نظام گويد : گفتهي
حكيمان در انقسامات لايتناهي بالفعل باطل است .
جسم مجموعهي اجزاي
صغار و صلبهاي است كه حجم دارد ، ولي تقسيم خارجي ندارد ؛ اگرچه انقسام
ذهني متصور است .(نظرگاه ذيمقراطيس)
جسم مركب از اجزاي
لايتجزي است كه اجزاي متناهي دارد و هيچ گونه تقسيمي نميپذيرد .(نظر
كلاميان)
جسم از اجزاي غير
متناهي بالفعل تأليف شده است.(ديدگاه
نظّام)
نقد
و رد آراي ذكر شده
در نقد نظر
كلاميان بايد گفت : اين اجزا ، اگر حجم ندارد ، پس نمي تواند علت تشكيل جسم
مي شود ؛ زيرا جسم بدون حجم يافت نميشود ؛ اگرچه جسم ، خود علت تحقق حجم
است ، و اگر حجم دارد ، پس هرگونه تقسيمي را ميپذيرد ؛ اگرچه نتوان آن را
در خارج تقسيم كرد .
در مقابل
نظّام بايد گفت : اگر اجزاي غير متناهي جسم، بالفعل است و جسم نيز از اين
اجزا تشكيل ميشود، پس بايد حجم جسم نيز غير متناهي باشد كه اين امر به
ضرورت عقل و حسّ باطل است .
در نقد
حكيم گوييم : وي دليلي بر اين كه جسم بسيط ، داراي اتصال واحد جوهري
است ؛ چنان كه در حس مشاهده ميشود ـ ارايه نداده است و مثبت حسي ، مثبت
واقع نيست و بايد بر آن اقامه برهان نمايد و اين سخن حكيم خود نوعي از
فريب حسّ است ؛ زيرا وي جسم را در ظاهر متصل ديده و براي آن دليل اقناعي
ساخته است .
ادعاي
شهرستاني نيز كه مركب از سه بخش است ، سخن تازهاي نيست :
الف ـ جسم
جوهر متصل است .
بـ جسم
داراي اجزاي بالقوهاي است كه به صورت قهري اجزاي بالفعل دارد .
ج ـ جسم
تجزيهي متناهي ميپذيرد كه در نتيجه اجزاي آن لايتجزي ميباشد .
سخن حكيم
با نقدهاي زير روبهروست گوييم :
الف ـ
اتصال جوهري جسم دليلي جز حس ندارد و خدشهاي كه بر آن وارد است ، گذشت
.
ب ـ اگر
گفته شود جسم اجزاي بالقوه دارد ، با لازمهي آن كه اين اجزا لايتجزي ميباشد
و به صورت متناهي تجزيه پذيرند ، منافات دارد .
ج ـ ادعاي
تجزيهپذيري محدود و متناهي جسم نيز سخني باطل است ؛ زيرا به نفي تجزيهي
آن باز ميگردد .
پس فلسفي
يا ناچار است جسم را داراي اجزاي بالقوه بداند ، كه لايتجزي نيست و يا
بپذيرد كه اجزاي جسم لايتجزي بالفعل است و نه بالقوه .
متصل
نبودن جسم
نتيجه اين
كه جسم ؛ اگرچه داراي اتصال ظاهري و قابل ابعاد است ، مصداق جسم ، اجزاي
اوليهاي است كه امتدادات جرمي در آن موجود است و اجسام نوعي به آن
اجزا بر ميگردد و آن اجزا ؛ اگرچه امتداد چندان محسوسي ندارد ، بيرون از جسم
و ماده نيست و ميتوان براي آن به حسب خرد كردن و ريزتر شدن ، اسماي
مختلف ديگري ؛ مانند : اتم ، انرژي ، ژن و ديگر واژههاي تازهتر در حال و
آينده بهكار برد .
پس اين
كه جسم صورت اتصالي جوهري ندارد ، درست است ؛ اما صغار و صلبه بودن آن ؛
يعني داشتن اجزايي كه قابل تفكيك و تجزيه نيست ، سخن ديگري است كه
تمام نميباشد و ميتوان آن اجزا را به اجزاي ريزتر ديگري تقسيم نمود ؛
اگرچه در خارج و در حال حاضر نتوان اين كار را انجام داد ؛ زيرا وجود مانع
، غير از عدم متقضي است ، و نام آن اجزا را ديگر جسم و امتداد يا ماده و
صورت نبايد گفت ، ولي در هر حال ، داراي حجم ، وضع و اندازه است ؛ زيرا
آنچه بوده ، هنوز هم هست ؛ اگرچه با تجزيه به حس نيايد و يا براي ما
قابل تجزيه نباشد ؛ زيرا تجزيه سبب اعدام و نفي نيست و تنها تقسيم ، تعدد
و كثرت را در پي دارد .
جسم صورت
اتصالي جوهري ندارد و اعتقاد به آن خالي از حقيقت است ؛ اگرچه داري
اتصالات لطيف و بسيار و ظاهري و صوري باشد .
جسم ،
اجزاي بالقوه و بالفعل بسياري دارد و اجزاي بالفعل آن محدود و اجزاي
بالقوهي آن غير محدود است و در هر صورت قابل تجزيه به صورتهاي خردتر و
كوچكتر ميباشد .
تحليل
و نقد باور ذيمقراطيس
باور
ذيمقراطيس كه اجزاي جسم را متصل ميداند ، درست است ، ولي ادعاي وي كه
اين اجزا ، صغار و صلب است ، نارسا ميباشد . همچنين سخن ديگر وي كه اجزا
را متناهي ميداند ، نادرست است .
حجم جسم
، مجموعهي اجزاي صغار غير صلبي است كه بدون حجم ، اندازه و وزن نميباشد
؛ اگرچه تقسيم خارجي نداشته باشد و يا ما نتوانيم آن را تقسيم كنيم .
سخن ذيمقراطيس
كه علامه(ره) نيز اين نظرگاه را دارد، نارساست ؛ چرا كه ميگويد : اجزاي
جسم صلب است ، در حالي كه امروزه ثابت شده كه اين اجزا تقسيمپذير و
قابل تجزيه است ، مگر آن كه مانعي باشد و يا ديگر جسم نباشد كه اين امر
خارج از بحث است ؛ زيرا بحث در عدم نيست و فرض بر وجود جسم است .
جسم مفرد
آن است كه هيچ تركيبي ندارد و بسيط آن است كه تركيب دارد ، ولي تركيب
آن مختلف نيست و مركب آن است كه داري تركيب مختلف است ؛ خواه تركيب
آن حقيقي باشد و يا اعتباري ، تركيب حقيقي نيز يا كمي است و يا معنوي .
در اين
گفتار تنها جسم بسيط موضوع بحث قرار گرفته ؛ زيرا محل نزاع كلاميان و
فلسفيان و دانشمندان طبيعي بوده است ، اما در جسم مركب بحثي نيست ؛ زيرا
جسم متصل واحد نيست و داراي مفاصل است ؛ خواه در مزاج انسان باشد و يا در
امتزاج ؛ مانند : ماده و گل كه بدون مزاج است .
جسم
؛ جوهر بسيط
جسم ،
جوهر واحدي است كه بر اثر خواص مختلف ، عناوين متعددي مييابد ؛ مانند صورت
جسمي ، نوعي ، عنصري ، فلكي و اثيري ، عناصر اربعه ، و مواليد ثلاث : معدن
، گياه و حيوان و كاينات جو ؛ مانند : شهاب ، ابر ، برف ، تگرگ ، و صورت
اثيري ، عنصر فلكي ، كوكبي ، نباتي ، حيواني و انساني .
جسم
از ديدگاه طبيعيان
امروزه ، بسياري
از امور ياد شده حالات و نامهاي ديگري يافته و از گستردگي خاصي برخوردار
شده است . تعداد عناصر هماكنون به بيش از صد عنصر ميرسد و نظريههاي افلاك
و اين كه بسياري از حركات آسماني از زمين است و مواد اثيري عنصري و آسمان
و زمين از يك سنخ ميباشد ، رد شده است .
دانشمندان
تجربي عناصر را بهملكول و ملكول را به اتم و آن را به اجزاي ديگري ؛
مانند : پروتون ، نوترون و الكترون تجزيه و تقسيم كرده و ماده را به انرژي
و انرژي را به ماده تحويل بردهاند و سراسر جهان ماده را آكنده از انرژي
ميدانند .
اين نظريه
كه ماده ، انرژي متراكم است ، هنوز روشن نيست و حجم ، انكار نشده و نوعيت
جوهري اجسام باقي است ، ولي اينكه اساس عرض بر كم و كيف نسبت است ،
هر يك بحث جداگانهاي است .
موضوع بحث
را جسم بسيط قرار داديم ؛ چون مورد اختلاف است ، ولي از جسم مفرد سخني
نگفتيم ؛ زيرا همانطور كه در اشارات آمده ، به خاطر اين است كه مفرد
تاليف ندارد ؛ خواه مختلف باشد يا متفق و هماهنگ ـ و قول ذيمقراطيس نيز رد
ميشود ؛ زيرا او جسمي مانند آب را مفرد نميداند ؛ اگرچه آن را بسيط ميداند
؛ زيرا ميگويد : نور داراي اجزاي صغار است .
انكار
جوهر و جوهر بودن عرض
كساني كه
وجود جوهر را انكار ميكنند ؛ مانند : دانشمندان فيزيك و طبيعي امروز ، بايد
جوهر رابپذيرند ، گذشته از آن كه اثبات جوهر ، امكانپذير نيست ، بلكه از
طريق برهان فلسفي اثبات ميشود ، پس اين بحث به دانشمندان فيزيكدان
ارتباط ندارد تا جوهر را با بحث طبيعي رد يا قبول كنند ؛ زيرا بحث ، شيوهاي
فلسفي دارد ؛ نه تجربي .
قول غير
مشهور و نظام كه جسم از رنگ ، مزه و بو مركب است ، به انكار جوهر باز ميگردد
و توجيه حاجي سبزواري كه مراد وي از رنگ ، و مزه و بو را جواهر لطيفي ميداند
كه متراكم ميشود و اجسام كثيف را تشكيل ميدهد ، به انكار عرض بازگشت
دارد و هر دو ديدگاه ، نظريههايي نارسا ميباشد .
اگرچه
بايد گفت : سخن نظام قابل اهميت فراوان است ؛ زيرا امروزه روشن است كه
بو ، رنگ و مزه ، جواهر مستقلي هستند كه كمالات جواهر ديگر ميباشند .
حرف اگوست
كنت و جيمز كه همگي موجودات عرض است و ما تنها اعراضي را كه ثبات بيشتري
دارند ، جوهر ميناميم ، به هيچ وجه درست نيست ؛ زيرا جوهريابي مربوط به
فلسفه است و دو ديگر اين كه جوهريابي از طريق شناخت خصوصيات آثاري بر
عهدهي عقل و تحليل است و موضوع نفي و اثبات دارد ؛ اگرچه ممكن است در
تحليل از جهت موضوعات خارجي اشتباهي رخ دهد كه اين خود ، خطاي در مقدمات
تحليلي به حساب ميآيد و تحليل ، كمبودي نخواهد داشت ؛ چنان كه بسياري از
نواقص و اشتباهات فلسفيان در موضوعات طبيعي و نجومي بر اثر اين امر بوده و
اختلاف در هر گونه تقسيم بندي بر اثر تشخيص نادرست آثار است كه به علم
بر ميگردد ؛ نه به فلسفه .
بر پايهي
اثبات حركت جوهري بايد هيولا را جهتي از جهات وجود جسم است و تركيب اشاعي
نيز اساسي ندارد .
بر اساس
حركت در جوهر ، عالم طبيعت ، لبس بعد از لبس و كون بعد از كون است ، نه
به گونهي كون فسادي وهمهي طبيعت نيز فعليتهاي خود را در خود فرو ميبرد
؛ در حالي كه استعدادهاي خود را از خود بروز ميدهد .
از جناب
صدرالمتالهين جاي تعجب است كه با شناخت حقيقت جوهري ، چگونه تركيب ماده
را پذيرفته و بدتر از آن ، قول اختيار تركيب انضمامي از ناحيهي حاجي
سبزواري است .
بيان
مرحوم جناب آقاي شعراني
مرحوم
شعراني ؛ ارسطوي عصر حاضر گويد : عوام ميپندارند كه ذرات صغار و صلب
ذيمقراطيس همان اجزاي لايتجزي است و مبتديان معقول نيز خطا كردهاند و حق
آن است كه ذرات لايتجزي نيستند ؛ چون طباع را دارد . مثال ذرات ريز ، بوي
كافور و هوا و مشك و ديگر مواد لطيف است .
تحليل
بيان ايشان اين است كه كسي نميگويد : ذيمقراطيس قايل به جزو لايتجزي
است ، بلكه ميگويند : لازمهي اعتقاد وي دربارهي اجزاي جسم طبيعي چنين
است ؛ زيرا ذيمقراطيس ميگويد : جسم قابل تقسيمات متناهي است و تقسيم
لايتناهي خارجي ندارد ، پس تجزيهي جسم طبيعي به جايي ميرسد كه ديگر
تقسيم شدني نيست ، آن هم نميگويد : نميتوانيم تقسيم كنيم ، بلكه ميگويد
: تقسيم نميشود ، بر اين اساس ، تعبير صلب ، بيان همين امر ميباشد كه
قابل تجزيهي خارجي نيست . پس اگر بتوان گفت كه او قابل بود ، ما نميتوانيم
جسم را تقسيم كنيم ؛ اگرچه تقسيمپذير است و درست است ، ولي چنين چيزي
از بيان وي به دست نميآيد ، پس بيان مرحوم شعراني درست نيست . فلسفيان
در نقد ذيمقراطيس گويند : اجزاي انباشته شده ، جسم نيست ؛ زيرا جسم ، متصل
واحد است ؛ اگرچه خود اتصال براي جسم بيدليل است .
تحليل
كلام ابن سينا
ابن سينا
گويد : هرگاه طبيعت جسم كه متصل بالذات و قابل انفصال است ، از هيولا و
صورت مركب باشد ، جسمي كه بهواسطهي كوچكي يا سختي مانع از انفصال دارد
، مركب ميباشد ؛ زيرا به قول حكما : «إن صحّ علي الفرد صحّ علي الطبيعة و
«حكم الامثال في ما يجوز و في ما لا يجوز واحد» . پس جسم مفرد بسيط ، وجود
خارجي ندارد و جسم ، مركب از ماده و صورت است ؛ هر جسمي كه باشد .
مرحوم
الهي گويد : اين برهان تمام نيست ؛ زيرا ميتوان گفت : اجسام صغار با
اجسام ديگر در نوع مختلف و در حكم انواع متفاوت است . پس اين كه جسم
مركب محسوس ، داراي احكامي است ، دليل بر وجود اين احكام در جسم مفرد
بسيط نيست ؛ زيرا بسيط ، نوعي غير از مركب است .
هر گاه
هيولا ثابت شود ، تركيب جسم از هيولا و صورت نيز به صورت ضمني ثابت ميشود
و دليل اثبات هيولا بر ابطال جزو لايتجزي و بطلان اجسام صغير و صلب توقف
دارد و اگر اين بطلان و ابطال ثابت نشود ، چيزي از انكار بوعلي و عناد وي
در اين رابطه باقي نميماند ؛ پس جسم ، محسوس و بينياز از اثبات است ؛
اگرچه صورت اتصالي آن محتاج دليل است و حكما دليلي بر آن ندارند .
مرحوم
الهي دليل فصل و وصل بوعلي را تمام نميداند و ميگويد : انفصالي كه بر
جسم متصل وارد ميشود ، اتصال جوهري جسم را معدوم نميسازد ، بلكه اتصال
عرفي مقداري عرضي كمي را از بين ميبرد ؛ پس ميتوان گفت : جسم ، متصل
جوهري است كه قابليت فصل و وصل را دارد و فصل و وصل نيز در خود جوهر متصل
است و با ورود انفصال و اتصال جوهري ، جسم باقي است و اتصال عرضي معدوم
ميشود ، پس جسم متصل در هر حال متصل است و انفصال وصف مقداري آن ميباشد
.
به عبارت
ديگر ، هرگاه آب ظرفي را در دو ظرف بريزيم يا به عكس ، صورت اتصالي جوهري
آب در هر صورت باقي است و تنها اتصال كمي حاضر معدوم ميشود و در پي صورت
اتصال كمي ديگري موجود ميگردد .
پس هيولا
قابل انفصالي نيست و جوهر جسم ، خود هيولاي عالم طبيعي ميباشد .
مرحوم
الهي برهان قوه و فعل را ناتمام ميداند و ميگويد : چيزي كه قابل ديگر
شدن است ، همان جوهر جسم مطلق است و آن جوهر با همهي فعليتها و صورتها
باقي ميماند ؛ زيرا كون و فسادي در كار نيست و همهي آن كون بعد از كون و
لبس بعد از لبس است ، و خلع لبس در خارج وجود ندارد ؛ پس آنچه به ورود
فعليت ديگر معدوم ميشود ، عوارض صوري جوهراست .
جوهر جسم
طبيعي و محسوس عالم ، جهت قابليت دارد ونيازي به قايل شدن به جوهر قابل
و هيولاي عادي مشايي نيست ، و بهفرض آن كه صورتهاي نوعي ؛ مانند : آب
و آتش جوهر باشد و تغيير جوهري در جسم به ورود صورتها حاصل آيد ، باز هم
جوهر جسم ، خود هيولاي عالم و داراي قابليت صورتهاي پي درپي و بي
انتهاست .
با بطلان
هيولا ، تركيب جسم و تلازم هيولا و صورت نيز باطل ميشود و اتحادي صوري و
انضمامي حاجي سبزواري بدون وجه و موضوع ميگردد .
از احكام
عليت ، تناهي علل مادي است ؛ زيرا قوه و توان ماده محدود است و اگر غير
محدود باشد ، توان ايجاد زايد بر وجود را لازم دارد ، گذشته از آن كه نيازمند
محاذات است ، اين مطلب در مجردات به عكس است و آنان اين دو شرط را لازم
ندارند .
انواع
نامتناهي و ختم كلام
نامتناهي
ميتواند بر چهار نوع باشد :
الف ـ موجودات
نامتناهي كه در وجود اجتماع دارند ، ترتيب علي و معلولي و يا به ترتيب
وضعي چينش يافتند ؛ مانند : موجودات مترتب علي و معلولي و بعد غير متناهي ؛
البته اگر صحيح باشد .
ب ـ
موجودات نامتناهي كه بدون ترتيب علي و بعدي چينش يافتند ؛ مانند : موجودات
عالم محسوس فلكي و عنصري و يا نفوس مجرد .
جـ
موجودات نامتناهي كه در وجود پيدرپي و غير مجتمع هستند ؛ مانند : اجزاي
نهان وجودات نامتناهي عالم جسماني .
دـ وجودهاي
لايقفي كه سلسلهي اعداد است .
متكلم و
حكيم به نوع اول(مترتب علّي و وضعي) قايل است كه امري محال ميباشد .
نوع دوم(بيترتيب)
؛ اگرچه مجتمع است ، حكيم آن را ممكن و متكلم آن را محال ميداند .
نوع سوم(غير
مجتمع بالفعل) در نظر حكيم ممكن و در نظر متكلم محال است .
نوع چهارم(لايقفي)
از نظرگاه حكيم و متكلم ممكن ميباشد .
پس نوع
اول(مترتب) محال و نوع لايقفي و نوع بدون ترتيب و غير مجتمع بالفعل و همجنس
و مجتمع غير مترتب ممكن است .
مبدء اولي
اجسام ، ذرات جسمي نامحسوس و مختلف در نوع ، شكل و هيأت است . هيولاي
عالم را همان ذرات متباين تشكيل ميدهد . همهي صورتهاي جسمي نوعي و
عوارض و لوازمآن بر اثر انواع حركتها و تركيبهاي بيپايان پديد ميآيد .
ذرات يا
تراكيب نامتناهي با حركت شوقي سبب پيدايش انواع پديدههاي نامتناهي ميشود
. همهي اين آفريدهها ، معلول اسما و صفات نامتناهي و مظاهر آنهاست و همگي
اجزا و هيأتها با تركيبهاي متناهي به توسط اسما و صفات بهوجود آمده است
و به حركت وجودي و ايجادي حق منتهي ميشود . سراسر هستي را حقيقتي گسترده
فراگرفته است ، از ذرات نامحسوس صورتهاي جسمي نوعي بهدست ميآيد ، و
طبايع مختلف فلكي و عنصري از عناصر و مواليد ثلاث حاصل ميشود .
قول به
سكون حق ؛ چنانكه در بيان استاد الهي گذشت ، ناصواب است .