درباره پایگاه  اضافه کردن به علاقه مندیها  نقشه سایت  صفحه اصلی
 

صفحه اصلی > مقالات

جسم‌ بسيط‌

اشاره :

چيستي‌ جسم‌ از ديرباز نظر فلسفيان‌ و پژوهشيان‌ حوزه‌ي‌ علم‌ عقلي‌ را به‌ خود معطوف‌ داشته‌ و در اين‌ زمينه‌ نظريه‌پردازي‌هاي‌ بسياري‌ شده‌ است‌ .

نوشته‌ي‌ حاضر با رويكردي‌ عقلي‌ به‌ نقد و ارزيابي‌ ديدگاه‌هاي‌ دانشمندان‌ فلسفي‌ ، كلامي‌ و تجربي‌ مي‌پردازد و ارتباط‌ اين‌ بحث‌ را با داده‌هاي‌ علم‌ فيزيك‌ مي‌كاود .

نظريه‌ي‌ نظّام‌ ، شهرستاني‌، ذيمقراطيس‌ ، ابن‌ سينا ، صدرالمتألهين‌ ، مرحوم‌ الهي‌ قمشه‌اي‌ و مرحوم‌ شعراني‌ و ديدگاه‌ تجربي‌ آگوست‌ كنت‌ و جيمز در اين‌ تحقيق‌ ، بحث‌ و نقد شده‌ و تصريح‌ شده‌ كه‌ ذره‌ها و تركيب‌هاي‌ نامتناهي‌ با حركت‌ شوقي‌ سبب‌ پيدايش‌ انواع‌ پديده‌هاي‌ نامتناهي‌ گرديده‌ است‌ كه‌ همه‌ به‌ حركت‌ وجودي‌ و ايجادي‌ حق‌ منتهي‌ مي‌شود .

 جسم‌ بسيط‌ و تقسيم‌هاي‌ آن‌

جسم‌ بسيط‌ در نظرگاه‌ همه‌ي‌ دانشمندان‌ قابل‌ انقسام‌ مي‌باشد . به‌ نظر برخي‌ تمامي‌ انقسامات‌ آن‌ بالفعل‌ است‌ و به‌ نظر گروهي‌ ديگر همه‌ي‌ انقسامات‌ آن‌ بالقوه‌ مي‌باشد و در نظر برخي‌ ديگر بعضي‌ از انقسامات‌ آن‌ بالفعل‌ و بعضي‌ ديگر بالقوه‌ است‌ .

انقسامات‌ فعلي‌ نيز يا متناهي‌ است‌(نظر متكلم‌) يا غير متناهي‌(ديدگاه‌ نظام‌) .

انقسامات‌ بالقوه‌ نيز يا متناهي‌ است‌ (نظرگاه‌ شهرستاني‌) يا غير متناهي‌ (نظريه‌ي‌ حكيمان‌) .

در قول‌ سوم‌ نيز يا همه‌ي‌ اجزاي‌ آن‌ جسم‌ است‌(قول‌ ذيمقراطيس‌) و يا هيچ‌ يك‌ جسم‌ نيست‌(عقيده‌ي‌ كلاميان‌) .

فرض‌هاي‌ متصوّر

حال‌ كه‌ اجزاي‌ كوچك‌ جسم‌ ، جسم‌ نيست‌ يا خطوط‌ جوهري‌ است‌ و يا سطوح‌ متصل‌ ، يا مختلف‌ از هر دو مي‌باشد و يا مختلط‌ از هر دو و يا يكي‌ با جزو لايتجزي‌ است‌ .

ديدگاه‌ انفصالي‌ها

منفصلي‌ها و كساني‌ كه‌ قايل‌ به‌ انفصال‌ در انقسامات‌ هستند عبارتند از : برخي‌ از متكلمان‌ ، نظّام‌ و ذيمقراطيس‌.

برخي‌ از كلاميان‌ گويند : جسم‌ داراي‌ وضع‌هاي‌ متناهي‌ و محدود فعلي‌ است‌ .

نظام‌ آن‌ را داراي‌ اجزاي‌ فعلي‌ نامتناهي‌ مي‌داند .

ذيمقراطيس‌ اجرام‌ را مبدء قابلي‌ جسم‌ مي‌شناسد كه‌ تفكيك‌ و خارجي‌ ندارد ؛ اگرچه‌ در ذهن‌ انقسام‌ وهمي‌ مي‌پذيرد .

ميان‌ اعتقاد متكلم‌ و ذيمقراطيس‌ دو تفاوت‌ عمده‌ است‌ :

الف‌ ـ متكلم‌ اجزاي‌ جسم‌ را جسم‌ مي‌داند ، ولي‌ ذيمقراطيس‌ اجزاي‌ صغار را جسم‌ نمي‌داند .

بـ متكلم‌ قايل‌ به‌ هيچ‌گونه‌ تقسيمي‌ نيست‌ ، ولي‌ ذيمقراطيس‌ تقسيم‌ وهمي‌ جسم‌ را مي‌پذيرد .

تقسيمات‌ جسم‌ از ديدگاه‌ متصلي‌ها

يكي‌ از قايلان‌ به‌ اتصال‌ شهرستاني‌ است‌ كه‌ تقسيمات‌ متناهي‌ براي‌ آن‌ قايل‌ است‌ و ديگري‌ حكيم‌ است‌ كه‌ آن‌ را داراي‌ تقسيمات‌ نامتناهي‌ مي‌داند .

حكيمان‌ در اين‌ كه‌ جسم‌ بسيط‌ يا مركب‌ از ماده‌ و صورت‌ است‌ ، و نيز در معناي‌ تقسيم‌ لايتناهي‌ كه‌ تقسيم‌ آن‌ چگونه‌ مي‌باشد ، اختلاف‌ دارند . در اين‌ بحث‌ ، صاحب‌ محاكمات‌ و فاضل‌ باغنوي‌ و محقق‌ دواني‌ و حاجي‌ نظرات‌ متفاوتي‌ دارند و نظريه‌ي‌ حق‌ را محقق‌ بيان‌ داشته‌ و سخن‌ حاجي‌ سبزواري‌ تنها مناقشه‌ي‌ لفظي‌ است‌ .

متصل‌ واحد ، داراي‌ أجزاي‌ بالقوه‌ متناهي‌ است‌ كه‌ در خارج‌ برگشت‌ به‌ جزء لايتجزي‌ مي‌كند ؛ اگرچه‌ قابل‌ تجزيه‌ي‌ ذهن‌ مي‌باشد(ديدگاه‌ شهرستاني‌) .

متصل‌ واحد با انقسامات‌ غير متناهي‌ بالقوه‌ جسم‌ با صورت‌ متصل‌ جوهري‌ است‌ .(حكيمان‌)

نظام‌ گويد : گفته‌ي‌ حكيمان‌ در انقسامات‌ لايتناهي‌ بالفعل‌ باطل‌ است‌ .

جسم‌ مجموعه‌ي‌ اجزاي‌ صغار و صلبه‌اي‌ است‌ كه‌ حجم‌ دارد ، ولي‌ تقسيم‌ خارجي‌ ندارد ؛ اگرچه‌ انقسام‌ ذهني‌ متصور است‌ .(نظرگاه‌ ذيمقراطيس‌)

جسم‌ مركب‌ از اجزاي‌ لايتجزي‌ است‌ كه‌ اجزاي‌ متناهي‌ دارد و هيچ‌ گونه‌ تقسيمي‌ نمي‌پذيرد .(نظر كلاميان‌)

جسم‌ از اجزاي‌ غير متناهي‌ بالفعل‌ تأليف‌ شده‌ است‌.(ديدگاه‌ نظّام‌)

نقد و رد آراي‌ ذكر شده‌

در نقد نظر كلاميان‌ بايد گفت‌ : اين‌ اجزا ، اگر حجم‌ ندارد ، پس‌ نمي‌ تواند علت‌ تشكيل‌ جسم‌ مي‌ شود ؛ زيرا جسم‌ بدون‌ حجم‌ يافت‌ نمي‌شود ؛ اگرچه‌ جسم‌ ، خود علت‌ تحقق‌ حجم‌ است‌ ، و اگر حجم‌ دارد ، پس‌ هرگونه‌ تقسيمي‌ را مي‌پذيرد ؛ اگرچه‌ نتوان‌ آن‌ را در خارج‌ تقسيم‌ كرد .

در مقابل‌ نظّام‌ بايد گفت‌ : اگر اجزاي‌ غير متناهي‌ جسم‌، بالفعل‌ است‌ و جسم‌ نيز از اين‌ اجزا تشكيل‌ مي‌شود، پس‌ بايد حجم‌ جسم‌ نيز غير متناهي‌ باشد كه‌ اين‌ امر به‌ ضرورت‌ عقل‌ و حسّ باطل‌ است‌ .

در نقد حكيم‌ گوييم‌ : وي‌ دليلي‌ بر اين‌ كه‌ جسم‌ بسيط‌ ، داراي‌ اتصال‌ واحد جوهري‌ است‌ ؛ چنان‌ كه‌ در حس‌ مشاهده‌ مي‌شود ـ ارايه‌ نداده‌ است‌ و مثبت‌ حسي‌ ، مثبت‌ واقع‌ نيست‌ و بايد بر آن‌ اقامه‌ برهان‌ نمايد و اين‌ سخن‌ حكيم‌ خود نوعي‌ از فريب‌ حسّ است‌ ؛ زيرا وي‌ جسم‌ را در ظاهر متصل‌ ديده‌ و براي‌ آن‌ دليل‌ اقناعي‌ ساخته‌ است‌ .

ادعاي‌ شهرستاني‌ نيز كه‌ مركب‌ از سه‌ بخش‌ است‌ ، سخن‌ تازه‌اي‌ نيست‌ :

الف‌ ـ جسم‌ جوهر متصل‌ است‌ .

بـ جسم‌ داراي‌ اجزاي‌ بالقوه‌اي‌ است‌ كه‌ به‌ صورت‌ قهري‌ اجزاي‌ بالفعل‌ دارد .

ج‌ ـ جسم‌ تجزيه‌ي‌ متناهي‌ مي‌پذيرد كه‌ در نتيجه‌ اجزاي‌ آن‌ لايتجزي‌ مي‌باشد .

سخن‌ حكيم‌ با نقدهاي‌ زير روبه‌روست‌ گوييم‌ :

الف‌ ـ اتصال‌ جوهري‌ جسم‌ دليلي‌ جز حس‌ ندارد و خدشه‌اي‌ كه‌ بر آن‌ وارد است‌ ، گذشت‌ .

ب ـ اگر گفته‌ شود جسم‌ اجزاي‌ بالقوه‌ دارد ، با لازمه‌ي‌ آن‌ كه‌ اين‌ اجزا لايتجزي‌ مي‌باشد و به‌ صورت‌ متناهي‌ تجزيه‌ پذيرند ، منافات‌ دارد .

ج‌ ـ ادعاي‌ تجزيه‌پذيري‌ محدود و متناهي‌ جسم‌ نيز سخني‌ باطل‌ است‌ ؛ زيرا به‌ نفي‌ تجزيه‌ي‌ آن‌ باز مي‌گردد .

پس‌ فلسفي‌ يا ناچار است‌ جسم‌ را داراي‌ اجزاي‌ بالقوه‌ بداند ، كه‌ لايتجزي‌ نيست‌ و يا بپذيرد كه‌ اجزاي‌ جسم‌ لايتجزي‌ بالفعل‌ است‌ و نه‌ بالقوه‌ .

متصل‌ نبودن‌ جسم‌

نتيجه‌ اين‌ كه‌ جسم‌ ؛ اگرچه‌ داراي‌ اتصال‌ ظاهري‌ و قابل‌ ابعاد است‌ ، مصداق‌ جسم‌ ، اجزاي‌ اوليه‌اي‌ است‌ كه‌ امتدادات‌ جرمي‌ در آن‌ موجود است‌ و اجسام‌ نوعي‌ به‌ آن‌ اجزا بر مي‌گردد و آن‌ اجزا ؛ اگرچه‌ امتداد چندان‌ محسوسي‌ ندارد ، بيرون‌ از جسم‌ و ماده‌ نيست‌ و مي‌توان‌ براي‌ آن‌ به‌ حسب‌ خرد كردن‌ و ريزتر شدن‌ ، اسماي‌ مختلف‌ ديگري‌ ؛ مانند : اتم‌ ، انرژي‌ ، ژن‌ و ديگر واژه‌هاي‌ تازه‌تر در حال‌ و آينده‌ به‌كار برد .

پس‌ اين‌ كه‌ جسم‌ صورت‌ اتصالي‌ جوهري‌ ندارد ، درست‌ است‌ ؛ اما صغار و صلبه‌ بودن‌ آن‌ ؛ يعني‌ داشتن‌ اجزايي‌ كه‌ قابل‌ تفكيك‌ و تجزيه‌ نيست‌ ، سخن‌ ديگري‌ است‌ كه‌ تمام‌ نمي‌باشد و مي‌توان‌ آن‌ اجزا را به‌ اجزاي‌ ريزتر ديگري‌ تقسيم‌ نمود ؛ اگرچه‌ در خارج‌ و در حال‌ حاضر نتوان‌ اين‌ كار را انجام‌ داد ؛ زيرا وجود مانع‌ ، غير از عدم‌ متقضي‌ است‌ ، و نام‌ آن‌ اجزا را ديگر جسم‌ و امتداد يا ماده‌ و صورت‌ نبايد گفت‌ ، ولي‌ در هر حال‌ ، داراي‌ حجم‌ ، وضع‌ و اندازه‌ است‌ ؛ زيرا آن‌چه‌ بوده‌ ، هنوز هم‌ هست‌ ؛ اگرچه‌ با تجزيه‌ به‌ حس‌ نيايد و يا براي‌ ما قابل‌ تجزيه‌ نباشد ؛ زيرا تجزيه‌ سبب‌ اعدام‌ و نفي‌ نيست‌ و تنها تقسيم‌ ، تعدد و كثرت‌ را در پي‌ دارد .

جسم‌ صورت‌ اتصالي‌ جوهري‌ ندارد و اعتقاد به‌ آن‌ خالي‌ از حقيقت‌ است‌ ؛ اگرچه‌ داري‌ اتصالات‌ لطيف‌ و بسيار و ظاهري‌ و صوري‌ باشد .

جسم‌ ، اجزاي‌ بالقوه‌ و بالفعل‌ بسياري‌ دارد و اجزاي‌ بالفعل‌ آن‌ محدود و اجزاي‌ بالقوه‌ي‌ آن‌ غير محدود است‌ و در هر صورت‌ قابل‌ تجزيه‌ به‌ صورت‌هاي‌ خردتر و كوچك‌تر مي‌باشد .

تحليل‌ و نقد باور ذيمقراطيس‌

باور ذيمقراطيس‌ كه‌ اجزاي‌ جسم‌ را متصل‌ مي‌داند ، درست‌ است‌ ، ولي‌ ادعاي‌ وي‌ كه‌ اين‌ اجزا ، صغار و صلب‌ است‌ ، نارسا مي‌باشد . همچنين‌ سخن‌ ديگر وي‌ كه‌ اجزا را متناهي‌ مي‌داند ، نادرست‌ است‌ .

حجم‌ جسم‌ ، مجموعه‌ي‌ اجزاي‌ صغار غير صلبي‌ است‌ كه‌ بدون‌ حجم‌ ، اندازه‌ و وزن‌ نمي‌باشد ؛ اگرچه‌ تقسيم‌ خارجي‌ نداشته‌ باشد و يا ما نتوانيم‌ آن‌ را تقسيم‌ كنيم‌ .

سخن‌ ذيمقراطيس‌ كه‌ علامه‌(ره‌) نيز اين‌ نظرگاه‌ را دارد، نارساست‌ ؛ چرا كه‌ مي‌گويد : اجزاي‌ جسم‌ صلب‌ است‌ ، در حالي‌ كه‌ امروزه‌ ثابت‌ شده‌ كه‌ اين‌ اجزا تقسيم‌پذير و قابل‌ تجزيه‌ است‌ ، مگر آن‌ كه‌ مانعي‌ باشد و يا ديگر جسم‌ نباشد كه‌ اين‌ امر خارج‌ از بحث‌ است‌ ؛ زيرا بحث‌ در عدم‌ نيست‌ و فرض‌ بر وجود جسم‌ است‌ .

جسم‌ مفرد آن‌ است‌ كه‌ هيچ‌ تركيبي‌ ندارد و بسيط‌ آن‌ است‌ كه‌ تركيب‌ دارد ، ولي‌ تركيب‌ آن‌ مختلف‌ نيست‌ و مركب‌ آن‌ است‌ كه‌ داري‌ تركيب‌ مختلف‌ است‌ ؛ خواه‌ تركيب‌ آن‌ حقيقي‌ باشد و يا اعتباري‌ ، تركيب‌ حقيقي‌ نيز يا كمي‌ است‌ و يا معنوي‌ .

در اين‌ گفتار تنها جسم‌ بسيط‌ موضوع‌ بحث‌ قرار گرفته‌ ؛ زيرا محل‌ نزاع‌ كلاميان‌ و فلسفيان‌ و دانشمندان‌ طبيعي‌ بوده‌ است‌ ، اما در جسم‌ مركب‌ بحثي‌ نيست‌ ؛ زيرا جسم‌ متصل‌ واحد نيست‌ و داراي‌ مفاصل‌ است‌ ؛ خواه‌ در مزاج‌ انسان‌ باشد و يا در امتزاج‌ ؛ مانند : ماده‌ و گل‌ كه‌ بدون‌ مزاج‌ است‌ .

جسم‌ ؛ جوهر بسيط‌

جسم‌ ، جوهر واحدي‌ است‌ كه‌ بر اثر خواص‌ مختلف‌ ، عناوين‌ متعددي‌ مي‌يابد ؛ مانند صورت‌ جسمي‌ ، نوعي‌ ، عنصري‌ ، فلكي‌ و اثيري‌ ، عناصر اربعه‌ ، و مواليد ثلاث‌ : معدن‌ ، گياه‌ و حيوان‌ و كاينات‌ جو ؛ مانند : شهاب‌ ، ابر ، برف‌ ، تگرگ‌ ، و صورت‌ اثيري‌ ، عنصر فلكي‌ ، كوكبي‌ ، نباتي‌ ، حيواني‌ و انساني‌ .

جسم‌ از ديدگاه‌ طبيعيان‌

امروزه‌ ، بسياري‌ از امور ياد شده‌ حالات‌ و نام‌هاي‌ ديگري‌ يافته‌ و از گستردگي‌ خاصي‌ برخوردار شده‌ است‌ . تعداد عناصر هم‌اكنون‌ به‌ بيش‌ از صد عنصر مي‌رسد و نظريه‌هاي‌ افلاك‌ و اين‌ كه‌ بسياري‌ از حركات‌ آسماني‌ از زمين‌ است‌ و مواد اثيري‌ عنصري‌ و آسمان‌ و زمين‌ از يك‌ سنخ‌ مي‌باشد ، رد شده‌ است‌ .

دانشمندان‌ تجربي‌ عناصر را به‌ملكول‌ و ملكول‌ را به‌ اتم‌ و آن‌ را به‌ اجزاي‌ ديگري‌ ؛ مانند : پروتون‌ ، نوترون‌ و الكترون‌ تجزيه‌ و تقسيم‌ كرده‌ و ماده‌ را به‌ انرژي‌ و انرژي‌ را به‌ ماده‌ تحويل‌ برده‌اند و سراسر جهان‌ ماده‌ را آكنده‌ از انرژي‌ مي‌دانند .

اين‌ نظريه‌ كه‌ ماده‌ ، انرژي‌ متراكم‌ است‌ ، هنوز روشن‌ نيست‌ و حجم‌ ، انكار نشده‌ و نوعيت‌ جوهري‌ اجسام‌ باقي‌ است‌ ، ولي‌ اين‌كه‌ اساس‌ عرض‌ بر كم‌ و كيف‌ نسبت‌ است‌ ، هر يك‌ بحث‌ جداگانه‌اي‌ است‌ .

موضوع‌ بحث‌ را جسم‌ بسيط‌ قرار داديم‌ ؛ چون‌ مورد اختلاف‌ است‌ ، ولي‌ از جسم‌ مفرد سخني‌ نگفتيم‌ ؛ زيرا همان‌طور كه‌ در اشارات‌ آمده‌ ، به‌ خاطر اين‌ است‌ كه‌ مفرد تاليف‌ ندارد ؛ خواه‌ مختلف‌ باشد يا متفق‌ و هماهنگ‌ ـ و قول‌ ذيمقراطيس‌ نيز رد مي‌شود ؛ زيرا او جسمي‌ مانند آب‌ را مفرد نمي‌داند ؛ اگرچه‌ آن‌ را بسيط‌ مي‌داند ؛ زيرا مي‌گويد : نور داراي‌ اجزاي‌ صغار است‌ .

انكار جوهر و جوهر بودن‌ عرض‌

كساني‌ كه‌ وجود جوهر را انكار مي‌كنند ؛ مانند : دانشمندان‌ فيزيك‌ و طبيعي‌ امروز ، بايد جوهر رابپذيرند ، گذشته‌ از آن‌ كه‌ اثبات‌ جوهر ، امكان‌پذير نيست‌ ، بلكه‌ از طريق‌ برهان‌ فلسفي‌ اثبات‌ مي‌شود ، پس‌ اين‌ بحث‌ به‌ دانشمندان‌ فيزيكدان‌ ارتباط‌ ندارد تا جوهر را با بحث‌ طبيعي‌ رد يا قبول‌ كنند ؛ زيرا بحث‌ ، شيوه‌اي‌ فلسفي‌ دارد ؛ نه‌ تجربي‌ .

قول‌ غير مشهور و نظام‌ كه‌ جسم‌ از رنگ‌ ، مزه‌ و بو مركب‌ است‌ ، به‌ انكار جوهر باز مي‌گردد و توجيه‌ حاجي‌ سبزواري‌ كه‌ مراد وي‌ از رنگ‌ ، و مزه‌ و بو را جواهر لطيفي‌ مي‌داند كه‌ متراكم‌ مي‌شود و اجسام‌ كثيف‌ را تشكيل‌ مي‌دهد ، به‌ انكار عرض‌ بازگشت‌ دارد و هر دو ديدگاه‌ ، نظريه‌هايي‌ نارسا مي‌باشد .

اگرچه‌ بايد گفت‌ : سخن‌ نظام‌ قابل‌ اهميت‌ فراوان‌ است‌ ؛ زيرا امروزه‌ روشن‌ است‌ كه‌ بو ، رنگ‌ و مزه‌ ، جواهر مستقلي‌ هستند كه‌ كمالات‌ جواهر ديگر مي‌باشند .

حرف‌ اگوست‌ كنت‌ و جيمز كه‌ همگي‌ موجودات‌ عرض‌ است‌ و ما تنها اعراضي‌ را كه‌ ثبات‌ بيش‌تري‌ دارند ، جوهر مي‌ناميم‌ ، به‌ هيچ‌ وجه‌ درست‌ نيست‌ ؛ زيرا جوهريابي‌ مربوط‌ به‌ فلسفه‌ است‌ و دو ديگر اين‌ كه‌ جوهريابي‌ از طريق‌ شناخت‌ خصوصيات‌ آثاري‌ بر عهده‌ي‌ عقل‌ و تحليل‌ است‌ و موضوع‌ نفي‌ و اثبات‌ دارد ؛ اگرچه‌ ممكن‌ است‌ در تحليل‌ از جهت‌ موضوعات‌ خارجي‌ اشتباهي‌ رخ‌ دهد كه‌ اين‌ خود ، خطاي‌ در مقدمات‌ تحليلي‌ به‌ حساب‌ مي‌آيد و تحليل‌ ، كمبودي‌ نخواهد داشت‌ ؛ چنان‌ كه‌ بسياري‌ از نواقص‌ و اشتباهات‌ فلسفيان‌ در موضوعات‌ طبيعي‌ و نجومي‌ بر اثر اين‌ امر بوده‌ و اختلاف‌ در هر گونه‌ تقسيم‌ بندي‌ بر اثر تشخيص‌ نادرست‌ آثار است‌ كه‌ به‌ علم‌ بر مي‌گردد ؛ نه‌ به‌ فلسفه‌ .

بر پايه‌ي‌ اثبات‌ حركت‌ جوهري‌ بايد هيولا را جهتي‌ از جهات‌ وجود جسم‌ است‌ و تركيب‌ اشاعي‌ نيز اساسي‌ ندارد .

بر اساس‌ حركت‌ در جوهر ، عالم‌ طبيعت‌ ، لبس‌ بعد از لبس‌ و كون‌ بعد از كون‌ است‌ ، نه‌ به‌ گونه‌ي‌ كون‌ فسادي‌ وهمه‌ي‌ طبيعت‌ نيز فعليت‌هاي‌ خود را در خود فرو مي‌برد ؛ در حالي‌ كه‌ استعدادهاي‌ خود را از خود بروز مي‌دهد .

از جناب‌ صدرالمتالهين‌ جاي‌ تعجب‌ است‌ كه‌ با شناخت‌ حقيقت‌ جوهري‌ ، چگونه‌ تركيب‌ ماده‌ را پذيرفته‌ و بدتر از آن‌ ، قول‌ اختيار تركيب‌ انضمامي‌ از ناحيه‌ي‌ حاجي‌ سبزواري‌ است‌ .

بيان‌ مرحوم‌ جناب‌ آقاي‌ شعراني‌

مرحوم‌ شعراني‌ ؛ ارسطوي‌ عصر حاضر گويد : عوام‌ مي‌پندارند كه‌ ذرات‌ صغار و صلب‌ ذيمقراطيس‌ همان‌ اجزاي‌ لايتجزي‌ است‌ و مبتديان‌ معقول‌ نيز خطا كرده‌اند و حق‌ آن‌ است‌ كه‌ ذرات‌ لايتجزي‌ نيستند ؛ چون‌ طباع‌ را دارد . مثال‌ ذرات‌ ريز ، بوي‌ كافور و هوا و مشك‌ و ديگر مواد لطيف‌ است‌ .

تحليل‌ بيان‌ ايشان‌ اين‌ است‌ كه‌ كسي‌ نمي‌گويد : ذيمقراطيس‌ قايل‌ به‌ جزو لايتجزي‌ است‌ ، بلكه‌ مي‌گويند : لازمه‌ي‌ اعتقاد وي‌ درباره‌ي‌ اجزاي‌ جسم‌ طبيعي‌ چنين‌ است‌ ؛ زيرا ذيمقراطيس‌ مي‌گويد : جسم‌ قابل‌ تقسيمات‌ متناهي‌ است‌ و تقسيم‌ لايتناهي‌ خارجي‌ ندارد ، پس‌ تجزيه‌ي‌ جسم‌ طبيعي‌ به‌ جايي‌ مي‌رسد كه‌ ديگر تقسيم‌ شدني‌ نيست‌ ، آن‌ هم‌ نمي‌گويد : نمي‌توانيم‌ تقسيم‌ كنيم‌ ، بلكه‌ مي‌گويد : تقسيم‌ نمي‌شود ، بر اين‌ اساس‌ ، تعبير صلب‌ ، بيان‌ همين‌ امر مي‌باشد كه‌ قابل‌ تجزيه‌ي‌ خارجي‌ نيست‌ . پس‌ اگر بتوان‌ گفت‌ كه‌ او قابل‌ بود ، ما نمي‌توانيم‌ جسم‌ را تقسيم‌ كنيم‌ ؛ اگرچه‌ تقسيم‌پذير است‌ و درست‌ است‌ ، ولي‌ چنين‌ چيزي‌ از بيان‌ وي‌ به‌ دست‌ نمي‌آيد ، پس‌ بيان‌ مرحوم‌ شعراني‌ درست‌ نيست‌ . فلسفيان‌ در نقد ذيمقراطيس‌ گويند : اجزاي‌ انباشته‌ شده‌ ، جسم‌ نيست‌ ؛ زيرا جسم‌ ، متصل‌ واحد است‌ ؛ اگرچه‌ خود اتصال‌ براي‌ جسم‌ بي‌دليل‌ است‌ .

تحليل‌ كلام‌ ابن‌ سينا

ابن‌ سينا گويد : هرگاه‌ طبيعت‌ جسم‌ كه‌ متصل‌ بالذات‌ و قابل‌ انفصال‌ است‌ ، از هيولا و صورت‌ مركب‌ باشد ، جسمي‌ كه‌ به‌واسطه‌ي‌ كوچكي‌ يا سختي‌ مانع‌ از انفصال‌ دارد ، مركب‌ مي‌باشد ؛ زيرا به‌ قول‌ حكما : «إن‌ صحّ علي‌ الفرد صحّ علي‌ الطبيعة‌ و «حكم‌ الامثال‌ في‌ ما يجوز و في‌ ما لا يجوز واحد» . پس‌ جسم‌ مفرد بسيط‌ ، وجود خارجي‌ ندارد و جسم‌ ، مركب‌ از ماده‌ و صورت‌ است‌ ؛ هر جسمي‌ كه‌ باشد .

مرحوم‌ الهي‌ گويد : اين‌ برهان‌ تمام‌ نيست‌ ؛ زيرا مي‌توان‌ گفت‌ : اجسام‌ صغار با اجسام‌ ديگر در نوع‌ مختلف‌ و در حكم‌ انواع‌ متفاوت‌ است‌ . پس‌ اين‌ كه‌ جسم‌ مركب‌ محسوس‌ ، داراي‌ احكامي‌ است‌ ، دليل‌ بر وجود اين‌ احكام‌ در جسم‌ مفرد بسيط‌ نيست‌ ؛ زيرا بسيط‌ ، نوعي‌ غير از مركب‌ است‌ .

هر گاه‌ هيولا ثابت‌ شود ، تركيب‌ جسم‌ از هيولا و صورت‌ نيز به‌ صورت‌ ضمني‌ ثابت‌ مي‌شود و دليل‌ اثبات‌ هيولا بر ابطال‌ جزو لايتجزي‌ و بطلان‌ اجسام‌ صغير و صلب‌ توقف‌ دارد و اگر اين‌ بطلان‌ و ابطال‌ ثابت‌ نشود ، چيزي‌ از انكار بوعلي‌ و عناد وي‌ در اين‌ رابطه‌ باقي‌ نمي‌ماند ؛ پس‌ جسم‌ ، محسوس‌ و بي‌نياز از اثبات‌ است‌ ؛ اگرچه‌ صورت‌ اتصالي‌ آن‌ محتاج‌ دليل‌ است‌ و حكما دليلي‌ بر آن‌ ندارند .

مرحوم‌ الهي‌ دليل‌ فصل‌ و وصل‌ بوعلي‌ را تمام‌ نمي‌داند و مي‌گويد : انفصالي‌ كه‌ بر جسم‌ متصل‌ وارد مي‌شود ، اتصال‌ جوهري‌ جسم‌ را معدوم‌ نمي‌سازد ، بلكه‌ اتصال‌ عرفي‌ مقداري‌ عرضي‌ كمي‌ را از بين‌ مي‌برد ؛ پس‌ مي‌توان‌ گفت‌ : جسم‌ ، متصل‌ جوهري‌ است‌ كه‌ قابليت‌ فصل‌ و وصل‌ را دارد و فصل‌ و وصل‌ نيز در خود جوهر متصل‌ است‌ و با ورود انفصال‌ و اتصال‌ جوهري‌ ، جسم‌ باقي‌ است‌ و اتصال‌ عرضي‌ معدوم‌ مي‌شود ، پس‌ جسم‌ متصل‌ در هر حال‌ متصل‌ است‌ و انفصال‌ وصف‌ مقداري‌ آن‌ مي‌باشد .

به‌ عبارت‌ ديگر ، هرگاه‌ آب‌ ظرفي‌ را در دو ظرف‌ بريزيم‌ يا به‌ عكس‌ ، صورت‌ اتصالي‌ جوهري‌ آب‌ در هر صورت‌ باقي‌ است‌ و تنها اتصال‌ كمي‌ حاضر معدوم‌ مي‌شود و در پي‌ صورت‌ اتصال‌ كمي‌ ديگري‌ موجود مي‌گردد .

پس‌ هيولا قابل‌ انفصالي‌ نيست‌ و جوهر جسم‌ ، خود هيولاي‌ عالم‌ طبيعي‌ مي‌باشد .

مرحوم‌ الهي‌ برهان‌ قوه‌ و فعل‌ را ناتمام‌ مي‌داند و مي‌گويد : چيزي‌ كه‌ قابل‌ ديگر شدن‌ است‌ ، همان‌ جوهر جسم‌ مطلق‌ است‌ و آن‌ جوهر با همه‌ي‌ فعليت‌ها و صورت‌ها باقي‌ مي‌ماند ؛ زيرا كون‌ و فسادي‌ در كار نيست‌ و همه‌ي‌ آن‌ كون‌ بعد از كون‌ و لبس‌ بعد از لبس‌ است‌ ، و خلع‌ لبس‌ در خارج‌ وجود ندارد ؛ پس‌ آن‌چه‌ به‌ ورود فعليت‌ ديگر معدوم‌ مي‌شود ، عوارض‌ صوري‌ جوهراست‌ .

جوهر جسم‌ طبيعي‌ و محسوس‌ عالم‌ ، جهت‌ قابليت‌ دارد ونيازي‌ به‌ قايل‌ شدن‌ به‌ جوهر قابل‌ و هيولاي‌ عادي‌ مشايي‌ نيست‌ ، و به‌فرض‌ آن‌ كه‌ صورت‌هاي‌ نوعي‌ ؛ مانند : آب‌ و آتش‌ جوهر باشد و تغيير جوهري‌ در جسم‌ به‌ ورود صورت‌ها حاصل‌ آيد ، باز هم‌ جوهر جسم‌ ، خود هيولاي‌ عالم‌ و داراي‌ قابليت‌ صورت‌هاي‌ پي‌ درپي‌ و بي‌ انتهاست‌ .

با بطلان‌ هيولا ، تركيب‌ جسم‌ و تلازم‌ هيولا و صورت‌ نيز باطل‌ مي‌شود و اتحادي‌ صوري‌ و انضمامي‌ حاجي‌ سبزواري‌ بدون‌ وجه‌ و موضوع‌ مي‌گردد .

از احكام‌ عليت‌ ، تناهي‌ علل‌ مادي‌ است‌ ؛ زيرا قوه‌ و توان‌ ماده‌ محدود است‌ و اگر غير محدود باشد ، توان‌ ايجاد زايد بر وجود را لازم‌ دارد ، گذشته‌ از آن‌ كه‌ نيازمند محاذات‌ است‌ ، اين‌ مطلب‌ در مجردات‌ به‌ عكس‌ است‌ و آنان‌ اين‌ دو شرط‌ را لازم‌ ندارند .

انواع‌ نامتناهي‌ و ختم‌ كلام‌

نامتناهي‌ مي‌تواند بر چهار نوع‌ باشد :

الف‌ ـ موجودات‌ نامتناهي‌ كه‌ در وجود اجتماع‌ دارند ، ترتيب‌ علي‌ و معلولي‌ و يا به‌ ترتيب‌ وضعي‌ چينش‌ يافتند ؛ مانند : موجودات‌ مترتب‌ علي‌ و معلولي‌ و بعد غير متناهي‌ ؛ البته‌ اگر صحيح‌ باشد .

ب ـ موجودات‌ نامتناهي‌ كه‌ بدون‌ ترتيب‌ علي‌ و بعدي‌ چينش‌ يافتند ؛ مانند : موجودات‌ عالم‌ محسوس‌ فلكي‌ و عنصري‌ و يا نفوس‌ مجرد .

ج‌ـ موجودات‌ نامتناهي‌ كه‌ در وجود پي‌درپي‌ و غير مجتمع‌ هستند ؛ مانند : اجزاي‌ نهان‌ وجودات‌ نامتناهي‌ عالم‌ جسماني‌ .

دـ وجودهاي‌ لايقفي‌ كه‌ سلسله‌ي‌ اعداد است‌ .

متكلم‌ و حكيم‌ به‌ نوع‌ اول‌(مترتب‌ علّي‌ و وضعي‌) قايل‌ است‌ كه‌ امري‌ محال‌ مي‌باشد .

نوع‌ دوم‌(بي‌ترتيب‌) ؛ اگرچه‌ مجتمع‌ است‌ ، حكيم‌ آن‌ را ممكن‌ و متكلم‌ آن‌ را محال‌ مي‌داند .

نوع‌ سوم‌(غير مجتمع‌ بالفعل‌) در نظر حكيم‌ ممكن‌ و در نظر متكلم‌ محال‌ است‌ .

نوع‌ چهارم‌(لايقفي‌) از نظرگاه‌ حكيم‌ و متكلم‌ ممكن‌ مي‌باشد .

پس‌ نوع‌ اول‌(مترتب‌) محال‌ و نوع‌ لايقفي‌ و نوع‌ بدون‌ ترتيب‌ و غير مجتمع‌ بالفعل‌ و هم‌جنس‌ و مجتمع‌ غير مترتب‌ ممكن‌ است‌ .

مبدء اولي‌ اجسام‌ ، ذرات‌ جسمي‌ نامحسوس‌ و مختلف‌ در نوع‌ ، شكل‌ و هيأت‌ است‌ . هيولاي‌ عالم‌ را همان‌ ذرات‌ متباين‌ تشكيل‌ مي‌دهد . همه‌ي‌ صورت‌هاي‌ جسمي‌ نوعي‌ و عوارض‌ و لوازم‌آن‌ بر اثر انواع‌ حركت‌ها و تركيب‌هاي‌ بي‌پايان‌ پديد مي‌آيد .

ذرات‌ يا تراكيب‌ نامتناهي‌ با حركت‌ شوقي‌ سبب‌ پيدايش‌ انواع‌ پديده‌هاي‌ نامتناهي‌ مي‌شود . همه‌ي‌ اين‌ آفريده‌ها ، معلول‌ اسما و صفات‌ نامتناهي‌ و مظاهر آن‌هاست‌ و همگي‌ اجزا و هيأت‌ها با تركيب‌هاي‌ متناهي‌ به‌ توسط‌ اسما و صفات‌ به‌وجود آمده‌ است‌ و به‌ حركت‌ وجودي‌ و ايجادي‌ حق‌ منتهي‌ مي‌شود . سراسر هستي‌ را حقيقتي‌ گسترده‌ فراگرفته‌ است‌ ، از ذرات‌ نامحسوس‌ صورت‌هاي‌ جسمي‌ نوعي‌ به‌دست‌ مي‌آيد ، و طبايع‌ مختلف‌ فلكي‌ و عنصري‌ از عناصر و مواليد ثلاث‌ حاصل‌ مي‌شود .

قول‌ به‌ سكون‌ حق‌ ؛ چنان‌كه‌ در بيان‌ استاد الهي‌ گذشت‌ ، ناصواب‌ است‌ .

 

 

 

پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی محمد رضا نکونام(مدّظلّه العالی) |صفحه اصلیصفحه اصلی  نقشه سایتنقشه سایت  آر اس اس آر اس اس  پادکست پادکست  پخش آنلاین دروس پخش آنلاین دروس  درباره پایگاهدرباره پایگاه

copyright 2007-2013 تمامی حقوق این سایت متعلق به دفتر حضرت آیت الله العظمی محمد رضا نکونام (مدّظلّه العالی) می باشد و استفاده از مقالات ، کتاب ها و... با ذکر منبع بلامانع است