درباره پایگاه  اضافه کردن به علاقه مندیها  نقشه سایت  صفحه اصلی
 

صفحه اصلی


دروس خارج حوزه

نسبت به ارزیابی عملکرد نظام آموزشی حوزه‌های علمیه ، باید در سه محور کلی بحث نمود:

یکی امور مربوط به اساتید است، به‌ویژه در حوزهٔ فقه و اصول که موضوع بحث ماست.

دوم، اهل علم و طلاب هستند که برای رشد، تعالی و پیشرفت، نیازمند زمینه‌های ورودی هستند.

محور دیگر، بستر این طلاب و اساتید، یعنی همین حوزه‌هاست.

نظام آموزشی حوزه

ما ظرف و بستری به نام حوزه داریم که مظروف آن بر دو بخش است: استاد و شاگرد. حال از فقه و اصول گرفته تا رشته‌های دیگر که همه با هم در این زمینه همگون است و تفاوت زیادی میان آن نیست. نسبت به محور اصلی، یعنی نظام حوزه باید گفت: نظام آموزشی دانشگاه‌ها و مراکز علمی و فرهنگی دنیا مورد مطالعه قرار می‌گیرد، هر یک از آن‌ها اساس‌نامه‌ای دارند که بر اساس آن فعالیت می‌نمایند و به تربیت نیرو می‌پردازند. همان‌گونه که کشور ما نیز دارای قانونی اساسی است اما حوزه های فعلی از چنین نظامی برخوردار نیست.

ما باید در گام نخست، برای نظام‌مند کردن حوزه‌ها قانونی اساسی تدوین کنیم؛ به‌گونه‌ای که گفته شود قانون اساسی حوزه‌های شیعی چنین است. این قانون هم اصول مسائل را می‌گوید و هم بسیاری از بندها و فروعات مطرح در دانش‌های معقول و منقول.

این قانون اساسی نباید محلی و وابسته به بعضی از افراد خاص یا دولتی باشد، بلکه باید قانونی اجماعی، تبادل آرایی، منطقی، علمی و نیز اجماعی باشد و با استانداردهای دنیا همراه باشد، به صورتی که اگر آن را به مراکز علمی دنیا عرضه کنند، بر این نکته تأکید کنند که حوزه‌های شیعی دارای نظامی آموزشی، علمی و فرهنگی است. هم‌چنین این قانون باید اجماعی باشد تا هیچ متنفذی نتواند بر آن حاشیه زند و از اجرایی شدن آن شانه خالی کند. با وجود چنین قانونی است که می‌توان به محور دوم؛ یعنی استاد رسید.

با وجود سیستم و نظام آموزشی و قانون اساسی است که می‌توان مقام، موقعیت و وظایف «استاد» را تعریف کرد و گفت «شاگرد» به چه کسی می‌گویند و برای هر کدام موجودیتی تعیین کرد و کد شناسایی به هر یک اختصاص داد، تا هر کس وارد می‌شود، کد و مشخصات داشته باشد.

در حوزه‌های فعلی ما باید مشخصات همه معلوم باشد. هم اینک مراکز خدماتی کوچک یا حتی شهرداری‌ها آمار دقیقی از کارمندان و کارگران خود دارد، و مرکز مدیریت حوزه نیز باید بتواند همه ی طلاب را شناسایی کند. برای نمونه، ما کتاب «احکام پزشکی» را نوشته‌ایم و این کتاب در وزارت بهداشت به عنوان متنی مناسب برای تدریس در دانشگاه تشخیص داده شد. آنان با این مرکز تماس تلفنی گرفته بودند و گفته بودند ما این آقا را نمی‌شناسیم. عجیب است مرکز گفته شده، مرا با چهل سال سابقه ی تدریس در حوزهٔ قم و صد عنوان کتاب چاپ شده و چند صد جلد کتاب دیگر که برخی از آن برای چاپ آماده است نمی‌شناسد.

حوزه‌ها نخست باید علمی باشد نه حوزهٔ معلومات. کسی که معلوماتی را حفظ کرده، و محفوظات بر دوش دارد و آن را در درس یا بر منبر هزینه می‌کند «حافظ معلومات» است نه «عالم نوآور و خلاق».

تدوین قانونی اساسی برای حوزه‌ها لازم است تا حوزه در چارچوب آن دارای نظام آموزشی شود. اگر حوزه‌های علمی چند صد میلیون مقلد در سطح جهان دارد، چرا حوزه برای تحصیل طلبه‌ها با مشکل مالی مواجه است؟ هم‌چنین پذیرش طلبه‌ها نیز گزینشی نیست و پذیرش با حداکثر بسط و با احراز کم‌ترین شرایط انجام می‌شود. پذیرش طلبهٔ سیکل باید ممنوع شود. ما باید در عرصهٔ علم و در میدان دانش چنان توانمند شویم که بتوانیم علاقمندان بسیاری را در سطح جهان گزینش کنیم؛ آن هم نه با کم‌ترین و آسان‌ترین شرایط، بلکه با سخت‌ترین شرایط به طوری که به محتوای خانوادگی، استعداد، علاقمندی‌ها، سن و سطح تحصیلات آنان توجه داشت. اگر شمار پذیرفتگان حوزه کم‌تر باشند، بهتر می‌توان به آنان رسیدگی نمود و کسی که بر اساس این نظام و شرایط گزینش می‌شود و به تحصیل می‌پردازد، می‌تواند در کم‌تر از ده سال به دانشمندی دینی، فیلسوف یا فقیهی مبرز در سطح جهان مطرح شود.

هم‌اکنون بچه‌هایی را با مدرک سیکل برای طلبگی پذیرش می‌کنند که برخی هنوز بالغ نشده‌اند. البته هنوز بسیاری از این نوجوانان مؤمن گله دارند و گریه می‌کنند که چرا پذیرفته نشده‌اند. حوزه باید نظام‌نامه یا اساس‌نامهٔ آموزشی داشته باشد تا طلبه، پیش از آن‌که وارد حوزه شود، با مطالعهٔ آن بداند که می‌خواهد چه کند و چه مسیری را پیش رو دارد. همان‌طور که در فلسفه می‌گویند علت حرکت فاعل، علت غایی است؛ یعنی غایت است که فاعل و کنش‌گر را به سوی کار حرکت می‌دهد. کسی که تشنه می‌شود برای سیرابی است که در پی آب می‌رود. نخست باید غایت را مشخص کرد تا آن که آهنگ طلبگی دارد، بداند برای چه طلبه می‌شود. ما علت غایی طلبگی را برای حوزویان و پذیرفته‌شدگان خود ترسیم نمی‌کنیم. به همین خاطر است که برخی از طلاب که با شوق و ذوق و با ایمان به طلبگی روی آورده‌اند پس از چند سال که از طلبگی آنان گذشت مأیوس می‌شوند و برخی نیز در این محیط با انواع بیماری‌های روحی و معنوی درگیر می‌شوند.

اگر «نظام آموزشی» در پرتو قانون اساسی حوزه شکل بگیرد، ریشهٔ معضلات حوزه خشک می‌شود.

ورودی حوزه‌ها باید از سیستم پذیرشی به سیستم گزینشی روی آورد. پذیرش طلاب با مدرک سیکل برای امروز ما درست نیست. در حال حاضر، حتی شهرداری نیز نیروهای پیک بهداشت را با دیپلم می‌پذیرد.

اگر علت غایی در نظر گرفته نشود، فاعل، فعل و کرده‌ها اساس پاسخ‌گویی ندارد. حوزه در سایهٔ قانون اساسی و گزینش نیروی توانمند است که می‌تواند ساختار پیدا کند. در این صورت است که ادعای اجتهاد با در دست داشتن دلیل و مدرک می شود و کسی نمی تواند مانع اجتهاد دیگری شود و دیگر ادعا کارساز نمی‌گردد.

حوزه برای یافتن نظام باید همانند مجلس شورای اسلامی عمل کند. در مجلسی که تازه تشکیل شده است، نخست ریاستِ سنی برای آن می‌گذارند و کسی که چهار پیراهن بیش‌تر پاره کرده است را داناتر و دارای تجربهٔ بیش‌تر می‌دانند. چنین کسی وظیفه دارد بالا بنشیند و هر صاحب ادعایی را امتحان کند و هر کسی را که خبره و کاردان نیست پایین بیاورد. در این فضاست که جوانان مجتهد می‌توانند رشد کنند و بالا روند و ملاک مرجعیت علم می‌گردد و نه دوستی‌ها و بده و بستان‌ها.
فوتبالیست‌ها و کشتی‌گیرها را نیز این‌گونه امتحان می‌کنند. جامعهٔ جوان و دانشمند ما که کشور را به آخرین تکنولوژی‌های روز مجهز می‌کنند، اگر در حوزهٔ علوم انسانی معرفت نیابند این حوزه را از ردهٔ علم خارج می‌کنند و مثل قبرستان تخت فولاد اصفهان یا وادی السلام عراق می‌شود و کسی برای حرف‌های آن گوش شنوایی نخواهد داشت.

گام نخست برای تحول حوزه‌ها داشتن آیین‌نامه و اساس‌نامهٔ جامعی در این زمینه است. برای رهایی از این آشفتگی باید نظام‌نامه با تبادل آرا داشت. تاکنون پانزده کتاب راجع به مشکلات حوزه و چالش‌ها و طرح‌های بایستهٔ آن نگاشته‌ام، ولی بیش از این حرف‌ها باید کار شود.

حوزه نیازمند تدوین نظام‌نامه است که از قانون اساسی بالاتر است؛ چرا که قانون اساسی تنها برای یک کشور است اما ما می‌خواهیم قوانین و اصول مدیریت حوزه‌ها که در واقع مدیریت فرهنگ شیعی است را پی‌ریزی نماییم.

ما می‌خواهیم برای فرهنگ شیعی که ریشه در عصمت دارد نظام‌نامه بنویسیم که در واقع فرهنگ‌نامه‌ای برای تاریخ تشیع است. آن هم تاریخی که تنها هزار و چهارصد سال از آن گذشته و ممکن است هزاران سال دیگر آن مانده باشد. پس باید نظام علمی و فرهنگی حوزه‌ها را تدوین نمود که امری بسیار سخت‌تر از تدوین قانون اساسی است.

نوشتن اساس‌نامه برای یک مدرسه یا مؤسسه با تنظیم اساس‌نامه برای حوزه بسیار تفاوت دارد. به‌طور کلی، این کار باید در تمام زمینه‌ها انجام شود و هر کس هرچه می‌خواهد و هرچه برای گفتن دارد، بگوید. سخنان و نظرگاه‌های همه را نیز باید شنید؛ هم از پیران و هم از جوانان، هم از دولت و هم از ملت.

در تدوین قانون اساسی حوزه‌ها باید نظریه‌پردازی عام شود و سپس بر آن استجماع گردد. هرگونه تلاشی برای اصلاح حوزه‌ها بدون در دست داشتن این اساس‌نامه عقیم و گاه خطرآفرین خواهد بود و کارهای دیگر، شکلی، صوری و ظاهری می‌گردد.

اساتید درس خارج

این سوی نخست بحث است. اما از دو جهت دیگر بحث، که استاد و شاگرد باشد سخن بگوییم. نخست باید دانست در حال حاضر بیش‌ترین انرژی اساتید بر روی فقه ـ با سبکی که فقه ما هم‌اینک دارد و محتوای فقه نیز غنی و مهم است - بر نظریه‌پردازی در این حوزه هزینه می‌شود. فقه ما دانشی به مراتب مهم‌تر از عرفان، فلسفه و ادبیات است، چون شیعه در این رشته‌ها قدرت مانور بالایی نداشته و فقط دسته‌ای از بزرگان به صورت شخصی در فلسفه و عرفان کار کرده‌اند. هنوز هم بزرگان و گذشتگان ما به قوت و سلامت خود باقی هستند و ما در فقه و اصول از رشته‌های دیگر توانمندتر هستیم، ولی فقهی که اینک در دست ماست، وقتی عنوان درس خارج به آن داده می‌شود و ما درس خارج‌های امروزی را با آن مقایسه می‌کنیم، درمی‌یابیم که فقه در درس خارج از محتوای غنی خود فاصله گرفته و به افول نزدیک شده است.

شیخ انصاری درس خارج می‌گفت و محتوای آن به «مکاسب» تبدیل شده و با گذشت دویست سال از آن، هنوز مکاسب است که بر دروس سطح سکان‌داری می‌کند اما درس‌های مکاسب با کیفیت مکاسب نیست و سطح پایین‌تری دارد.

شاگردان درس خارج باید در پی شاگردی باشند تا آن که درس می‌گوید استاد باشد. شما می‌گویید: درس‌های خارج ما استادپرور است نه شاگردپرور. ما نخست باید ملاک شاگردی و استادی را بشناسیم تا بعد ببینیم آیا دروس خارج این‌گونه هست یا نه. البته بزرگان فقهی ما در قداست و پاکی سرآمدند. فقیهان شیعه از اولیای خدا بوده‌اند. از شیخ مفید و شیخ طوسی گرفته تا روزگارانِ چندی پیش ما مثل مرحوم امام خمینی  رحمه‌الله در قداست، تالی تِلو نداشته‌اند. اما قداست و معنویت آنان یک سخن است و لزوم نقد علمی بزرگان مطابق با معیارهای علمی سخن
دیگری است که نباید میان این دو خلط نمود.

استاد فقه باید دست‌کم سه شاخصهٔ کلی در وی وجود داشته باشد وگرنه با نقص در هر یک از این پایه‌ها، او را نمی‌توان استاد درس خارج نامید.

الف.موضوع شناسی

نخست این‌که استاد فقه باید موضوع بحث خود را بشناسد. کسی که برای نمونه می‌خواهد حکم موسیقی را بیان دارد، لازم است موضوع آن را بشناسد و بداند به چه چیزی غنا گفته می‌شود. کسی که موضوع را نمی‌شناسد، چگونه می‌خواهد از چیزی که نمی‌شناسد بحث نماید.

فقه بیش از هشتصد سال است می‌گوید شناخت موضوع، شأن فقیه نیست. در نقد این گزاره باید گفت:

لازم این سخن این است که ما درِ فهم فقهی را ببندیم و در مورد چیزی که نمی‌دانیم چیست، حکم صادر کنیم؛ مثل این‌که گفته شود: «چیزی که نمی‌دانم چیست اما به عنوان مثال ازون برون است، حرام یا حلال است.» برخی بعضی موضوعات را بدون آن‌که بشناسند چیست، رد یا قبول می‌کنند. فقیه چگونه می‌تواند دربارهٔ چیزی که به آن آگاهی ندارد و آن را نمی‌شناسد، اظهار نظر نماید.

در ادبیات گفته شد این محمول است که بر موضوع حمل می‌شود. شما بدون تحقق موضوع، هیچ زمینه‌ای برای حمل محمول ندارید. در منطق نیز خوانده‌اید که بدون موضوع نمی‌توان قضیه و حکمی داشت.

مرحوم آقا سید ابوالحسن قزوینی  رحمه‌الله در تعلیق‌های که بر مستمسک دارند، آورده‌اند: در مسأله‌ای که چیزی از آن نمی‌دانید، دخالت نکنید. شما ماهی و الکل را نمی‌دانید چیست و به مقلدان می‌گویید چون اهل فن می‌گویند ماهی فلس دارد یا الکل مست‌کننده نیست، حکم به حلیت آن می‌دهیم، ولی همین فقیهان به وحدت وجود که می‌رسند، نمی‌گویند باید از اهل فن پرسید و بدون آن‌که بدانند وحدت وجود چیست، حکم می‌کنند که حرام است! در حالی که وحدت وجود از امور نظری و از سخت‌ترین مسائل است. حتی برخی از کسانی که به وحدت وجود اعتقاد دارند، خود نمی‌فهمند چه می‌گویند.

برخی از فقیهان می‌گویند شخصی هم‌چون ملاهادی سبزواری نجس است. بعد آن را توجیه می‌کنند. مرحوم آقای حکیم، در این مسأله گفته است: «نه، ان‌شاء اللّه وی به لوازم گفتهٔ خود ملتزم نبوده است، چون ملاهادی آدم خوبی بوده و نماز می‌خوانده است. مگر می‌شود این انسان شایسته که یک فیلسوف است حرف بزند و به لوازم گفتهٔ خود ملتزم نباشد؟ این عبارت‌ها که لقلقهٔ زبان او نبوده است!» این مشکل از آن‌جا ناشی می‌شود که این گروه از فقیهان، موضوع‌شناسی ندارند.

از مشکلات دیگر موضوع‌شناسی آن است که دانسته نمی‌شود مسافر به چه کسی گفته می‌شود و برای مردم در تمام یا شکسته بودن نماز یا وجوب روزه‌های ماه رمضان مشکلاتی را ایجاد کرده است. برخی، شهرهای بزرگ را یک‌پارچه هم‌چون محل زندگی می‌دانند و برخی نه. ربا نیز همین جریان را دارد.

ب.ملاک شناسی

اولین رکن در درس خارج، باز نمودن و شناخت موضوع حکم برای شاگرد است. دیگری شناخت ملاک و معیار حکم است. بعد از شناخت موضوع حکم، باید مناط حکم را به دست آورد. فقیه باید هنگام دادن حکم چنان اطمینانی داشته باشد که بتواند وقتی حکم می‌دهد به طور مثال شراب حرام است، بتواند بگوید: صدق اللّه العلی العظیم.

معنای این عبارت این است که من چون ملاک تحریم الهی را در دست دارم، به‌خوبی می‌توانم دریابم چرا این حکم درست است و خداوند متعال را بر این حکم تصدیق می‌کنم. بدیهی است تصدیق حکم الهی به خاطر آن است که فقیه آن را به نیکی دریابد. کسی که موضوع را نمی‌شناسد، چه‌طور می‌تواند از جانب شارع و به عنوان جانشین او حکم دهد؟

ناآگاهی از ملاک حکم به این معناست که شخص نمی‌داند شارع بر چه اساسی به حلیت یا حرمت چیزی حکم کرده است، این است که مجبور است بگوید چون حضرات معصومین  علیهم‌السلام فرموده‌اند فلان چیز حرام است، من نیز آن را حرام می‌دانم، ولی دلیل و معیار آن را نمی‌دانم.

به یاد دارم لمعه که می‌خواندم، از استادم پرسیدم: چرا معاملهٔ خون حرام است؟ وی به من بسیار تندی کرد و گفت این چه سؤالی است که می‌پرسی؟ ولی الآن مشکلی نیست و حتی با «صدق اللّه العلی العظیم» می‌توان گفت خون نجس است، ولی خرید و فروش آن حرام نیست.
روزگاری برای خون مصرفی جز خوردن نمی‌دانستند و آن را حرام کرده‌اند اما نجاست خون مانع از جواز خرید و فروش آن برای انتقال به دیگری نیست. خرید و فروش بول، منی، غائط و مانند آن نیز که استفادهٔ عقلایی داشته باشد اشکال ندارد.

فقیه یعنی کسی که استدلال می‌کند و می‌گوید: اگر امام صادق علیه‌السلام فرموده است من مدافعم، من بر اساس بیان ایشان، این حکم را دنبال می‌کنم و با یافتن معیار آن، اثبات می‌کنم قضیه همین است و همین حکمی  که ایشان فرموده، درست است.

دانش فقه نیازمند سیستم و طراحی است. فقه باید بتواند پاسخ‌گوی معضلات و پرسش‌های نظام باشد. الآن نظام ما باید بتواند تمامی مشکلات خود را با پشتوانه ی فقهی قوی حل کند.

فقیهی که نمی‌تواند موضوع را بشناسد و در مورد ملاک نیز می‌گوید به‌دست آوردن ملاک در توان من نیست و من ملاکات احکام را در نمی‌یابم، به ناچار، حکمی را با احوط و احتیاط می‌دهد.

فقه یک کتاب قانون است و قانون برای مردم نوشته می‌شود. این است که اگر مفاد کتاب قانون صریح و روشن نباشد و تکلیف مردم در آن مشخص نباشد، درمانده می‌شوند و نمی‌دانند چه کار باید بکنند. اگر کسی به رساله‌ها با دیدهٔ دقت بنگرد و احتیاط‌های آن را لحاظ دارد، به همه چیز شک می‌کند.

ما در کتاب‌های فقهی خود، از احوط و احتیاط چیزی نگفته‌ایم. عبارت‌ها را به صورت مدرن، امروزی و
اجتماعی درآورده‌ایم، به‌طوری که اهل فرهنگ و دانش آن را به‌خوبی متوجه می‌شوند. ما رساله را درست مثل یک کتاب قانون تنظیم کرده‌ایم.
روحانیت باید بداند در تبلیغ امور دینی واجب نیست کاری بکنیم، ولی اگر کاری را به دست گرفتیم، واجب است آن را به‌خوبی انجام دهیم؛ چرا که تبلیغ بد از دین ضد تبلیغ است و سبب دین‌گریزی افراد می‌گردد.
نوشتن کتاب واجب نیست، ولی خوب نوشتن آن واجب است. درس دادن واجب نیست، اما خوب درس دادن واجب است. طلبه شدن واجب نیست، ولی اگر کسی طلبه شد واجب است خوب باشد. باید روایتی که از حضرت امیرمؤمنان  علیه‌السلام رسیده است را نصب عین حوزه‌ها قرار دهیم: «إجعل نفسک میزانا فیما بینک وبین غیرک». من گاهی نزدیک صبح و در سحر می‌بینم رفتگران در آن وقت می‌آیند تا خیابان‌ها را جارو بزنند. وقتی خش خش جاروی آن‌ها را می‌شنوم، با خود می‌گویم: خدایا، این آقا کوچهٔ ما را جارو می‌زند، من برای این مردم چه کرده‌ام؟ خدایا روز قیامت من جواب آن‌ها را چه بدهم؟ اگر نانوا آمد و گفت من برای تو نان پختم، تو برای من چه کار کردی، به او چه می‌توانم بگویم؟ می‌شود گفت ما برای شما دعا کردیم؟

ج.حکم شناسی

ضلع سوم فقه این است که فهم شریعت نظام‌مند است و استنباط حکم از دین، دارای روش، اصول و قاعده است و بر این اساس است که ما در مقدمهٔ رسالهٔ خویش آورده‌ایم نمی‌توان از قرائت‌های مختلف که بدون شک گونه‌ای کژاندیشی یا کاستی در سیستم دریافت و یا در یکی از پیش‌زمینه‌های صدور آن وجود دارد، سخن به میان آورد. هم‌چنین نمی‌توان آن را با پندارهایی هم‌چون قیاس و استحسان به تباهی کشاند و دست پرورده‌های نفس عادی و ذهن کوتاه را جایگزین دریافت مراد شریعت نمود؛ چرا که دریافت حکم شرعی نظام‌مند است و فقیه تنها با در اختیار داشتن پیش‌زمینه‌های صدور حکم و فتوا و چیرگی بر این نظام علمی و شناخت ملاک حکم است که می‌تواند قدرت اجتهاد و استنباط صحیح را در خود پدیدار نماید.

پس فقه دارای سه رکن بنیادین است:

یکی آن‌که دریافت معنا و مراد شریعت، شیوه‌ای نظام‌مند دارد. دو دیگر آن‌که تشخیص مورد جزیی و موضوع خارجی حکم شأن فقیه است و آخر این‌که باید ملاک واقعی و چرایی تشریع حکم را به دست آورد و البته در این زمینه نباید به دام قیاس، استحسان و پنداربافی و مصلحت‌سنجی‌های بی‌اساس گرفتار آمد.

بی‌توجهی به سه اصل یاد شده فقه را به شبکهٔ کوتاه‌نگری و حصرِ توجه به ظاهر واژه، قاعده یا صورت دلیل و کوتاهی در ژرف‌پژوهی گرفتار می‌آورد و در نتیجه، فقیه خود را در ارایهٔ حکم ناچار از چنگ زدن به «احتیاط» می‌بیند؛ چنان‌چه همین کوتاهی در ژرف‌پژوهی همراه با ضعف اراده در انتخاب گزینهٔ درست و حقیقی، علت بسیاری از برداشت‌های نارسا و دریافت‌های ناقص و در نتیجه زیاده‌روی در تمسک به احتیاط شده است. ضعف اراده در انتخاب گزینهٔ درست و حقیقی علت بسیاری از موارد احتیاط است.

در این‌جا باید توجه داشت هرچند ما بر شناخت ملاک تأکید داریم، ولی ملاک اگر ملاک تام نباشد به هیچ‌وجه حکم‌ساز نیست، بلکه تنها فهم ما را نسبت به حکم افزایش می‌دهد و سبب می‌شود استنباط دقیق‌تری از موضوع و حکم آن داشته باشیم. ما در این زمینه متشرّع هستیم، نه مشرّع.
موضوع و حکم، ما را از ملاک و مناط کار آگاه می‌کند، ولی این امام معصوم است که باید فتوا دهد و فقیه تنها ترجمان صادقی از گفتار و فتاوای حضرات معصومین  علیهم‌السلام است.

ما در فقه باید در پی فهم کتاب و سنت باشیم، نه به دنبال ارایهٔ نظر خود. مجتهد حکم را از کلمات حضرات معصومین  علیهم‌السلام استخراج می‌کند و ملاکی که آن را با دانش‌های تجربی یا عقلی به دست می‌آورد، فهم وی را نسبت به این حکم بالا می‌برد و به همین خاطر است که می‌تواند از حکم استنباطی دفاع کند و حکم «النقال کالبقال» را ندارد.

ملاک تنها در صورتی می‌تواند حکم بیاورد که علیت تامه و ملازمهٔ قطعی داشته باشد، وگرنه نمی‌توان تعبیر «مناط» را برای آن به کار برد. برای مثال، اگر در روایت است: «الخمر حرام بعینها والمسکر من کلّ شراب»، نمی‌توان بر اساس آن گفت «هر مسکری حرام است»؛ چرا که موضوع حکم در این‌جا مسکر خمری است وگرنه آواز نیز در بعضی از دستگاه‌ها اسکار می‌آورد. پول نیز ممکن است کسی را مست کند؛ بر اساس آن نمی‌توان کسب درآمد را حرام دانست. تعطیل تنها لسان موضوع را در بر می‌گیرد و این روایت، مسکری که صورت خمر دارد را حرام می‌شمرد نه مسکرات دیگر را. گاهی غرور، بیش از شراب، آدمی را مست می‌کند ولی نمی‌شود گفت ترک آن واجب دینی است یا تحصیل آن حرام است، چون حکمی شرعی و نه اخلاقی برای آن وجود ندارد.

ما باید در کلام حضرات معصومین  علیهم‌السلام بسیار دقت داشته باشیم. کلام معصوم کلامی عادی نیست و نباید پنداشت بعد از عادل نوبت به معصوم می‌رسد، در حالی که بعد از عادل، بی‌نهایت مرتبه وجود دارد تا به معصوم می‌رسد. باید توجه داشت معصوم در چه بلندایی ایستاده است و سخن می‌گوید. بررسی ملاکات احکام است که این مطلب را برای ما یقینی می‌سازد که حضرات معصومین  علیهم‌السلام صاحب عصمت و ولایت و عالم بما کان و بما هو کائن، وبما یکون بوده‌اند.

از این نمونه است روایت: «کلّ ما لم یخرج من هذا البیت فهو باطل». این سخن را نمی‌شود این‌گونه مطرح کرد و دنیای کنونی آن را نمی‌پذیرد، مگر آن‌که بی‌نهایت معنا برای آن ترسیم کنید. آن وقت هر کسی که سخنی درست بگوید هرچند در کشوری غیر دینی باشد، می‌گوییم این نظریه یا
نقد نیز از آنِ امام معصوم است که روزی این فرد شده است.

خلاصه این‌که استاد خارج فقه با شناخت موضوع و مناط و با شناخت روش صحیح استنباط است که می‌تواند بر کرسی تدریس بنشیند.

شاگردان و طلاب

پذیرش کیفی

ما از شاگردان و طلاب به عنوان یکی دیگر از اضلاع مثلث نظام آموزشی حوزه یاد کردیم و از این‌که درهای حوزه به روی همه بدون گزینش‌های سخت باز است انتقاد کردیم و پذیرش با مدرک سیکل را برای حوزه‌ها آسیب‌زا خواندیم؛ چرا که این سیاست به جای تکیه بر کیفیت، بر کمیت‌ها استوار است و آن‌چه جاودانگی و رشد فرهنگ شیعی را تضمین می‌نماید انجام کار کیفی است.

ما نباید به دنبال این باشیم که به جایی برسیم که در هر روستا یک عالم دینی داشته باشیم. این‌گونه سخن گفتن درست نیست و هر روستا به هیچ‌وجه به صورت دایمی به عالمی دینی نیاز ندارد. این در حالی است که اینترنت در همهٔ روستاها وجود دارد و مردم روستا می‌توانند پرسش‌های خود را به دفاتر مراجع ایمیل نمایند یا با برخی از دانشمندان و عالمان دینی به صورت آنلاین ارتباط برقرار کنند.

ما باید ان‌شاء اللّه به چنان کیفیتی در تربیت نیروهای حوزوی برسیم که در هر استانی یک عالم وارسته داشته باشیم تا وی بتواند به عنوان پدر و ملجأ و پناهگاه مردم در مشکلات و در پاسخ‌گویی به پرسش‌های آنان شناخته شود. عالمان دینی ما باید چنین کیفیتی داشته باشند که بتوانند استان یا شهری بزرگ را اداره نمایند و توان چنین چیزی منوط به آن است که آن عالم دینی چنان از لحاظ معنوی برجسته باشد که هم‌چون پیغمبران شناخته گردد و صاحب کرامت باشد.

خداوند آخوند همدانی را رحمت کند. من ایشان را از نزدیک دیده‌ام و از دیده‌هایم سخن می‌گویم و مدینهٔ فاضله‌ای را که وجود خارجی ندارد نمی‌گویم. ما در همدان به محضر ایشان رسیدیم. ایشان می‌فرمود: کسانی که زنگ می‌زنند؛ اعم از بچه‌ها، پسرها و مردها، زن‌ها و دخترها به من «بابا» می‌گویند. در تمامی استان همدان، همه به من مراجعه می‌کنند گویی عالم دیگری در این استان نیست. بله، گویی آنان کس دیگری را قبول نداشتند و فقط آخوند بود که چنان بزرگواری و قداست داشت که همه به او «بابا» می‌گفتند و او را با جان و دل دوست داشتند. کسی نقل می‌کرد مرحوم آخوند در قم شاگرد آقا حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی؛ مؤسس حوزهٔ علمیهٔ قم بود. ایشان آزادمرد و مستقل بود و زیر بار کسی نمی‌رفت و کمی نیز با آقای بروجردی اصطکاک داشت. پولی را پیش ملاعلی می‌برند. ایشان می‌گوید مصرف ما کم است، اما آقای بروجردی مصرفشان زیاد است، پول‌ها را پیش ایشان ببرید. طلبه‌ها آن‌جا زیاد هستند. وقتی پول را می‌برند، آقای بروجردی می‌گویند من ایشان را نمی‌شناسم. آن‌ها هم پول‌ها را بر می‌دارند و می‌گویند ما هم شما را نمی‌شناسیم، آخوند به ما گفته‌اند پول‌ها را بیاوریم و به شما بدهیم.

ما عالمی همانند آخوند می‌خواهیم نه آنکه هشتاد نفر را در دو اتوبوس به صورت سرزده به شهری ببریم بدون آن‌که جا و مکانی برای آن‌ها داشته باشیم و بدون آن‌که مردم از پیش خواهان آنان باشند.

حوزه شاید بتواند دو یا سه‌هزار روحانی برای رفتن به روستاها و شهرهای کوچک سازماندهی کند اما چند روحانی می‌تواند پاسخ‌گوی واقعی به پرسش‌های مراکز علمی باشد. سیاست حوزویان باید بر این باشد که کیفیت را اصل بدانند و نگاه کمی در پذیرش نداشته باشند و این گونه نباشد که بالا رفتن آمار پذیرش طلاب خرسند گردند.

حوزه باید نخست غایت خود را به دست آورد و سپس برای پذیرش تصمیم بگیرد. اگر داوطلبان حوزوی استانداردهای پذیرفته شده و منطبق با غایت حوزه را کم‌تر دارند، باید سطح پذیرش را پایین آورد.

حوزه با نگاه کیفی باید به سراغ جوانان با استعداد و نابغه رود و برای آنان کارت دعوت به همراه مزایا و امتیازات ویژه بگذارد. ما باید واحد گزینش داشته باشیم و سپس از مردم بخواهیم فرزند خود را در راه آقا امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) به حوزه روانه دارند. افراد نابغه و قوی باید به حوزه‌ها بیایند. اگر نگاه شما گزینشی و کیفی باشد، برای جذب نیروی بهتر باید امکاناتی هزینه کرد و چنین نیروهایی را دعوت و تدارک نمود؛ به این معنا که چتری حمایتی برای او داشت. به آنان گفت شما محصل حوزه باشید و حوزه هزینهٔ زندگی شما را به قدر قناعت و کفاف تدارک می‌بیند.

حوزه حتی برای ازدواج این افراد، خود باید پیش قدم شود و به عنوان پدر معنوی طلاب، بزرگان حوزه را برای خواستگاری از دختران شایسته بفرستد و البته الگوی زندگی آنان را زندگی حضرات معصومین و آقا امیرمؤمنان  علیهم‌السلام بداند و برای طلاب نابغه و توانمند خود منزل و هزینهٔ زندگی را فراهم آورد.

طلبهٔ قوی و نابغه باید در چنین بستری و با چنین چتر حمایتی تحصیل نماید و اگر تخلفی کرد، پاسخ‌گو باشد. الآن اگر طلبه‌ای بخواهد ترک تحصیل نماید، هیچ مسؤولی پاسخ‌گو نیست و حوزه نیز نمی‌پرسد چرا این طور شد.

وقتی شما گزینش داشته باشید، چنین مشکلاتی پیش نمی‌آید و حوزه پای یک طلبه تا آخر می‌ایستد و او را حمایت می‌کند. البته حوزه در برابر تعهد خود، اگر تخلفی از او دید، باید او را مجازات نماید و برای آن نیز برنامه داشته باشد. حوزه باید طلبه را در برابر تجاوز دیگران حمایت کند و زندگی او را تأمین کند.

به من گفتند طلبه‌ای در زیرزمینی مخروبه‌ای که چهل متر بیش‌تر نیست زندگی می‌کرده و کلیه‌های وی از کار افتاده است و هیچ‌کس نیست از او حمایت کند. البته بعضی دفاتر مبلغ ناچیزی به او کمک کرده‌اند. طلبه در حوزه نباید چنین سرنوشتی داشته باشد. این گونه مشکلات، برآمده از نگاه کمّی به سیاست‌های کلی است.

گزینش طلبه باید بعد از تدوین قانون و آیین‌نامهٔ اساسی حوزه، در ردیف دوم و جزو برنامه‌های استعجالی قرار گیرد. گزینش باید با قواعد خود انجام شود.

در دروس طلبگی نیز باید برای دو یا سه سال، طلبه را فقط با موضوعات و به‌ویژه موضوعات نوپدید آشنا کرد. در این دو سال طلبه هم باید روان‌شناسی بداند و هم جامعه‌شناسی. وی باید مراتب نفس انسانی و پیچیدگی‌های روانی او را بشناسد. وی باید هرچه بدی در عالَم هست را بشناسد و مراکز بدی دنیا را به صورت تصویری ببیند تا همانند دورهٔ آموزش پزشکی بتواند بیماری‌های روانی افراد جامعه را به دست آورد تا بتواند برای درمان کسی که به او مراجعه می‌کند بهترین گزینه را تشخیص دهد، بدون آن‌که خود آلوده و فاسد شود؛ همانند پزشکی که بیماری‌ها را می‌شناسد بدون آن‌که خود بیمار شود.

عالم دینی نیز کار پزشک را دارد، اما او طبیب روح است و این طبیب جسم. البته برای این‌که طلبه در دورهٔ آموزشی خود آلوده نشود، قواعدی دارد که در جای خود باید از آن سخن گفت. طلبه باید بتواند دست به بیمار و مرض او بزند، اما ویروس هم نگیرد. آلودگی افراد بیمار نباید به او سرایت کند. همان‌گونه که پزشک دست‌کش دارد و دست خود را استریلیزه یا ضد عفونی می‌کند، طلبه نیز باید ابزاری برای مصونیت خود داشته باشد.

حوزهٔ ما در صورتی علمی است که مثل دنیای علمی عمل نماید. حوزه باید موضوع‌شناسی را از واحدهای درسی طلبه بداند. من برای آموزش مسیحیت، به کلیسا می‌رفتم و از استادی مسیحی درس می‌گرفتم. اگر بعضی از طلبه‌ها را آن‌جا می‌بردم، مدام باید به آن‌ها می‌گفتم این‌طور نکن یا آن‌طور نکن. چون چیزی ندیده بودند، نمی‌توانستند خودنگه‌دار باشند.
زمانی به زیارت حضرت زینب و حضرت رقیه  علیهماالسلام مشرف شده بودم. در بخشی از دمشق، مسیحی‌ها زندگی می‌کنند. وقتی وارد آن‌جا شدم، آنان می‌دیدند ما بیش از آن‌ها بر مسیحیت و بر کلیسای آن‌ها تسلط داریم و از این جهت به ما احترام فراوانی می‌گذاشتند.

ما باید چشم و گوش طلبه‌ها را باز کنیم تا طبق قاعدهٔ: الانسان حریص علی ما منع، بر چیزی حریص نشوند و بر آن طمع نورزند. گاه کسی با شصت سال سن، تازه به هوسِ داشتن رو می‌آورد. باید بر روی کیفیت کار کرد تا عالمانی که می‌مانند هم‌چون پیغمبری شوند و صاحب کمالات باشند و وقتی مردم آن‌ها را می‌بینند، به یاد خدا بیفتند، نه این‌که هزار شک و تردید در دل داشته باشند.

طلبه اگر موضوع‌شناسی داشته باشد و دنیا را بشناسد و چشم و گوش وی باز باشد و به هنگام ازدواج، حوزه متولی امر ازدواج وی باشد، وی مجبور نمی‌شود با همسری ضعیف زندگی کند که برای حیات علمی وی اصطکاک باشد. در آن صورت است که طلبه در چشم همسر خود بسیار عزیز است و او نیز خود را عروس امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) می‌داند و کاستی‌های زندگی طلبگی به چشم او زیاد نمی‌آید.
اگر طلبه بتواند بهترین و شایسته‌ترین و مؤمن‌ترین دختر را به همسری بگیرد، بسیاری از مشکلات زندگی وی حل می‌شود و دیگر او در پی عقد موقت نیست و آن زن می‌تواند او را ارضا کند. کسی که همسر خوبی دارد، به همان اکتفا می‌کند و با توجه به آن‌که در نظام حوزه به وی درس قناعت داده می‌شود و مؤمن و عادل نیز باید باشد، با همسر خود به‌خوبی زندگی می‌کند. حوزه نیز زندگی آنان را مواظبت می‌کند و مواظب تخلفات نیروهای خود خواهد بود. طلبه نه باید به استکبار آلوده شود و نه استحقار و تحقیر را بپذیرد.

نیروهای حوزه باید چنان رشدی در معنویت و دانش داشته باشند که جامعه و مردم طلبه را سرباز امام زمان علیه‌السلام بلکه فرزند ایشان بدانند. اگر زندگی طلبه‌ها این‌گونه تأمین شود، نوابغ و آنان که قوت اندیشه و فکر دارند به حوزه رغبت نشان می‌دهند و در این صورت است که حوزه مجتهدپرور می‌شود و فیلسوفان آن قدرت اندیشه دارند و در این صورت است که طلبه می‌تواند کرامت داشته باشد و هم‌چون پیغمبران در جامعه حاضر گردد.

باید حوزه این توان را در خود ایجاد نماید که گُل‌های سرسبد جامعه عالم دینی، مجتهد، فیلسوف و عارف شوند. افرادی که عقده نداشته باشند و حسرتی نباشند. کسی که حسرت فراوانی در جانش ریخته شده است، هرچه هم بر روی دوشش داشته باشد، به انحراف و آلودگی می‌گراید. طلبه اگر از نیروهای سالم جامعه گزینش شود، وقتی بعد از گذشت ده سال عالمی توانمند شد، پدر روحانی مردم می‌گردد و مردم نیز به او احترام می‌گذارند و به دین و عالم دینی رغبت نشان می‌دهند و کسی نیز با پدر خود درگیر نمی‌شود و با پدر خود تکبر نمی‌کند. عالم نیز با کسی درگیر نمی‌شود و تکبر نمی‌ورزد، وگرنه مردم چنین عالمی را رقیب و دشمن خود و مزاحم دین خدا می‌دانند.

مردم اگر بدانند طلبه‌ای شب و روز مجاهدت علمی دارد و صفایی دارد که آن‌ها را دعا می‌کند و برای آنان زحمت می‌کشد و با تلاش بسیار درس می‌خواند و می‌خواهد به آن‌ها خدمت کند و برای صفای باطن این کار را می‌کند، به دور او طواف می‌کنند. آیا دیده‌اید کسی با تبر، شاخه‌های سرسبز درختانی را که در فضای سبز او قرار دارد بشکند؟ نه، چون همه می‌دانند این فضای سبز برای خود آن‌هاست که ویروس‌ها را دفع و هوا را صاف می‌کند و باعث می‌شود خون آنان سالم بماند.

اگر کسی شاخهٔ درختی را بشکند، ده‌ها نفر به او اعتراض می‌کنند؛ چرا که این فضای سبز را متعلق به خود می‌دانند. اگر عالمان دینی فضای‌سبز جامعهٔ ما باشند، دیگر لازم نیست هر دِه و روستایی یک عالم به معنای یک پیغمبر داشته باشد. مگر می‌شود در هر روستایی یک پیغمبر داشت؟! آن هم در دنیایی به این گستردگی!

پس باز کردن گرهٔ کار در دست طلبه‌ها نیست، بلکه این نظام حوزه است که باید سامان بگیرد. نباید به طلبه‌ها اشکال کرد و آنان را کم‌سواد خواند. مظلوم‌ترین خریداری که ما در این جامعه داریم، طلبه‌ها و عالمان دینی و اهل علم هستند. این قشر فرزندان آقا امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) می‌باشند. من فضای طلبگی در عصر غیبت را این‌گونه تشبیه می‌کنم. البته خداوند و امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) مرا ببخشند. اعتقادم این است که اگر کسی پدرش از دنیا رفته و مادری با هشت فرزند ریز و درشت داشته باشد و مادر با رخت‌شویی در خانه‌های مردم، و با کلفتی و کارگری و پاک کردن شیشه سعی کند لقمه نانی درآورد و به این بچه‌ها بدهد تا سیر بشوند، از این زن که در چنین وضعیتی زندگی می‌کند نباید توقع داشت فرزندانی پروفسور، مهندس یا پزشک داشته باشد؛ چرا که این مادر می‌گوید: من از جانم مایه گذاشته‌ام تا این بچه‌ها از گرسنگی نمیرند و دزد نشوند تا بزرگ شوند و بتوانند روی پای خود بایستند. بیش از این نمی‌توانستم در حق آنان کاری کنم. الآن نیز حوزه‌های ما در عصر غیبت که زندگی عالمان دینی آکنده از مشقت‌ها و سختی‌های بسیار از ناحیهٔ حاکمان پیشین و جامعه بوده است، بیش از این نمی‌توانستند کاری نمایند.

الآن برخی از افراد یک طویله را رنگ می‌کنند و می‌گویند رهن آن چندین میلیون تومان و اجارهٔ آن ماهی چند صد هزار تومان. یک خانهٔ کوچک شصت متری نیز نزدیک به صد میلیون قیمت دارد. طلبه در این وضعیت، چگونه می‌تواند زندگی کند؟ با چنین وضعیتی آیا می‌شود به طلبه اشکال کرد و گفت شما بی‌سواد هستید! طلبه در چنین محیطی همین که اسم طلبگی را دارد و بر طلبگی خود باقی است و نفس می‌کشد معجزه کرده است. هر طلبه‌ای چندین دفترچهٔ قسط دارد. کم‌تر طلبه‌ای است که در زندگی خود بده‌کار نباشد. آنان نیز که بده‌کاری ندارند به مدد حمایت پدر و مادر خود یا پدر و مادر همسرشان هست؛ وگرنه از طلبگی نیست. در چنین فضایی درس خواندن معنای خود را از دست می‌دهد. چه غایتی در انتظار طلبه‌هاست؟

هم اینک حوزه از بیش از صد کشور طلبه پذیرش کرده ‌است. برای طلبه‌های خارجی چه کاری انجام شده است و آن‌ها در مدتی که در ایران تحصیل می‌کنند به کجا می‌رسند؟ آنان بعد از فارغ‌التحصیلی و دانش آموختگی، وقتی به کشور خود باز می‌گردند، چه کاره هستند و در آن‌جا چه کاری از آنان می‌آید. طلبهٔ خارجی که کفایه را در این کشور امتحان داده و نمرهٔ قبولی گرفته است، با این نمره در کشور خود چه کاری می‌تواند انجام دهد؟ آیا نظام آموزشی برای طلاب خارجی با هزینه‌های بالایی که دارند باید این‌گونه برنامه‌ریزی نماید؟!

روزی به یکی از مجالس طلاب خارجی دعوت شده بودم و به مسؤول آنان که او نیز از طلاب خارجی بود گفتم: اگر کشور شما سقوط کند و شما را رهبر آن نمایند، آیا شما می‌توانید این کشور را رهبری کنید و ابزار هدایت مردم خود را در دست دارید؟ او گفت: نه، به هیچ‌وجه. گفتم: پس این‌جا چه کار می‌کنید؟

این مشکلات و معضلات بر آمده از نبود سیستم یا ضعف شدید در نظام تحصیلی و آموزشی موجود است. باید کارها تناسب پیدا کند. هم‌اکنون نمره‌سالاری بر نظام تحصیلی چیره شده و وضع امتحانات نیز به‌گونه‌ای است که برخی طلاب با تلاش بسیار نمره نمی‌آورند و طلابی که بسیار ضعیف هستند نمره‌های بالایی می‌گیرند. آن یکی که به درس اهمیت می‌دهد، نمره برای او ارزشی ندارد و تنها در پی آن است که قبولی شورا را داشته باشد و این‌که طلبه‌ای ضعیف است، ضعف خود را با جزوه‌های شب امتحانی می‌پوشاند و نمرهٔ بالایی نیز می‌آورد. آن هم با جزوه‌هایی که خود آن را ننوشته، بلکه دیگران آن را نوشته‌اند. گاهی این جزوه‌ها را با منت و رفاقت از یک‌دیگر می‌گیرند. البته آنان نیز باهوش هستند و به یک شب می‌توانند کتاب را حفظ کنند اما درسی که چنین خوانده شود عمقی ندارد و اگر کوچک‌ترین مسأله‌ای از آنان پرسیده شود، در حل آن می‌مانند و قدرت استنباط و رد جزیی به کلی و رد فروع بر اصول را ندارند.

درس خارج باید طلبه را به اجتهاد برساند. درس‌های خارج همان‌طور که عنوان آن گویاست باید از سطح فراتر باشد نه این که با آن تفاوتی نداشته باشد. یکی از آقایان اعاظم به من گفت تفاوت من با آن آقا چیست؟ گفتم: آقا، تفاوت شما در این است که شما از یک ساعت درسی که دارید، پنجاه و پنج دقیقهٔ آن را از حرف‌های دیگران می‌گویید و آن را توضیح می‌دهید؛ یعنی این درس سطح، خارج؛ به معنای قدرت تحلیل، بررسی و نقد، ندارد، ولی آن آقا؛ یعنی آقا مرتضی حائری (اعلی اللّه مقامه) بعد از ساعت یازده می‌آیند و پیش از ساعت دوازده می‌روند و نزدیک به بیست دقیقه یا نیم ساعت درس می‌گویند، ولی همهٔ این دقایق از خود می‌گوید و از دیگری حرفی نمی‌زنند. آقا مرتضی می‌فرمود: شما در دورهٔ سطح، حرف‌های دیگران را خوانده‌اید و آن را می‌دانید، لازم نیست من دوباره آن را بازگو کنم.

متأسفانه امروزه در نظام فعلی حوزه اگر کسی خود قدرت استنباط داشته باشد و حرف‌های خود را بگوید، کسی از آن استقبال نمی‌کند و درس وی خلوت می‌شود؛ چرا که طلبه‌ها مبادی را در اختیار ندارند و گفته‌های وی را متوجه نمی‌شوند.

بچه که بودم، یکی می‌گفت: می‌خواهم ادبیات بخوانم، چه چیزی را بخوانم تا ادبیات من قوی شود، یکی به او گفت برو سیوطی را بخوان ولی جلد دوم آن را نیز باید بخوانی. او این طرف و آن طرف رفته بود و از هر کس پرسیده بود جلد دوم سیوطی را دارید، گفته بودند نداریم. بالاخره یکی گفت: سیوطی جلد دوم ندارد. منظور کسی که به وی گفته بود برو جلد دوم سیوطی را بخوان، آن بوده است که سیوطی را خوب بخوان و حرف‌های خودت و برداشت‌های خودت از ادبیات را بنویس تا جلد دوم آن که سیوطی را تکمیل می‌کند نوشته شود.

شهریه طلاب

یکی از معضلات دیگر حوزه، پرداخت شهریه به سبک سنتی است. طلبه‌های ما مظلوم‌ترین قشر هستند که برای گرفتن چند هزار تومان، باید چند هزار نفر به فیضیه بیایند. بعضی نیز وسط ماه را برای دادن چند تومان انتخاب کرده‌اند. در حال حاضر چنین شهریه دادنی کم لطفی است. هیچ کارمند و رفتگری این چنین حقوق نمی‌گیرد و همه ماهیانهٔ خود را از بانک و با عزت و بدون معطلی می‌گیرند، اما طلبه‌ها چندین ساعت خود را برای این کار می‌گذارند. این پنج روز شهریه مزاحم طلبه‌ها و درس‌هایی که در فیضیه گفته می‌شود نیز هستند. آیا با چنین وضعیتی می‌توان طلبه‌ای را برای درس بازخواست کرد و گفت بعضی از آنان کم‌سواد هستند. طلبه‌ها خیلی مظلوم‌اند. من گاهی به حال طلبه‌ها گریه می‌کنم و می‌گویم: خدایا، ما که کاری از دستمان نمی‌آید. این‌ها مظلوم‌ترین و پاک‌ترین افرادی هستند که در زیر آسمان داریم. طلبه‌های شیعی پاک‌ترین بچه‌هایی هستند که طلبه می‌شوند. آنان انس و عشقی دارند و پدر و مادرشان آن‌ها را با آرزویی به این‌جا فرستاده است. غربت و داغِ تنهایی و هجران و غریبی را نیز باید تحمل کنند تا با نیت پاک و قدسی که دارند خدمتی به دین نمایند، اما بعضی بعد از چند سال مأیوس می‌شوند؛ این است که یا به جنوب می‌روند و وارد ارگانی نظامی می‌شوند یا به روضه‌خوانی و منبر و اقامهٔ نماز جماعت پناه می‌برند و بعضی نیز در فیضیه زیر آفتاب می‌نشینند.

حجره های معنوی

در جامعه‌ای که مسابقه، امتحان، مناظره و مبارزه نیست و اوضاع آشفته است، رشدی نخواهد بود و این ادعاهای آن‌چنانی است که فراگیر می‌شود. اگر شما امتحان داشته باشید و نظامی در کار باشد، کسی جرأت نمی‌کند بیش از اندازهٔ خود ادعا داشته باشد. طلبه‌ای که به حوزه آمده است و شما نتوانسته‌اید او را حمایت کنید و به‌ناچار به سمت دانشگاه رفته است، با خود می‌گوید بروم آن‌جا دست‌کم بتوانم کاری کنم. به هر دلیل، او از این‌جا مأیوس و خسته شده است. چنین طلبه‌ای با خودش مشکل داشته یا با ساختار حوزه؟ او به دانشگاه رفته و درس‌هایی خوانده است اما اگر به کارهای اجرایی بیفتد و بخواهد کاری انجام دهد که تمام علمی نباشد، فکر و توان اندیشهٔ خود را از دست می‌دهد. این عارضهٔ پرداختن به امور اجرایی است. کار اجرایی قدرت فکر علمی را محدود و رفته رفته کور می‌سازد.

روزی از تهران به طرف قم می‌آمدم و کنار خیابان منتظر وسیلهٔ نقلیه بودم که چند ماشین بنز آمد و نگه داشت. دو پاسدار پیاده شدند و گفتند حاج آقا بفرمایید. گفتم: ببخشید، من کار دارم. گفتند شما را می‌رسانیم. سوار شدم، ولی نمی‌دانستم چه کسی داخل آن است. آقایی که این پاسدارها محافظ او بودند و از رجال بزرگ کشور بود، در آن خودرو پیش من آمد. دو نفری شروع کردیم به بحث کردن. به او گفتم قانون اساسی ما، قوهٔ قضاییه، قوهٔ مقننه و قوهٔ اجرایی دارد و این اندیشه برگرفته از سیاست ارسطوست که مشکلات فراوانی دارد و برخی از مشکلات و نقدهای آن را گفتم. در نهایت وی گفت: این‌ها به ذهن من نمی‌آید. به او گفتم: بالاخره شما الآن به اجتهادتان عمل می‌کنید یا تقلید می‌نمایید؟ او گفت: من اجتهاد سابقم را استصحاب می‌کنم. دیگر شما از من چه توقعی دارید؟ می‌خواهم بگویم این نتیجهٔ پرداختن به کار اجرایی است. کار اجرایی با او کاری کرده است که دیگر نمی‌تواند فکر کند تا چه رسد به آن که فکر عمیق و دقیق داشته باشد. مگر اجتهاد می‌تواند استصحابی باشد؟
مرحوم آقا رضا همدانی بعد از هشتاد سال با این همه عمر و این همه کتاب، یک مسأله از او پرسیدند و چون جواب آن به ذهنش نیامد، گفت: از من تقلید نکنید، به من کندذهنی دست داده است؛ این است که تقلید از من جایز نیست.

وقتی به مرحوم شیخ انصاری پیشنهاد مرجعیت می‌دهند، می‌گوید فلانی در شمال ایران است و از من عالم‌تر است، وقتی مباحثه می‌کردیم، او از من فهیم‌تر بود؛ جایز نیست با وجود او از من تقلید کنید. سراغ آن شخص بروید. وقتی به سراغ او می‌روند، او می‌گوید: بله، من از او فهیم‌تر بودم، ولی مدت‌هاست من از علم فاصله گرفته‌ام، بنابراین، فقط از شیخ می‌توانید تقلید کنید.

به یکی از طلبه‌ها که در تیررس رسانه است گفتم: چه‌طور شیخ این‌طور بوده، ولی حالا از این مسائل خبری نیست؟ او گفت: چون آن موقع، مایهٔ حیات در کار نبوده است! ما قداست گذشتگان را لازم داریم. گذشتگان یعنی کسانی که از «ملکهٔ قدسی» بحث می‌کردند و اجتهاد را با آن معنا می‌کردند و خود نیز صاحب آن بودند. مانند جناب شهید که در لمعه از جمله مبادی فقه را داشتن «ملکهٔ قدسی» می‌داند و آن را برای اجتهاد لازم می‌شمرد، بلکه آن را اصل اساسی در استنباط و اجتهاد می‌داند. ملکهٔ قدسی یعنی اقتداری که فقیه با آن می‌تواند مبادی و مسائل را استحضار و استجماع کند. قدرت استجماع است که با معنویت به دست می‌آید. ما چگونگی روند استجماع را در کتاب پنج جلدی «دانش استخاره» توضیح داده‌ایم. همین آقا که از نیروهای اجرایی نظام است در گفتن سخن خود که استصحاب اجتهاد می‌کند چندان استجماع و استحضار ندارد.

شهید که از ملکهٔ قدسی سخن می‌گوید آن را در مورد کسی که تناقض دارد نمی‌گوید، بلکه شهید از کسانی می‌گوید که اگر در یک‌جا کلامی را گفته‌اند، صدها مطلب دیگر را نیز در ذهن داشته‌اند و تمامی جوانب مسأله در حضور آنان بوده است. بزرگان و اساتید باید ساختار خود را پیدا کنند و طلبه‌ها نیز باید همان ساختار را الگوی خود قرار دهند.

ما باید به حوزه یک قداستی بدهیم که قداست آن از مسجد نیز بیش‌تر باشد، چون در مسجد، همهٔ افراد جامعه جمع می‌شوند، ولی در حوزه این افراد خاص و فرزندان امام زمان علیه‌السلام هستند که گرد هم می‌آیند. باید گفت حوزه مقدس‌تر از مسجد است، بلکه باید گفت حوزه حتی باید قداستی بیش از کعبه داشته باشد، به اعتبار آن‌که مؤمن‌ترین افراد زیر آسمان در آن‌جا هستند و «أنّ المؤمن أفضل حقا من الکعبة».

اگر مؤمن از کعبه افضل است، پس یک عالم که شما در مورد او می‌گویید مداد وی از خون شهیدان ارزش بیش‌تری دارد باید از کعبه برتر باشد. برتری وی نیز ملاک دارد. این‌که گفته می‌شود: «مداد العلماء »، منظور مداد علماست نه خود آن‌ها. مقام عالمان دینی که بالاتر از این سخنان است. مداد عالمان و نه خود آنان از خون شهید برتر است؛ البته از خون شهید. در این روایت میان خود عالم با خود شهید مقایسه نشده است و بر کاربردهای هر یک تکیه می‌کند؛ چرا که دین با نوشتهٔ عالم و با خون شهید است که رونق می‌گیرد. کار عالم بالاتر از کار شهید است؛ چون خون می‌خشکد، ولی این مداد خشک نمی‌شود و کتابی که عالم می‌نویسد تا ابد می‌تواند بماند. هم‌چنین شهید در لحظاتی شهید می‌شود، ولی این مداد، پنجاه سال و بیش‌تر طول می‌کشد تا به شهادت برسد. یعنی کار عالم دینی هم در علت صوری، هم در علت مادی، هم در علت فاعلی و هم در علت غایی برتر از کار شهید است.

نظام آموزشی و تحصیلی با گذاشتن ده‌ها اتاق به عنوان ریاست، معاونت، سرپرستی و ... و منتشر کردن هفته‌نامه‌ای، کاری از پیش نمی‌برد. گویی این مرکز علمی با ادارهٔ جزء اشتباه گرفته شده است. اگر ما دستمان به دیگری نمی‌رسد، به خودمان که می‌رسد! باید قدرت و توان اختیار خود را به طور محدود شناسایی کرد و یارانه‌هایی برای آن داشت و نیروهای موازی و هم‌فکر را همراهی و کمک کرد. در سطح جزیی می‌شود چنین کارهایی را انجام داد. البته این کار محدود، مشکل برخی از افراد و طلاب ورودی را حل می‌کند، نه مشکل حوزه‌ها و اسلام را. در چنین سیستمی، هزاری نیز که عالم شوند این مشکلات و معضلاتی که در جهان اسلام و در حوزه‌هاست حل نمی‌شود.

باید حوزه را به فضای سبز تبدیل کنیم؛ به این معنا که طلبه‌ها باور نمایند که صاحب دارند و صاحب آنان آقا امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) است که این‌جا و آن‌جا ندارد. همان‌طور که خداوند معجزه دارد و قرآن کریم را فرستاد و همان‌طور که پیامبران معجزه داشتند، عالمان دینی نیز باید کرامت داشته باشند و با صرف ادعا نمی‌شود کاری از پیش برد. متولی حوزه‌های علمیه در سطح کلی آقا امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) است. می‌بینید که حوزه‌ها در بیش از هزار سال گذشته با وجود انبوهی از دشمنان و شیاطین و طاغوت‌ها، باقی مانده‌اند. الحمد للّه ربّ العالمین، الآن نیز پاک‌ترین ارگان و مرکز علمی حوزه‌هاست. کم‌ترین افراد نادرست به این‌جا می‌آیند و آنان جزو طلبه‌ها نیستند و خودشان را جاسازی می‌کنند. الآن حوزه‌ها پاک‌ترین مرکز عالم است. عشق و علاقه به حضرات معصومین  علیهم‌السلام در حوزه‌ها بیش از هر جایی است. اگر حوزه‌ها تا هم‌اینک روی پای خود ایستاده است، به‌خاطر تولی آقا امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) است و آن حضرت است که از طلبه‌ها سرپرستی می‌کند. من این مطلب را گاهی گفته‌ام که قم را نباید با حوزه درآمیخت و مسؤول حوزه‌ها آقا امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) است.

دروس خارج حوزه

ما بیش از نیم قرن است که روی فقه، اصول و مبانی آن کار می‌کنیم. بنده مشکلاتی را که در حوزه می‌بینم در چند محور کلی است. یکی این‌که می‌گویند درس خارج، درسی در سطح عالی است. وقتی لفظ سطح را به کار می‌بریم، باعث می‌شود درس خارج با سطح مخلوط شود. عبارت دیگر این تعبیر، درس خارج خارج است؛ یک وقت از تعبیر خارج در حد متوسط استفاده می‌کنیم و گاهی خارج در حد ورودی یا ابتدایی را به کار می‌بریم.

بهتر است درس خارج را در سه سطح تعریف کنیم: یکی، خارج ابتدایی برای کسانی که تحصیلات سطح را خوب طی کرده و می‌خواهند وارد درس خارج شوند. دو دیگر خارج متوسط و مرحله‌ای از درس خارج برای کسانی که سالیانی درس خارج را دیده و می‌خواهند آن را تکمیل کنند؛ یعنی می‌شود گفت: کسانی که به اجتهاد متجزی رسیده‌اند. سه‌دیگر درس خارج عالی برای کسانی که درصدد دست‌رسی به اجتهاد مطلق هستند. کسانی که اجتهاد متجزی را پیدا کرده‌اند و می‌خواهند به اجتهاد مطلق برسند، یا به اجتهاد مطلق رسیده‌اند، اما می‌خواهند کمال اجتهاد مطلق را پیدا کنند. این درس برای فقیهی صاحب‌نظر و مجتهدی مطلق بلکه متخصص است که نظریات خاصی دارد و آن را برای مجتهدان عرضه می‌کند.

اگر بخواهم مثالی بزنم که مسأله تا حدودی روشن شود، باید این‌طور گفت: در حوزهٔ علمیهٔ نجف، مرحوم آخوند خراسانی و شیخ که از مشایخ ما بوده‌اند و برخی از اساتید ما از شاگردان مرحوم آخوند بوده‌اند. کسانی مانند مرحوم آیت‌اللّه حاج سید احمد خوانساری، آقای بهبهانی، حاج غلام‌رضا یزدی شاگردان مستقیم مرحوم آخوند خراسانی بوده‌اند. شاید شنیده باشید بیش از صد مجتهد در درس ایشان حاضر می‌شده‌اند.
اگر کسی مجتهد باشد چه نیازی به درس مرحوم آخوند دارد؟ او می‌خواهد اجتهاد مطلق خود را آزمایش کند. کسانی که در درس مرحوم آخوند شرکت می‌کرده‌اند، افرادی مثل حاج شیخ عبد الکریم (معروف به حاج شیخ)، شیخ محمدحسین اصفهانی معروف به محقق کمپانی و مرحوم محقق نایینی بوده‌اند. برای این مرحله لازم نیست استاد تدریسی در مسجد یا مدرس داشته باشد. وی می‌تواند در منزل باشد و مجتهدان به منزل وی بیایند و نکات کور و حساس مسأله‌ای را با آن استاد فقیه در میان بگذارند. بررسی نکات کور مسأله در صورتی است که در یکی از جوانب مسأله‌ای نظریات مختلف و متعارض باشد به‌گونه‌ای که مسأله به ابهام دچار شده باشد. برای توضیح این دوره به همین مقدار بسنده می‌کنم.

در حوزهٔ ما عده‌ای هستند که می‌خواهند به ادارات دولتی بروند. ما شاگردان زیادی داشته‌ایم که الحمدللّه بعضی از آن‌ها مجتهد مطلق شده‌اند. یکی از آنان در سوریه است که از ما تصدیق اجتهاد گرفت و در آن‌جا دارای حوزه است و مجتهدانی را تربیت می‌کند. برخی نیز که در شورای محترم نگهبان بوده‌اند، از شاگردان سابق ما می‌باشند. البته انتظاری که داشتم، بیش از این بوده است.

یکی از مشکلات طلاب این است که حوصله ندارند دوره‌های فقه را تکمیل کنند و افرادی با این حوصله نادرند. دیگران فقط می‌خواهند اطلاعاتی داشته باشند. طبیعی است درس خارج متناسب با این افراد، مرحلهٔ اول درس خارج است و لازم نیست استاد آنان مجتهد باشد. طلبه‌ها بیش‌تر همین روش را دوست دارند و بیشتر به آنجا می روند تا درس‌هایی که استاد آن مجتهد مطلق است و برای مجتهدان متجزی مفید است.

در درس‌های دورهٔ نخست در نجف، بیش‌تر آرای مرحوم نائینی، آقا ضیا و آقا سید ابوالحسن دنبال می‌شود و مرحوم آخوند خراسانی و شیخ انصاری نیز با آن هست. ما در درس خارج خود قائل به اعلام اربعه بودیم و حوزهٔ نجف آن را کم‌تر می‌پذیرد. در درس خارج قم بیش‌تر نظریات مرحوم شیخ عبدالکریم حایری، مرحوم آقای بروجردی، مرحوم آقای حجت و بعد مثل امام خمینی رحمه‌الله و مرحوم آقای گلپایگانی مطرح می‌شود و در سطح ورودی، جایگاه خود را دارد و طلاب در این مرحله با نظریات مختلف آگاه می‌شوند، ولی گاه چنان در نظریات غور می‌شود که طلبهٔ مبتدی در درس خارج از نظر نتیجه‌گیری درمانده می‌شود و نمی‌تواند به نتیجه برسد و در ذهن وی ابهامی به وجود می‌آید و بدون آن‌که دلیلی بر کرسی بنشیند نظریه‌ای برتر داده می‌شود. این‌گونه درسی، بیش‌تر نوعی جمع‌آوری است و طلبه‌ها چون حوصلهٔ تعقیب بحث و تحقیق آن را ندارند، به همین مرحله قانع‌اند.

در گذشته این مرحله از درس خارج به‌گونهٔ دیگری بود. طلاب وقتی بر کتاب‌هایی مثل رسائل و مکاسب تسلط پیدا می‌کردند، کتاب جواهر یا کتاب «الصلاة» حاج آقا رضا همدانی را که خیلی خوش عبارت است به صورت متنی می‌خواندند. اگر کسی ذوق فقهی داشته باشد، کتاب حاج آقا رضا را مثل رمان فقهی می‌داند. او سعی داشته است تا می‌شود مباحث را به صورتی ساده ترسیم نماید. قلم ایشان خیلی ساده و روان است. برخلاف کتاب جواهر که بعضی از عبارات آن ابهام دارد و سعی دارد شاخه‌های یک مسأله را به هم بپیچاند و در تصحیح جدید آن نیز مشکلاتی به آن راه یافته است. رساله‌های آخر کتاب مکاسب  شیخ اعظم انصاری نیز از همین نمونه است که این کتاب‌ها را می‌خواندند و نظریه‌های بعضی از اعاظم را نیز در طی آن نقل می‌کردند. این مرحله، ورود به درس خارج بود. طلبه‌ای که این کتاب‌ها را خوانده باشد، در مرحلهٔ بعد که مرحلهٔ وسط درس خارج است، با نظرها آشنا شده و صاحب فهم فقهی شده است.

در زمان ما درس مرحوم گلپایگانی یا آقای داماد یا آقای حائری از این زمره است. به نظر من درس آقای حائری از بعضی از درس‌های دیگر سنگین‌تر بود. خداوند آیت‌اللّه العظمی حاج شیخ مرتضی حائری را رحمت کند. ما از وی خیلی استفاده کردیم. ایشان منزل ما تشریف می‌آوردند، ما هم زیاد به منزل ایشان می‌رفتیم. برخی از طلابی که در درس ایشان می‌آمدند، مطلب به دستشان نمی‌آمد؛ آن‌ها چند سال خود را معطل می‌کردند، گیج می‌شدند و هیچ نتیجه‌ای از آن درس نمی‌گرفتند، برای این‌که پایهٔ علمی نداشتند و آنان باید به خودشان بیش‌تر زحمت می‌دادند و مطالعه و تلاش می‌کردند.

برخی از درس‌ها نیز تقریری بود. استادی که به درس خارج رفته بود و تقریری از درس او داشت، همان درس را برای دیگران القا می‌کرد. بعضی از افراد سابقه‌دار نیز اشکالاتی به استاد خود می‌گرفتند و تازه‌واردها یا کسانی که درکشان از درس استاد کامل نشده بود در درس آن مقرِّر بود که درس را متوجه می‌شدند. درس یک فقیه همراه با تقریر بود و باعث می‌شد محتوای آن درس برای همه به‌خوبی تبیین شود. درس‌هایی که برخی از آقایان و مراجع دارند در این حد است و آنان درس استاد خود را تقریر می‌کنند.

مرحلهٔ سوم درس خارج که مجتهدپرور است خارج خارج است. این مرحله خیلی مهم است. این درس برای کسی است که آرا و نظریات را می‌داند و بر استدلال‌ها یا ظهور روایت احاطه دارد. استاد باید این درس را به‌گونه‌ای القا کند که شاگردان مطلب را به‌راحتی دریافت کنند. شاید همان درس مرحوم خراسانی یا درس مرحوم آقا سید محمد کاظم یزدی (صاحب عروه) در اواخر فقاهتشان این حالت را داشته است. آقای خویی نیز نه در درس‌های عمومی، بلکه در بعضی جلسات خصوصی این چنین بوده است. مرحوم آقای نائینی این مرحله را کم و بیش داشته و شاگردانی نظیر آقا شیخ محمد علی کاظمینی ـ که تقریرات ایشان را نوشته‌اند ـ و آقا جمال گلپایگانی و حضرت امام  رحمه‌الله و مرحوم آقا سید احمد خوانساری این روش را داشته‌اند.

آقا نجفی همدانی می‌گفت: من به آقای نایینی گفتم چرا این سید را معطل می‌کنی؟ سید ابوالقاسم خوب نوشته است! بالأخره ایشان هم تقریظی نوشتند. تقریظی که آقای نایینی در «أجود التقریرات» نوشته‌اند، با تقریظی که برای محمد علی کاظمینی نوشته است، خیلی تفاوت دارد. من فکر می‌کنم در این جهت نسبت به نظریاتی که آقای خویی در پاورقی أجود داشتند، مقداری عجله کرده‌اند؛ اگر کمی پخته‌تر می‌شد، شاید آقای نایینی نیز به این نتیجه می‌رسیدند که ایشان بیش از این‌ها سزاوار بوده است. البته احتمال می‌دهم چون اواخر عمر آقای نایینی بوده، ایشان نخواسته این تقریرات، بدون تقریظ بماند. شاید محذوراتی بوده، که الآن فرصت برای ورود به جزییات آن نیست.

البته علما بیش‌تر به نظریات آقای کاظمینی توجه می‌کنند. فوائد الأصول مرحوم نایینی به قلم کاظمینی است، و چون دورهٔ آخر درس آقای نایینی بوده در بعضی مباحث فراگیرتر است، ولی بعضی مطالب نیز نیامده و با أجودالتقریرات است که کامل می‌شود. بین این دو تقریر، نه عموم و خصوص مطلق است و نه نسبت تساوی، بلکه عموم و خصوص من وجه است. اگر کسی بخواهد مباحث آقای نایینی را به دست آورد باید هر دو تقریر را ببیند.

مرحوم آقای نایینی را «غالب مشایخنا» یا «عمدة اساتیذنا» خوانده‌اند. مرحوم نایینی در اصفهان منطق را به‌خوبی فرا گرفتند و با داشتن دیدگاهی منطقی به نجف رفتند. ایشان مسائل اصولی مرتبط با قضایای منطقی را خیلی خوب باز کرده است. برای نمونه، توجه به قضیهٔ حقیقیه، خارجیه، و ذهنیه یکی از پایه‌های اصولی مرحوم نایینی است. مرحوم آقای اصفهانی نیز مباحث فلسفی را در اصول آورده‌اند. بنده نیز معقول را خدمت مرحوم آقای طباطبایی و مرحوم علامه شعرانی و علمای دیگر ـ که بحر مواجی بودند ـ خوانده‌ام و از این بزرگان بسیار استفاده کرده‌ام، ولی به صورت کلی موافق نیستم فلسفه با فقه و اصول خلط شود و دقت‌های عقلی فلسفی این دانش‌ها را به انحراف می‌کشاند. خواندن فلسفه لازم است، اما نباید آن را با اصول خلط نمود. مرحوم آقای گلپایگانی می‌فرمودند: ما فقه می‌گفتیم و اصول هم داشتیم، ولی طلبه‌ها بیش‌تر درس اصول آقای خمینی  قدس‌سره می‌رفتند؛ چون ایشان به معقول و فلسفه وارد بودند، طلبه‌ها خیال می‌کردند اصول ایشان از این جهت بهتر است، ولی آقای گلپایگانی در واقع فقیه بودند و من خود به این موضوع اعتراف دارم.

آیت‌اللّه بروجردی فرموده بودند: «فقیه گلپایگانی». حضرت امام نیز در اصول خویش دارند که مباحث فلسفه را باید از فقه جدا کرد. اگر ایشان در بعضی بحث‌های اصولی متعرض فلسفه می‌شدند، می‌فرمودند: این بحث اختصاصی به فلسفه ندارد. منظور این است که علم اصول کلید اجتهاد است. درس خارج اصول یک دورهٔ آن بیش از ده سال به درازا می‌کشد.

درس خارج در سطح عالی برای طلبه‌هایی که به اجتهاد مطلق می‌اندیشند لازم است که همان مرحلهٔ سوم درس خارج است؛ مثل آن‌چه در مورد آقای خویی مطرح شد. این نکته را نیز عرض کنم که مرحوم آقای نایینی خیلی به خودشان اهتمام دارند. من نسبت به مباحث اجتماعی خیلی متواضعم، اما در مباحث علمی این چنین نیست. اگر کسی مرا نشناسد، می‌گوید این آقا چه مغرور است؛ پس تواضعش کجاست؟ اما نه، مباحث علمی باید به صورت منطقی و قوی مورد بحث واقع شود و در بحث نباید تواضع به کار برد. البته ما نهایت تواضع را نسبت به عالمان دینی داریم، اما نباید حق علم را نیز نادیده گرفت.

مرحوم آقای نایینی در باب معاملات فرموده‌اند: من کسی هستم که بالاخره قبض روح می‌شوم و حقایقی دارم که باید بیایید و آن را فرا بگیرید. ما هم می‌گوییم حقایقی داریم. عبارت‌هایی را که آقای نایینی در اصول فقه فرموده‌اند، چند گونه تقریر شده است که برای تکمیل قضیه، از آقای کاظمینی گفتیم. ما به آقای کاظمینی و دیگران ارادت داریم و می‌خواهیم در آخرت با آنان باشیم، از این جهت این مطالب را عرض می‌کنیم. به‌ویژه بعضی از مشایخ و علمای نجف می‌فرمودند: بعد از مرحوم نایینی، کرسی تدریس ایشان به آقای کاظمینی منتقل شد. در مسجدی به نام مسجد هندی. منزل آیت‌اللّه سیستانی نیز نزدیک آن در شارع الرسول است. این شخص بزرگ می‌فرمود: وقتی آقای کاظمینی در فصل تابستان ـ که هوا هم بسیار گرم بوده است ـ آن بالا در مسجد تدریس می‌کردند، آن‌قدر شجاعانه بحث می‌کرده‌اند که همسایه‌ها می‌گفتند کی می‌شود آقا درسشان تمام شود تا ما استراحتی بکنیم و نفسی بکشیم.

در یک روز تابستان، ایشان بالای بام می‌روند و حضرت امام نیز بالا بوده‌اند تا نماز بخوانند و تعجب می‌کنند که ایشان چه کسی است؛ چرا که آقایان اشکال نمی‌کردند. شخصی در جواب می‌گوید: ایشان از قم آمده‌اند و سرگرم نماز هستند. در بحث نماز جماعت، تقریری از آقای کاظمینی و تقریری از آقا شیخ محمد تقی تهرانی آملی در دست است. ایشان زمان مرحوم خوانساری بودند و بنده چند سال وقتی که حوزهٔ قم تعطیل می‌شد، بلافاصله برای درس آقای شیخ محمدتقی آملی و آقای سید احمد خوانساری و علامهٔ قزوینی به تهران، و برای درس آقای نورانی به مشهد و برای درس آقای بهبهانی به اصفهان می‌رفتم. این درس‌ها خاطرات فراوانی برای من داشت و من درس خارج در مرحلهٔ عالی آن را با این بزرگان گذرانده‌ام؛ از این رو در حوزه‌های دیگر این قضایا مهم بوده و در نهضت نیز به این جلسات مهم جعبه‌های ایمنی می‌گویند.

مرحوم کاظمینی تقریرات مطلق «نماز جماعت» آقای نایینی را نوشتند، ولی در بعضی مسائل آن بدسلیقگی شده است. معلوم است که مرحوم نایینی بخشی از مسأله را گفته و ادامهٔ آن را ایشان از خود آورده است. در اصول فقه نیز همین کار را کرده است و چیزی را که در ذهن ایشان واضح بوده، همان را منعکس کرده و این است که آقایان به این شرح بیش‌تر رو آورده‌اند، چون کامل‌تر است. ما وقتی «باب صلاة» را در درس‌های خودمان دنبال می‌کردیم، تقریرات آقای آملی را به میدان کشیدیم و از مرحوم کاظمینی نیز نقل کردیم و هر دو را در نظر داشتیم، ولی بنده به مبانی مرحوم نایینی به صورت غالب اشکال دارم؛ به‌ویژه در آن مواردی که ایشان بعضی از آیات یا روایات را معنا می‌کند و از آن نتیجه می‌گیرند. منظورم این بود که حتی در تقریرات فقه مرحوم نایینی نیز این مطلب منعکس است.

از این بحث‌ها بگذریم، و از مراحل خارج فقه که موضوع سخن است بگوییم. درس خارج در سطح عالی نیازی به بحث از سند روایت ندارد؛ زیرا شاگرد به مرحله‌ای از اجتهاد رسیده و خود می‌تواند سند روایت را مورد بررسی قرار دهد، اما متن روایت مورد بحث دقیق قرار می‌گیرد.

هم‌چنین در این درس، لازم نیست فهرستی از نظرات ارائه شود؛ زیرا شاگرد پیش از آن، نظرات دیگران را دیده است. شاگرد به درس خارج در مرحلهٔ عالی می‌آید تا با پهلوانی در فقه یا اصول، این مطلب را به بحث بگذارد. این مطلب از جهاتی خیلی مهم است. من دو جریان را نقل می‌کنم تا این مطلب به‌خوبی روشن شود. مرحوم میرزای شیرازی (میرزای اول) به تعبیر علمای بزرگ نجف از شاگردان خاص مرحوم محمدتقی شیرازی (میرزای دوم) بوده‌اند. میرزای اول، آقای سید محمد حسن شیرازی بود که در حوزهٔ اصفهان به اجتهاد رسید. ایشان وقتی وارد نجف می‌شود تا هم به زیارت رود و هم درس‌های نجف را ببیند، در درس شیخ اعظم انصاری حاضر می‌شود. در آن‌جا رسم بر این بوده که وقتی عالمی وارد می‌شده، مردم به دیدن او می‌رفته‌اند. به قول یکی از علما، رسم پذیرایی ما این است که وقتی عالمی تازه در جمع ما وارد می‌شود، از آن‌ها این‌طور پذیرایی می‌کنیم که فروع یا مسایلی را بیان می‌کنیم تا ببینیم ایشان چه دینی را به ما تحویل می‌دهند؛ وقتی او را می‌بینیم، به دیدنش می‌رویم تا از او استفاده ببریم. البته شاید نظر امتحانی هم نداشته باشند، و بخواهند از دیدگاه‌های تازه و بکر او استفاده ببرند. به هر روی، وقتی مرحوم میرزا به آن‌جا می‌رود، طلبه‌ها دور ایشان را می‌گیرند و می‌بینند ایشان استعداد خوبی دارند. به ایشان می‌گویند: برنامهٔ شما چیست؟ درس شیخ را دیده‌اید؟ می‌گوید: بله، دیدم و با هم مذاکره کردیم. من چیز جدیدی دریافت نکردم. طلبه‌ها به شیخ می‌گویند: کسی این‌جا آمده که پر استعداد و خوب است و باید این‌جا بماند و شما او را راضی کنید. شیخ تلاش می‌کند و برای دیدن ایشان سر درس می‌آید. شیخ را هم دعوت می‌کنند و میان آنان مسائل بسیاری عنوان می‌شود و میرزا دربارهٔ آن مسائل اظهار نظر می‌کند و بحث اوج می‌گیرد. من این جریان را از چند نفر و به‌ویژه از آقای اراکی شنیده‌ام. آقای اراکی می‌گفتند بعد از جلسه به مرحوم میرزا گفته بودند: خوب شما تصمیم دارید بروید یا بمانید؟ میرزا فرموده بود: عزم رحیل به اقامت مبدل گشت. میرزا هم به شیخ می‌فرماید: شما چه‌طور این مطالب را سر درس نمی‌گویید؟ ایشان فرموده بود: در درس عمومی باید حال همه را رعایت کرد. اگر من وارد این نکته‌های دقیق‌تر شوم، آن‌ها زمینه‌اش را ندارند، ولی در این جلسات می‌توانیم این‌گونه نکات را مطرح کنیم؛ یعنی جناب میرزا به این نتیجه رسیده بود که نکاتی در درس خارج فقه و اصول هست و باید از ایشان دریافت شود.

ببینید با این‌که شیخ یک درس عمومی داشته، درس دیگری نیز به شیوهٔ درس خارج در مرحلهٔ عالی داشته‌اند. بعضی از مشایخ ما نقل می‌کردند وقتی مرحوم صاحب جواهر، درس می‌فرمود، خیلی‌ها حضور داشته‌اند. وقتی عده‌ای تازه وارد می‌خواستند وارد درس شوند، اجازه نداشتند به این سادگی وارد شوند و عده‌ای که باسابقه بودند، درس ایشان را این‌گونه اداره می‌کردند. در این درس، بعضی‌ها سند روایات و بعضی‌ها متن روایات را می‌دیده‌اند. وقتی سر درس صحبت می‌شده و مرحوم صاحب جواهر، روایات را می‌خوانده‌اند، عده‌ای می‌گفته‌اند: آقا معنای متن این روایت این است. برخی سند آن را بررسی می‌کرده‌اند. کسانی که در حضور صاحب جواهر متن را تحلیل می‌کرده‌اند، خود مجتهد بوده‌اند و می‌خواستند ببینند مطلبی بالاتر از برداشت آنان از روایت به دست می‌آید یا نه.

متأسفانه، من این روش را در قم ندیده‌ام، ولی ما در فصل‌های خاصی خدمت اساتید باسابقه می‌رفتیم و با این روش از آن‌ها استفاده می‌کردیم. روزهایی که صبح‌ها آقای گلپایگانی تدریس می‌کردند، من آن‌جا بودم و عصرها به منزل ایشان می‌رفتم. با مرحوم آیت‌اللّه بهاء الدینی، آقای فکور و با بعضی از بزرگان دیگر این برنامه را داشتیم و با هم بحث می‌کردیم. با مرحوم آقای علی‌یاری از علمای نجف نیز بحث داشتیم. البته ایشان در تبریز بودند. در لاهیجان از آقای مهدوی، در تهران از آشتیانی‌ها و از آقای خوانساری استفاده کردم. کسی که با این روش با او ادامه دادم، آیت‌اللّه العظمی سید محمد جعفر موسوی مروج؛ صاحب نهایة الدرایه در شرح کفایه و هدایة الطالب در مکاسب بودند. قبل از ایشان مرحوم آقای فیروزآبادی بودند که به حق، آیت‌اللّه العظمی بودند که در نجف تحصیل کرده و خوش‌بیان بودند. در حوزه به ایشان چندان توجهی نداشتند.
«عنایة الأصول» که شرح کفایهٔ ایشان است مدتی محور بود. «خلاصة الجواهر» نیز از ایشان است و احاطهٔ ایشان بر فقه را می‌رساند. آقای مروج نیز همین‌طور بودند. بنده صبح‌ها ساعت ده تدریس خارج داشتم و روزها ساعت یازده خدمت ایشان می‌رفتم و با هم بحث داشتیم و گاهی از ظهر نیز می‌گذشت و گاهی به عصر و حتی به شب نیز می‌رسید. کسانی که در این مرحله می‌خواهند مجتهد مطلق باشند، باید درس خارجی که این‌گونه باشد را در حوزه دنبال کنند. ما درس خارج عمومی داریم که حاضران خود نظرات دیگران را می‌بینند و ما نظر خویش را بیان می‌داریم و برخی از نظریات مهم را نقد می‌کنیم.

درس خارج یعنی شما آن‌چه را که از مسأله‌ای به ظافت و نازک‌اندیشی می‌فهمید و نظری را که دارید با نقد آرای رقیب و پیشینهٔ آن اظهار کنید. خداوند آقای حائری را رحمت کند. ایشان تا حدودی درس خارجشان در این مرحله بود و من شنیده بودم که به یکی از آقایان گفته بود: آقا هیچ کس نیست؛ یعنی به فکر بودند و می‌خواستند کسی را پیدا کنند که هم حرف‌هایشان را به او بگویند و هم بتوانند نظرات دقیق‌تر و بالاتر را مطرح کنند. اگر کسی صحبت نمی‌کرد، علمای تقریری مثل مرحوم آقای سبزواری می‌گفتند: چرا حرف نمی‌زنید؟ این‌جا که مجلس روضه نیست! حرف‌هایتان را بگویید؛ یعنی دوست داشتند مطالب بازگو شود و ایراد و اشکال کنند. به قول بعضی، مس هرچه شفاف‌تر شود، مقاوم‌تر می‌شود.
وقتی فقیهی زبردست نظریه‌ای را بازگو کند و از اشکال واهمه نداشته باشد، تکمیل می‌شود. ما خود این روحیه را داریم. برخی از بزرگان گفته‌اند: «توضیح المسائل»، «تحریر التحریر» و «حقیقة الشریعة» تا به حال این‌طور تألیف نشده است، ولی در عین حال اگر کسی ایرادی یا اشکالی داشته باشد، خوش‌حال می‌شویم آن را بیان کنند و تا زنده‌ام، دوست دارم این مطلب معلوم شود.

این مرحلهٔ عالی درس خارج است و برای کسانی که می‌خواهند مجتهد مطلق شوند یا می‌خواهند اجتهاد مطلق خود را ژرفا و جلا دهند و آن را تکمیل کنند لازم است. به نظر من در حوزه، این مرحله نظام خاص خود را نیافته است. گاهی در جلسات استفتا چنین است، اما نه به این گستردگی، چرا که در این جلسات، می‌خواهند نظریهٔ مجتهدی را مستند کنند. یافتن مستندات فتاوای فقیه از این نمونه است. مناظرهٔ فقیهان نیز که مجتهدان به نقد دیدگاه‌های یکدیگر می‌پردازند جای خالی خود را دارد. چه بسا اعلمیت نیز در همین وادی پیش می‌آید. تصدیقات اجتهاد باید در همین درس‌ها مطرح شود؛ چرا که در این درس‌هاست که قوهٔ استنباط و ملکهٔ قدسی در وجود کسی برای استاد محرز می‌شود و تصدیق وی در این صورت مثل تصدیق باب شهادت می‌گردد، چون تصدیق اجتهاد به معنای شهادت در بلوغ این شخص و رسیدن وی به مرتبه و توان استنباط حکم است.

پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی محمد رضا نکونام(مدّظلّه العالی) |صفحه اصلیصفحه اصلی  نقشه سایتنقشه سایت  آر اس اس آر اس اس  پادکست پادکست  پخش آنلاین دروس پخش آنلاین دروس  درباره پایگاهدرباره پایگاه

copyright 2007-2012 تمامی حقوق این سایت متعلق به دفتر حضرت آیت الله العظمی محمد رضا نکونام (مدّظلّه العالی) می باشد و استفاده از مقالات ، کتاب ها و... با ذکر منبع بلامانع است