درباره پایگاه  اضافه کردن به علاقه مندیها  نقشه سایت  صفحه اصلی
 

صفحه اصلی


شناخت‌ روحانيت

 

روحانيت‌ شيعه‌، ريشه‌ي‌ اساسي‌ در جامعه‌ و دل‌هاي‌ مؤمنان‌ و حتي‌ مردم‌ عادي‌ و غير مسلمان‌ دارد و نمي‌توان‌ اين‌ طايفه‌ را از انبيا و ائمه‌ي‌ دين‌ عليهم السلام جدا نمود و يا همسان‌ ديگر گروه‌هاي‌ اجتماعي‌ دانست‌، پس‌ بايد روحانيت‌ را در رابطه‌ با انبيا و ائمه‌ و رهبران‌ الهي‌ و آسماني‌ عليهم السلام ملاحظه‌ نمود؛ خواه‌ معتقد به‌ آنان‌ باشيم‌ يا نباشيم‌.

توجه‌ به‌ اين‌ جهت‌، براي‌ هر محقق‌ و كارشناس‌ امور اجتماعي‌ و مسايل‌ جامعه‌شناسي‌ كه‌ بخواهد كارويژه‌هاي‌ اين‌ گروه‌ اجتماعي‌ را مورد پژوهش‌ قرار دهد بسي‌ لازم‌ و ضروري‌ است‌. بر اين‌ اساس‌، اگر تمامي‌ عوامل‌ مادي‌ و گروه‌هاي‌ اجتماعي‌ در جامعه‌ي‌ ما خود را با روحانيت‌ درگير نمايند، هرگز پيروزي‌ نصيب‌ آنان‌ نمي‌شود؛ اگرچه‌ ممكن‌ است‌ بتوانند روحانيت‌ را تضعيف‌ كنند و در نتيجه‌، اساس‌ دين‌ و دنيا و جامعه‌ي‌ اسلامي‌ را دگرگون‌ نمايند كه‌ اين‌ خود، فاجعه‌اي‌ است‌ كه‌ دست‌ كم‌ جامعه‌ي‌ ايران‌ را درگير بحران‌ خواهد ساخت‌.

روحانيت‌، در دل‌ و جان‌ مردم‌ جاي‌ دارد و مردم‌، آنان‌ را از جان‌ و مال‌ خود عزيزتر مي‌دانند و حتي‌ از نواميس‌ خود جدا نمي‌دانند؛ به‌طوري‌ كه‌ مي‌توان‌ گفت‌: نوعي‌ قرابت‌ و محرميّت‌ ارتكازي‌ ميان‌ جامعه‌ي‌ شيعي‌ و آنان‌ برقرار مي‌باشد. روحانيت‌، مصداقي‌ تنزيلي‌ از عنوان‌ ( النّبي‌ أولي‌ بالمؤمنين‌ من‌ أنفسهم‌ ) مي‌باشند و اين‌ موضوع‌، دست‌كم‌ در جامعه‌ي‌ ما قابل‌ مشاهده‌ است‌. مردم‌ و حتي‌ نواميس‌ آن‌ها پيش‌ از پدر ومادر يا شوهر و برادر، نوعي‌ محرميّت‌ ميان‌ خود و آنان‌ مي‌شناسند و گاهي‌ مسايلي‌ را كه‌ با خويشان‌ خود نمي‌توانند در ميان‌ بگذارند، با آنان‌ به‌آساني‌ در ميان‌ مي‌گذارند.

اين‌ حالت‌، ريشه‌اي‌ مردمي‌ و مذهبي‌ دارد. هنگامي‌ كه‌ فرزندي‌ به‌ دنيا مي‌ آيد؛ خواه‌ دختر باشد يا پسر، اول‌ روحاني‌ او را در آغوش‌ مي‌گيرد، اذان‌ و اقامه‌ را در گوشش‌ مي‌خواند و به‌ صورت‌ قهري‌ بوسه‌اي‌ هم‌ بر گونه‌اش‌ مي‌نهد و هنگام‌ جواني‌ باز براي‌ ازدواج‌ اوست‌ كه‌ حجله‌گاه‌ شادماني‌ را براي‌ همگان‌ بر قرار مي‌سازد و پسر را به‌ دختر و دختر را در دامان‌ پسر قرار مي‌دهد و اين‌ دو جوان‌ بعد از اندكي‌ خود را عروس‌ و داماد احساس‌ مي‌كنند. هنگام‌ مردن‌ نيز باز اوست‌ كه‌ بايد هر كس‌ را تا پايان‌ دنيا بدرقه‌ نمايد و ناظر حركت‌ وي‌ به‌سوي‌ ديار آخرت‌ باشد و اين‌ سير طبيعي‌ براي‌ هر مسلماني‌ پيش‌ مي‌آيد و بيش‌ از آن‌، تصور مقامي‌ ديگر ممكن‌ نيست‌.

بر فرض‌ محال‌ و به‌ تشبيه‌ بايد گفت‌: اگر ميان‌ انبيا و روحانيّت‌ اختلافي‌ پيش‌ آيد و اين‌ دو كه‌ از يك‌ جريان‌ هستند با يك‌ديگر اختلاف‌ نمايند، كدام‌ يك‌ را بايد مقدم‌ بر ديگري‌ قرار داد و حق‌ با كدام‌ است‌؟ بايد گفت‌ به‌ ناچار معلوم‌ است‌ كه‌ انبيا مقدم‌ هستند؛ چون‌ آن‌ها معصوم‌ مي‌باشند و آنان‌ بودند كه‌ روحانيت‌ را ارشاد و راهنمايي‌ نمودند؛ ولي‌ بايد گفت‌: جريان‌ به‌ عكس‌ است‌ و حق‌ با روحانيت‌ مي‌باشد؛ چون‌ اگر انبيا بگويند روحانيت‌ باطل‌ است‌، در واقع‌، خود را باطل‌ نموده‌اند؛ چون‌ روحانيت‌ تنها حرفي‌ كه‌ دارد اين‌ است‌ كه‌ انبيا حق‌ هستند و اگر آن‌ها باطل‌ باشند، حرفشان‌ نيز باطل‌ خواهد بود كه‌ نتيجه‌ي‌ آن‌ بطلان‌ انبيا مي‌باشد.

اين‌ تنظير مانند آن‌ است‌ كه‌ اگر بر فرض‌ محال‌، بين‌ حضرت‌ اميرمؤمنان‌ عليهم السلام و خداوندگار عالميان‌ اختلافي‌ در گرفت‌، كدام‌ يك‌ را بايد حق‌ دانست‌؟ لابد مي‌گوييد: عجب‌! معلوم‌ است‌ كه‌ حق‌ با خداست‌ و حضرت‌ علي‌ عليه السلام بنده‌اي‌ از بندگان‌ پروردگار است‌؛ ولي‌ بايد گفت‌: نه‌، بلكه‌ حق‌ را بايد به‌ حضرت‌ علي‌ عليه السلام داد؛ زيرا از ابتداي‌ آفرينش‌، خدا و انبيا و تمامي‌ مردم‌ گفته‌اند و مي‌گويند: حق‌ با علي‌ عليه السلام است‌. آيا مي‌توان‌ گفت‌: علي‌ عليه السلام باطل‌ است‌؟ ارتكاز آدمي‌ از اين‌ جمله‌ تحاشي‌ دارد و آدمي‌ توان‌ بيان‌ آن‌ را ندارد، گذشته‌ از آن‌ كه‌ اگر بگويي‌ علي‌ عليه السلام باطل‌ است‌، مگر حضرت‌ علي‌ عليه السلام چه‌ مي‌ گويد؟ جز آن‌ است‌ كه‌ مي‌گويد: خدا حق‌ است‌. پس‌ با بطلان‌ امام‌ علي‌ عليه السلام ديگر جايي‌ براي‌ حقانيت‌ خدا باقي‌ نمي‌ماند؛ چون‌ خود گويد: «بنا عبدالله‌، بنا عرف‌ اللّه‌، بنا بدء و يختم‌» .

بنابراين‌، نور حضرت‌ علي‌ عليه السلام و روحانيّت‌ شيعه‌ كه‌ خود از اين‌ نور مي‌باشند، هرگز امكان‌ خاموشي‌ ندارد و اين‌ دو جريان‌، گذشته‌ از آن‌ كه‌ با يك‌ديگر عجين‌ مي‌باشند ـ چون‌ «خلقوا من‌ فاضل‌ طينتنا» بر آن‌هاست‌ ـ به‌ رشته‌ي‌ انبيا و خداوند عالميان‌ بستگي‌ دارند و فنا نمي‌پذيرند؛ اگرچه‌ كم‌ و بيش‌ در هر زمان‌، امكان‌ تضعيف‌ اين‌ دو جريان‌ بوده‌ كه‌ اين‌ خود، سرّي‌ است‌ از اسرار خلقت‌ كه‌ جز بر اهل‌ دل‌ معلوم‌ نمي‌باشد و تحمّل‌ تعليم‌ آن‌ را جز وابستگان‌ به‌ حق‌ ندارند.

آدمي‌ هنگامي‌ كه‌ در محيط‌ روحانيّت‌ قرار مي‌گيرد و به‌ ظاهر زندگي‌ و برخورد آنان‌ دقّت‌ مي‌كند، هرگز احتمال‌ اين‌ قدرت‌ و نفوذ را نمي‌دهد و باور نمي‌كند كه‌ اين‌ها علت‌ جريانات‌ بسياري‌ در تاريخ‌ بوده‌اند و اين‌ خود داراي‌ سرّي‌ است‌ كه‌ در باطن‌ اين‌ امر نهفته‌ است‌ كه‌ اينان‌ چگونه‌ در منتهاي‌ بي‌ آلايشي‌، جريان‌ آخرين‌ مي‌باشند؟

مي‌توان‌ گفت‌: بعد از قرآن‌ كريم‌، عالي‌ترين‌ معجزه‌ي‌ اسلام‌، روحانيّت‌ و عمامه‌ است‌، با آن‌ كه‌ تمامي‌ استعمارگران‌ تاريخ‌ از ابتدا تا به‌ امروز هميشه‌ عليه‌ روحانيّت‌ و عمامه‌ قيام‌ كرده‌اند تا شايد آن‌ را نابود و مضمحل‌ سازند، غافل‌ از آن‌ كه‌ تمامي‌ آنان‌ ناخودآگاه‌ علت‌ رونق‌ و پيشرفت‌ آنان‌ بوده‌اند.

بالاتر از اين‌ بايد گفت‌: گذشته‌ از تمامي‌ جهان‌خواران‌ كه‌ عليه‌ روحانيت‌ قيام‌ كرده‌اند، در داخل‌ نيز در هر زمان‌، گروهي‌ علت‌ انزوا و شكست‌ آنان‌ بوده‌اند كه‌ در واقع‌، آنان‌ در عمل‌، بيش‌ترين‌ سهم‌ و نقش‌ را در تضعيف‌ روحانيت‌ داشته‌اند. با اين‌ همه‌، نه‌ اينان‌ و نه‌ آنان‌، هيچ‌ كدام‌ نتوانسته‌اند كاري‌ از پيش‌ برند و به‌ قول‌ يكي‌ از بزرگان‌، مشيّت‌ و اراده‌ي‌ خداوند به‌ اين‌ تعلّق‌ گرفته‌ كه‌ روحانيت‌ و عمامه‌ را معجزه‌ي‌ تاريخ‌ اسلام‌ راستين‌ قرار دهد و ثابت‌ كند كه‌ مي‌تواند ـ به‌ قول‌ مردم‌ ناآگاه‌ يا معاند ـ با عده‌اي‌ گدا به‌ نام‌ آخوند، ملاّ، روحاني‌ و يا عالم‌ و عمامه‌، اسلام‌ را حفظ‌ و قرآن‌ را ياري‌ كرد و تا قيام‌ حضرت‌، اين‌ گروه‌ را نماينده‌ي‌ ولايت‌ و عصمت‌ و سنت‌ قرار داد.

البته‌، وقتي‌ از روحانيت‌ سخن‌ مي‌گوييم‌، بايد در نظر داشت‌ كه‌ عنواني‌ را مي‌گوييم‌ كه‌ مساوي‌ با اسلام‌ است‌ و بايد داراي‌ ملاكات‌ و شرايط‌ خاصي‌ باشد كه‌ در غير اين‌ صورت‌، اين‌ اسم‌ بر آن‌ صادق‌ نيست‌ و با اين‌ واژه‌، عملاً بيگانه‌ خواهد بود؛ پس‌ واژه‌هاي‌ تازه‌ به‌ بازار آمده‌ با پسوندهاي‌ گوناگون‌، مانند: «اسلام‌ راستين‌» و «روحانيت‌ متعهد» جملات‌ بس‌ خطرناكي‌ است‌ كه‌ خودآگاه‌ و يا ناخودآگاه‌ از استعمارگران‌ سرچشمه‌ مي‌گيرد؛ چون‌ آنان‌ وقتي‌ نتوانستند پيكر عظيم‌ روحانيت‌ را بشكنند، مشغول‌ تجزيه‌ي‌ آن‌ گشتند كه‌ در واقع‌، قصد شكست‌ آن‌ را دارند وگرنه‌ بايد گفت‌: روحانيت‌ متعهد و اسلام‌ راستين‌ همانند عدل‌ اسلامي‌ و يا دموكراتيك‌ اسلامي‌ است‌ كه‌ اسلام‌ به‌ آن‌ نيازي‌ ندارد و محتاج‌ توضيح‌ نيست‌ و آن‌چه‌ آزادي‌ و عدل‌ است‌، خود اسلام‌ است‌ و بس‌؛ آن‌چه‌ روحانيت‌ است‌، تعهد است‌ و بس‌؛ چون‌ دو قسم‌ روحانيت‌ حقيقي‌ و سالم‌ وجود ندارد و مقسم‌، جز يك‌ الگو ندارد و هرچه‌ جز آن‌ باشد، روحانيت‌ نيست‌ كه‌ متعهد باشد يا نباشد و اسلام‌ جز صداقت‌ نيست‌ تا اقسام‌ متعدد يابد؛ راستين‌ يا دروغين‌ و تنها اسلام‌ است‌ و غير آن‌ خلاف‌ اسلام‌ و روحانيت‌ است‌. كساني‌ كه‌ اين‌ واژه‌هاي‌ اعتقادي‌ را تجزيه‌ مي‌كنند، جهتي‌ جز ضعف‌ و عدم‌ شناخت‌ آن‌ ندارد و اين‌ خودباختگي‌ مي‌تواند ضربه‌اي‌ از ضربات‌ مهلك‌ دشمنان‌ باشد كه‌ نصيب‌ آنان‌ گشته‌ است‌.

البته‌، گروه‌ يا شيوه‌ي‌ فكري‌ خاصي‌ را نبايد روحانيت‌ دانست‌ و با انديشه‌اي‌ نبايد انديشه‌هاي‌ ديگر اين‌ طايفه‌ را به‌طور كلي‌ تخطئه‌ نمود كه‌ اين‌ خود، انحصارطلبي‌ است‌ و گذشته‌ از آن‌ كه‌ يك‌ بعدي‌ فكر كردن‌ است‌، به‌ تجزيه‌ منجر مي‌شود. روحانيت‌ را بايد همانند اسلام‌ در ابعاد گوناگون‌ آن‌ جست‌وجو نمود و اين‌ امري‌ قهري‌ است‌ كه‌ هر عالمي‌ بعد از گذشت‌ زمان‌ تحصيل‌ و تحقيق‌، طرز فكري‌ را دنبال‌ مي‌كند و منشي‌ را به‌ دست‌ مي‌آورد و نبايد با يك‌ فكر و يا تخصص‌ در علمي‌ از ديگر ابعاد اين‌ درياي‌ انديشه‌ و طبقات‌ علوم‌ ديني‌ گريخت‌.

خاطر نشان‌ مي‌گردد معجزه‌اي‌ كه‌ براي‌ روحانيت‌ بيان‌ شد، براي‌ عمامه‌ با علم‌ و يا عالم‌ با عمامه‌ است‌، نه‌ علم‌ تنها و يا عالم‌ فقط‌ و نه‌ عمامه‌ي‌ تنها كه‌ هيچ‌ يك‌ به‌ تنهايي‌ نمي‌تواند اين‌ نقش‌ را ايفا كند. عالم‌ بي‌عمامه‌ و عمامه‌ي‌ بدون‌ علم‌ چنين‌ معجزه‌اي‌ را ندارند؛ اگرچه‌ مي‌توان‌ گفت‌: عمامه‌ به‌ تنهايي‌ كم‌تر از علم‌ به‌ تنهايي‌ نمي‌باشد و اين‌ خود، سرّي‌ است‌ كه‌ جاي‌ تأمّل‌ است‌ و درك‌ آن‌ محتاج‌ تصفيه‌ي‌ باطن‌ مي‌باشد. آنان‌ كه‌ روحانيت‌ را در معدودي‌ اصطلاحات‌ خلاصه‌ مي‌كنند و مي‌گويند: عالم‌ به‌ عمامه‌ نيست‌، سخت‌ در اشتباه‌ مي‌باشند و عالم‌ و روحانيت‌ منهاي‌ عمامه‌، همانند اسلام‌ منهاي‌ آخوند است‌ و كساني‌ كه‌ اين‌ توهم‌ را دامن‌ مي‌زنند، راهي‌ جز راه‌ انبيا مي‌روند و فكري‌ جز فكر تشيع‌ دارند.

شايد اشكال‌ شود: پارچه‌ چگونه‌ مي‌تواند نقشي‌ داشته‌ باشد و اين‌ ديگر چه‌ منطقي‌ است‌ كه‌ پارچه‌ را نقاش‌ انديشه‌ مي‌داند، ولي‌ فراموش‌ نشود كه‌ به‌ قول‌ شاعر:

تو مو مي‌بيني‌ و من‌ پيچش‌ مو         تو ابرو من‌ اشارت‌هاي‌ ابرو

نبايد موضوع‌ معجزه‌ را فراموش‌ كرد و خود را در ظاهر خلاصه‌ نمود كه‌ اين‌ هرگز پارچه‌ نيست‌. پارچه‌، اگر نقشي‌ داشت‌، بايد پارچه‌فروشي‌ مركز انديشه‌ها مي‌گشت‌. كسي‌ مي‌گفت‌: در بازار اصفهان‌ رفتم‌، تمامي‌ كسبه‌ مرا مي‌شناختند و همه‌ مرا حاج‌ آقا صدا مي‌زدند و سلام‌ نثارم‌ مي‌كردند و گويي‌ مرا مي‌شناسند كه‌ در جواب‌ ايشان‌ بايد گفت‌: تو را نمي‌شناختند و به‌ تو سلام‌ نمي‌كردند، بلكه‌ عمامه‌ي‌ تو را مي‌شناختند و به‌ عمامه‌ي‌ تو سلام‌ مي‌كردند، البته‌، عمامه‌اي‌ كه‌ بر سر تو باشد. پس‌ اين‌ تشكّل‌ و اتّحاد شكل‌ را كه‌ روحانيت‌ در طول‌ تاريخ‌ به‌ دست‌ آورده‌ است‌ و هم‌اكنون‌ دارد، بايد حفظ‌ نمود كه‌ خون‌ شهيدان‌ اسلام‌ در گرو آن‌ است‌ و كساني‌ كه‌ روشن‌فكرانه‌ عمامه‌ را از سر بر مي‌دارند و يا آن‌ را بي‌اثر مي‌دانند و يا در آن‌ تغيير و تحول‌ ايجاد مي‌كنند و از اتحاد شكل‌ در مي‌آورند، در واقع‌ با ( لكم‌ في‌ رسول‌ اللّه‌ أسوة‌ حسنة‌ ) در ستيزند كه‌ اين‌ خود راه‌ دشمنان‌ اسلام‌ است‌ كه‌ خود آگاه‌ و يا ناخودآگاه‌ زيان‌ به‌ بار مي‌ آورد.

البته‌، روحانيت‌ مي‌تواند بيش‌ از يك‌ لباس‌ داشته‌ باشد، مانند لباس‌ رزم‌ و يا ديگر شكل‌ها كه‌ در مواقع‌ خود لازم‌ است‌ و اين‌ منافاتي‌ با بيان‌ قبل‌ ندارد؛ همچنان‌ كه‌ حضرات‌ معصومين‌ عليهم السلام بيش‌ از يك‌ نوع‌ لباس‌ داشته‌اند؛ ولي‌ هر لباسي‌ بايد لباس‌ نوع‌ باشد نه‌ تركيبي‌ از انواع‌ كه‌ اين‌ خود، فاجعه‌ است‌ و حمايت‌ از دشمنان‌ دين‌ و در واقع‌ پشت‌ كردن‌ به‌ جبهه‌ي‌ حق‌ است‌.

عشق‌ به‌ روحانيت‌ و لباس‌ مقدس‌ آن‌ به‌ مثابه‌ي‌ حرارتي‌ است‌ در دل‌هاي‌ مؤمنان‌ كه‌ هرگز به‌ سردي‌ نمي‌گرايد؛ مانند عشق‌ و محبت‌ به‌ آقا امام‌ حسين‌ عليه السلام .

 

 

 

 

 

 

 

پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی محمد رضا نکونام(مدّظلّه العالی) |صفحه اصلیصفحه اصلی  نقشه سایتنقشه سایت  آر اس اس آر اس اس  پادکست پادکست  پخش آنلاین دروس پخش آنلاین دروس  درباره پایگاهدرباره پایگاه

copyright 2007-2012 تمامی حقوق این سایت متعلق به دفتر حضرت آیت الله العظمی محمد رضا نکونام (مدّظلّه العالی) می باشد و استفاده از مقالات ، کتاب ها و... با ذکر منبع بلامانع است