در بحث از
موسيقي لازم است موضوع غنا به خوبي شناخته گردد تا بتوان حكم آن را به
دست آورد. براي اين منظور لازم است در مرتبهي نخست، واژههاي غنا، طرب،
موسيقي، آهنگ، لحن، صوت و صدا شناخته شود تا بتوان با در دست داشتن همهي
اطراف از در افتادن به مغالطه پرهيز كرد.
براي
آشنايي با اين واژگان بايد به كلمات لغتشناسان مراجعه كرد؛ اگرچه اهل
لغت مرجع صالحي براي مراجعه نيست و در بحث خارج اصول نيز گذشت كه گفتار
لغويان حجت نيست؛ چرا كه آنان شيوهي گزارش نويسي را در جمعآوري كتاب
پيشه نمودهاند و به نقل قولهاي گوناگون از افرادي كه خبرگي و شايستگي
آنان معلوم نيست بسنده كردهاند. ما معتقديم قرآن كريم بهترين كتاب در
شناخت واژههاست.
از مشكلات
اساسي در حوزهي دين پژوهي كه دانشيان ديني را به غفلت مياندازد، مراجعه
به «لغتنامه»هاي عاميانه در مباحث تخصصي است. بحثهاي علمي را نميتوان
در اين فرهنگها جستوجو كرد. براي نمونه، براي دريافت معناي «طرب» نميتوان
لغتنامهها را مرجع قرار داد، بلكه نفس انساني است كه بايد مورد آزمايش
قرار گيرد تا حقيقت طرب يافت شود و به دست آيد طرب چگونه حالتي است و چه
ويژگيهايي دارد كه بر نفس عارض ميشود.
همچنين
گزارهاي فقهي در اين جهت چندان قابل اطمينان نيست؛ زيرا فقيهان به صورت
نوعي از دانش موسيقي و شناخت آلات موسيقي و غنا بي بهره بودهاند و بحثهاي
آنان بيشتر رويكردي عقلگرايانه دارد. تمسك به دليلوارههايي همچون
اجماع و شهرت در اين بحث جايگاهي ندارد. ما با ذكر فهرستوار نظرگاههاي
فقيهان، به دست خواهيم داد كه اجماعي اعم از محصل و منقول در اين زمينه
ميان عالمان وجود ندارد و با طرح چكيدهي بحث، اختلاف آنان را نمايان ميسازيم
و افزوده بر اين، اجماع آنان تنها مدركي است و با وجود مدارك فراوان جايي
براي تمسك به اجماع نميماند و اساساً به كسي كه قباله دارد نميگويند
شاهد بياور. همچنين تنها اجماعي معتبر است كه غير مدركي باشد و از قدما
رسيده باشد.
غنا و
موسيقي از موضوعاتي است كه تاكنون تحقيقي جامع و منسجم در آن به سامان
نرسيده و تكنگاريهايي كه در اين زمينه انجام گرفته است عليرغم اندكي
آن بياني ثابت، گويا و روشن را به دست نميدهند و بيشتر نويسندگان آن از
دانش موسيقي آگاهي چنداني نداشتهاند و تنها آن را به صورت مفهومي و لفظي
پي گرفتهاند؛ به ويژه آن كه غنا و موسيقي هيچ گاه از دستيازي سياست
سياستمداران به دور نبوده است. از طرفي برخي از انديشمندان به خاطر تقدسي
كه در نهادشان بوده است، بهطور كامل از آن پرهيز داشتهاند و برخي كه به
تحقيق و فراگيري اين دانش روي ميآوردند بهطور قهري و بدون آن كه
استدلال و دليلي براي اتهام و يا محكوميت آنان در دست باشد، انگشت اتهام
به سوي آنان نشانه ميرفته است.
معناشناسي
غنا و قنا
مادهي
«غنا» و «قنا» از لحاظ مخرج اداي حروف به هم نزديك است و از اين رو اين
دو واژه معنايي نزديك به هم دارد. لازم به ذكر است كه لغات قريب المخرج،
تشابه معاني دارد و هرچه مخرج اداي حروف لفظي به مخرج اداي حروف لفظ
ديگر نزديكتر باشد، نزديكي معنايي بيشتر دانسته ميشود. حال غنا و قنا به
معناي داشتن، واجديت و توانمندي است. دارايي يا منقول است و يا غير منقول
و نيز يا مادي و غير تجردي است و يا غير مادي و تجردي چنين نيست كه دارايي
فقط در امور مادي منحصر باشد. غنا يعني توانمندي كه هم بر بازوي قوي صادق
است و هم بر ارادهي قوي و حال آن كه اراده امري معنوي است و نه مادي.
غنا به
معناي توانمندي داراي افرادي است و صدا را نيز شامل ميشود. به صدايي ويژه
غنا گفته ميشود، چون داشتن آن گونه صدا نوعي توانمندي است و همانطور كه
استكبار ميتواند برآمده از تمول و قدرت مالي باشد ميتواند از صدا و صوت نيز
برخاسته گردد.
غنا تنها
يك معنا دارد و آن نيز «توانمندي» است. انسان قانع را غني گويند چون
داراست و نيازي به ديگري ندارد و خداوند نيز غني است چون توانمندي دارد و
براي خويش كافي است و نيازي به غير ندارد و در نتيجه به اين معنا نيست
كه چيزي او را غني گرداند.
«غني» به
معناي تمول نيست؛ بلكه توانمندي است و خداوند غني است يعني قادر و دارا
است.
سه چيز
انسان را توانمند و بينياز ميكند: زيبايي، مال و خوش صدايي. دارا بودن
صداي زيبا و داشتن مادهي صدايي توامندي است و وقتي كسي به زيبايي ميخواند،
ديگران در برابر او فرود ميآيند و سراپا گوش ميشوند. توانمندي و تموّل و
كفايت كه يا به معناي مال يا به معناي صدا ميآيد و لحاظ مخصوص خود را
دارد و به همين اعتبار لحاظ تعدي دارد. البته، زيبايي اين گونه نيست و
تعدي ندارد. البته زيبايي مورد تعدي واقع ميشود و ميتوان به آن نگاه
كرد ولي اگر زير پوششي قرار گيرد، ديگر تعدي نگاه را ندارد؛ اما صدا اين گونه
نيست و اگر به زير خاك نيز رود باز تجاوز ميكند و بر همه استكبار ميورزد؛
مثل مال كه استغنا و استكبار ميآورد. به عكس علم و آب كه صفا و جلا ميآورد؛
زيرا علم نوري است كه خداوند در دل هر كس كه بخواهد قرار ميدهد و آب نيز
به خودي خود پاك است و ديگران را پاكيزه ميسازد.
زيبايي و
علم حقيقت دارد و زيبا و عالم در هر موقعيت و جايگاهي كه قرار گيرند باز
زيبا و عالم هستند به عكس مقام و رياست كه امري اعتباري است و حقيقت
ندارد.
نكتهاي
كه بايد يادآور شد اين است كه مال و مال داري از معاني غنا نيست، بلكه
از افراد غناست و چه بسا كسي كه مالي ندارد قانع و غني است. مادهي غنا
نه به معناي مال است و نه به معناي صدا؛ بلكه تنها به معناي «توانمندي»
و «واجديت» است و صدا و مال از مصاديق و افراد غناست كه با توجه به مصاديق
براي افراد مختلف نمود و ظهور بيشتري دارد.
با توجه
به آنچه گذشت به طور خلاصه ميتوان گفت: غنا دارايي، توانمندي و نوعي
واجديت است كه استكبار و تعدي را لازم دارد و افراد چندي را بر ميتابد: مال،
اعم از منقول يا غير منقول، صدا و ديگر توانمنديهاي تجردي يا غير تجردي و
در بعضي موارد تعدّي را به همراه دارد.
با بررسي
موارد كاربرد واژهي غنا در قرآن كريم به دست ميآيد كه هر موردي از غنا كه
در غير خداوند متعال استعمال شده با استكبار و تعدي همراه است؛ اما اگر در
مورد خداوند به كار رفته باشد تعدي و استكبار در آن راه ندارد و همانطور كه
در معنا با هم تفاوت دارد، در لفظ نيز اين چنين است و در غير خداوند با حروف
استثنا ميآيد كه بحث از آن در ادامه خواهد آمد.
تفاوت
غنا با قنا و آواز اغنيا
جاي اين
پرسش است كه چرا صداي غنايي را «غنا» ميگويند. آيا ميتوان گفت چون مجالس
غنايي و صدا و آواز در دست اغنيا بوده است، صداي زيبا، غنا خوانده ميشود همچنان
كه دراويش را چون پشمينهپوش بودهاند صوفيه ميخوانند و يا كلاميان بهخوبي
سخن ميگفتند و به كلامي مشهور شدند و يا مشاييان فلسفي راه ميرفتند و بحث
فلسفي مينمودند و مشا نام گرفتند.
اغنياي
مرفه و بي درد نيز از سر سيري آوازشان ميگرفته است؛ اما فقيران بودهاند
كه بايد همهي دردهاي اغنيا را به جان خريده و آن را تحمل نمايند و نوايي
از ناي خشكيدهي آنان بر نميآمده است. قدرت، مكنت و سياست در دست اغنيا
بوده است و آنان بودهاند كه مستانه غنا سر ميدادهاند.
در نامگذاري
نوعي آواز به «غنا» و تفاوت آن با «قنا» بايد گفت: هرچند اين دو واژه به
معناي توانمندي استفاده ميگردد، قنا داراي استحكام بيشتري است و تنها در
امور غير منقول كه قابل انتقال نيست كاربرد دارد و از اين رو بر آواز كه
قابل حركت و انتقال است صدق نميكند و همانطور كه غنا دستخوش حوادث واقع
ميشود بر آواز حوادثي پيش ميآيد و در مكانيزم خاصي، صدا بلند و كوتاه يا بم
و زير ميشود و يا با چهچهه غلطان ميگردد.
بنا بر آنچه
گذشت ميتوان در وجه تسميه آواي خاص به غنا ـ كه تعريف دقيق و اصطلاح
فقهي آن خواهد آمد ـ به غنا به معناي توانمندي گفت چون آواز نيك نوعي
توانمندي است كه ثابت نميباشد و حركت و زير و بم و بالا و فرود دارد و مثل
«قنا» نيست كه به امور غير منقول ويژگي داشته باشد و ديگر اين كه آواز
غنايي در محافل و پارتيهاي ثروتمندان و دولتمداران بوده و آنان را به
آواز ميشناختهاند چنين نام گرفته است.
بررسي
موارد «غنا» و «قنا» در قرآن كريم
پيش از
اين گذشت كه مهمترين منبع و مأخذ براي معناشناسي واژههابي عربي قرآن
كريم است. در قرآن كريم تنها يك بار اسم فعلي خداوند با «اغني» و «اقني»
آمده است: ( انّه هو أغني وأقني ) ، در روايات بهطور متعدد اين واژه هم
با قاف و هم با غين آمده است. براي دريافت معناي اين آيه، آيات پيش از
آن را نيز بايد بررسيد:
«وأنّ إلي
ربّك المنتهي، وأنّه هو أضحك وأبكي، وأنّه هو أمات و أحيا، وأنّه خلق
الزوجين الذكر والانثي من نطفة إذا تمنّي، وأنّ عليه النشأةالاخري، وأنّه
هو أغني و أقني» .
«أغني» به
معناي دارايي و «أقني» چون با آن قريب المخرج است به معناي دوام و
پايداري دارايي است. «أغني»؛ يعني دارا ميكند و «أقني»؛ يعني مستحكم ميسازد
و مراد از «أغني» اعم از مال منقول و غير منقول است. «أغني» به اين
معناست كه شما را دارا ميكند و «أقني» يعني به شما ملك ميدهد و به همين
جهت است كه ميگويند مال و ملك ماندگار است؛ ولي پول از دست ميرود.
برخي در
تفسير خود گفتهاند «أقني» به معناي فقير ميسازد است؛ اما اين سخن درست
نيست؛ اگرچه اين عده با توجه به آيات پيشين كه تقابل را ميرساند چنين
گفتهاند؛ چرا كه «أضحك» در برابر «ابكي»، و «إماته» در مقابل «إحيا»ست و از
اين رو «أغني» بايد با «أقني» در تقابل و به معناي فقير ساختن باشد، ولي
اين سخن درست نيست و «غني» و «قني» دو مرتبه از يك معناست و اشتراك و
اشتداد آن را ميرساند.
اين دو
واژه در قرآن كريم به معناي صوت و صدا كاربرد ندارد. «غني» و ديگر مشقات
آن در حدود هفتاد و دو مورد در قرآن كريم آمده است و در هيچ موردي معناي
صوت و صدا را نميدهد و تنها به معناي دارايي است. «قنا» نيز فقط در يك
مورد آمده است كه ذكر آن گذشت. برخي قني را در عبارت : «مَن قني غني»
به معناي قناعت و قناعت را به «رضا» گرفتهاند؛ يعني غني را به خوشنود شد
ترجمه نمودهاند كه تكلفي بيش نيست. البته ممكن است گفته شود اين شخص
قانع است يعني به فقر خرسند است؛ اما اين معنا با غني كه دارايي معنا ميدهد
ارتباطي ندارد و از طرفي قناعت به معناي رضا نيست؛ زيرا ممكن است كسي به
مرگ خود راضي باشد و راضي به مرگ را قانع نميگويند.
با اين
توضيح به دست ميآيد كه عبارت «مَن قني غني»؛ يعني كسي كه قناعت ورزد،
دارا ميگردد و وجودي عزيز و صاحب عزت ميشود و هيچ نميخواهد نه اين كه
راضي است كه هيچ نداشته باشد و به فقر و گدايي خرسند گردد.
حال، لازم
است براي آنكه همهي اطراف بحث بهخوبي روشن شود، كتابهاي مهم لغويان
از نظر دور نماند تا تأييدي بر اين نظر باشد و نيز وجه قوت و ضعف برخي از
آنان نمايانده شود.
مفردات
غريب القرآن
راغب در
مفردات گويد:
غني:
الغنا، يقال علي ضروب:
أحدها، عدم
الحاجات، وليس ذلك إلاّ اللّه تعالي، وهو المذكور في قوله تعالي: ( إنّ
اللّه لهو الغني الحميد، أنتم الفقراء إلي اللّه ) .
الثّاني،
قلّة الحاجات، وهو المشار إليه بقوله تعالي : ( ووجدك عائلاً فأغني ) .
الثالث،
كثرة الغنيات بحسب ضروب النّاس؛ كقوله: ( من كان غنيّاً فليستعفف، الذين
يستأذنوك وهم أغنيا، لقد سمع اللّه قالوا الذين قال إنّ اللّه فقير ونحن
أغنيا ) قالو ذلك حيث سمعوا: ( من ذا الذي يقرض اللّه قرضاً حسناً ) و قوله:
( يحسبهم الجاهل أغنياء من التعفّف ) ؛ أي لهم غني النفس، ويحسبهم الجاهل
أنّ لهم القنيات لما يرون فيهم من التعفّف والتلطيف، وعلي هذا قوله عليه
السلام لمعاذ: «خذ من أغنيائهم وردّ في فقرائهم» .
ـ غنا
داراي چند معناست و از معاني «غني» بينيازي است و اين امر ويژهي ذات
الهي است؛ چنان كه در قرآن كريم آمده است: «همانا خداوند است كه بي
نياز و پسنديده است و شما نيازمند درگاه خداوند هستيد».
نقد
معناشناسي راغب
راغب پيش
از به دست دادن اصل معناي واژه، به موارد كاربرد آن ميپردازد، در حالي
كه سير منطقي بحث ايجاب مينمايد تقسيم و كاربرد لغت بعد از تعريف و بيان
حد آن قرار گيرد. اين واژهشناس مشهور چون نميتواند غني را تعريف كند، به
ذكر معناي لازم آن بسنده مينمايد. «عدم الحاجات» كه در معناي غني آمده
است امري منفي و افزوده بر اين، جمع است اما «غني» هم مفرد و هم بسيط و
نيز موجبه است و معناي سلبي ندارد و «عدم الحاجة» لازم معناي آن و به
اين معناست: كسي كه غني باشد، حاجت و نيازي ندارد و اين امر ويژهي
خداوند متعال است است و از اين رو معناي ذكر شده هيچ گونه تناسبي با آن
ندارد.
جناب راغب
در ادامه، اين آيه را به عنوان شاهد مثال ميآورد: ( إنّ اللّه غنيّ حميد
) .
وي در
آوردن شاهد مثال نيز به خطا رفته است، زيرا آيه بر اين كه خداوند نيازي
ندارد، دلالت مستقيم ندارد. آيه شريفه ميفرمايد: ( أنتم الفقراء إلي اللّه،
واللّه هو الغني الحميد ) ؛ و اصفهاني، فقير را به صورت موجبه معنا ميكند
اما از عهدهي «غني» بر نميآيد و باز آن را به صورت سالبه معنا ميكند و
متأسفانه اين اشكال در كتابهاي لغت، بسيار ديده ميشود كه دور شدن از
معناي حقيقي پي آمد آن است.
مرحوم
راغب، معناي ديگري براي «غني» ميآورد و آن اندكي نيازهاست و دليل آن را
آيهي شريفهي: ( ووجدك عائلاً فأغني ) ميداند. آيه ميفرمايد: از آن جا كه
عائلهمند و داراي فرزندان بسياري بودي و هزينهي زندگي تو بالا بود، دارايت
كرديم. وي «قلة الحاجات» را از اين آيه استفاده ميكند، اما پرسش اين است
كه آيا اين معنا را ميتوان از اين آيه برداشت نمود؟ همانطور كه وي غني
را به دارايي نفس معنا ميكند: «الغني غني النفس» ؛ و از آن «قلّة الحاجات»
يا «كثرة الغنيات» دانسته نميشود.
قسم سومي
كه ايشان براي «غني» بر ميشمرد، «كثرت غنيات» و فراواني بينيازي است و
آن را بر حسب طبقات متفاوت جامعه از أغنيا تا فقيران آبرومند معنا ميكند.
درست است
كه «كثرة» واژهاي موجبه است، اما «غنيات» جمع و جنس است. وي به جاي
اين كه اصل معناي «غني» را مورد كاوش قرار دهد، در مشتقات آن غور مينمايد
و در ادامه از «مغني» سخن ميگويد.
لازم به
ذكر است راغب در معناشناسي خود نكتهاي را رعايت نموده و آن اين است كه
در همهي موارد غنا را به يك معنا آورده است و غنا را به صوت، صدا و آواز
معنا نكرده است؛ چون در اين صورت كلمه داراي دو اصل ميشود كه امري محال
است؛ زيرا اصل معنا بيش از يكي نيست و اين كه در كلمات ديني از «اصول
دين» سخن گفته ميشود كلام كاملي نيست؛ زيرا اصل و ريشه هميشه يكي است؛
اگرچه شاخ و برگهاي متعددي به خود ميگيرد.
افزوده بر
اين، ايشان براي تحقيق در معناي غنا موارد كاربرد آن در قرآن كريم را ذكر
نموده است؛ چون از ويژگيها و امتيازهاي قرآن كريم، فرهنگ جامع لغات عربي
مبين بودن است.
اما نقدي
كه بر وي وارد است اين است كه وي «غني» را معنا ننمود و نخست به تقسيم
و موارد كاربرد معناي «غني» رو آورد و در معناي «مغني» و خواننده، بدون در
دست داشتن اصل معنا نميتوان معناي آن را توجيه كرد!
المصباح
المنير
«الغنّة
صوت يخرج من الخيشوم، والنون أشدّ الحروف غُنة، والاغنّ الذي يتكلّم من
قبل خياشيمه، ورجل أغن، وامرأة غناء يتكلّم كذلك، وغنّ يغنّ من باب تعب،
وقوله عليه السلام «ليس منّا من لم يتغنّ بالقران» ، قال الازهري قال
سفيان بن عيينة معناه: ليس منّا من لم يستغن، ولم يذهب به إلي معني
الصوت، قال أبو عبداللّه: وهو فاش في كلام العرب يقولون تغنّيت تغنّياً،
وتغانيت بمعني استغنيت. وقوله: «ما أذن اللّه لشيء كأذنه لنبيّ يتغنّ
بالقرآن» ، قال الازهري أخبرني عبدالملك البغوي من الربيع عن الشافعي
أنّ معناه تحزين القراءة وترقيقها وتحقيق ذلك في الحديث الا´خر: «زيّنوا
القرآن بأصواتكم» .
وهكذا
فسّره أبو عبداللّه، فالحديث الاوّل من الغني مقصوراً، والثاني من الغناء
ممدوداً، فافهمه. هذا لفظه، والغناء مثل كلام الاكتفاء، وليس عنده غناء؛ أي: ما يتغنّي به، يقال:
غنيت بكذا عن غيره من باب تعب إذا استغنيت به، والاءسم الغنية بالصنم
فأنا غنيّ، وغنيت المرأة بزوجها عن غير فهي غانية مخفّف، والجمع: الغواني.
وغني بالمكان؛ أقام به، فهو غان، والغناء مثال كتاب الصوت وقياسه الصنم
لانّه صوت، وغنّي بالتشديد إذا ترنّم بالغناء» .
«غنة»؛
صدايي است كه از بيني خارج ميشود و «نون» از حروف غنّه است كه با شدت
بيشتري از داخل بيني ادا ميگردد، و «أغن» كسي است كه از بيني سخن ميگويد
و زني كه چنين است «غناء» خوانده ميشود.
وي در
معناي حديث: «ليس منّا من لم يتغنّ بالقرآن» به نقل از ديگران گويد: حديث
به اين معناست: از ما نيست كسي كه با قرآن بينيازي نجويد و غنا به معناي
صدا نيست.
ايشان در
ادامه، غنا را در دو حديث به معناي صدا ميآورد: خداوند به چيزي همانند اذن
خود به نبي اكرم صلي الله عليه واله وسلم در مورد تغني به قرآن إذن نداده
است. شافعي گويد: معناي تغني به قرآن كريم، حزين خواندن قرآن كريم و
رقيق ساختن صداست. حديث ديگر ميفرمايد: قرآن را با صداي خود زينت دهيد.
بايد توجه
داشت كه حديث نميفرمايد صداي خود را با قرآن زينت دهيد؛ بلكه ميفرمايد:
قرآن را با صداي خود زينت دهيد و آن را زيبا تلاوت كنيد.
در حديث
اول «ليس منّا من...» غني به صورت مقصور و در حديث دوم به غناي ممدود
آمده است.
وي غنا را
داراي دو معناي بسنده بودن و بي نيازي و صوت ميداند اما مشخص ننمود كه
چرا به صدا غنا ميگويند و از طرفي اين كلام درست نيست؛ زيرا همانطور كه
پيش از اين گفته شد هر لفظ يك اصل معنايي بيشتر ندارد و هر لغت تنها يك
معنا دارد؛ چنان كه در عقايد نيز تنها يك اصل وجود دارد و آن توحيد است و از
آن ريشه، شاخه و برگها ظاهر ميشود. حال، در اين جا هم نميتوان دو اصل
قرار داد.
مراد از
«ليس منّا» در روايت ياد شده آن نيست كه كسي كه قرآن كريم را با آهنگ
نخواند كافر و ملحد است؛ بلكه به اين معناست كه مانند ما اهل بيت عليهم
السلام قرآن نميخواند، همانطور كه «النكاح سنّتي»؛ يعني روش من ازدواج
است و كسي كه ازدواج نميكند بر روش من نيست و اين روايت وجوب ازدواج
را نميرساند و حتي بر كسي كه به گناه ميافتد نيز واجب نيست ازدواج كند
بلكه وي بايد خود را از گناه باز دارد. بله، عقل ميگويد اگر كسي ازدواج
كند، ميتواند خود را از گناه حفظ كند و اين توصيه، امري عقلاني است و وجوب
شرعي ندارد؛ زيرا دليل شرعي كه آن را ثابت كند وجود ندارد. در اين جا نيز
«من لم يتغنّ بالقرآن ليس منّا» ؛ يعني كسي كه با ترتيل قرآن نخواند
همانند ما قرآن نخوانده است بلكه مانند يهود و مسيحيان قرآن خوانده است.
پس كلام مرحوم صدوق كه ميفرمايد: «لكانت العقوبه قد عظمت في ترك ذلك»
آنكه قرآن كريم را با آواز نخواند به عقوبتي بزرگ گرفتار آمده است درست
نيست.
از امور بسيار
مهم در بحثهاي معناشناسي، تعريف معيارها و استانداردها و تدوين شيوهنامهاي
براي معنا نمودن لغات در ادبيات فارسي و عربي است و اين امر نيازمند
تحقيقي عميق و گسترده است تا هر لغت در جايگاه خود معنا يابد و تدوين فرهنگها
به تحقيق روزنامهاي بسنده نشود و تا معناشناسي مدون نگردد، عالمان ديگر
دانشها؛ بهويژه در فقه و تفسير راه برون رفت از مشكلات خود را نمييابند.
مباحث
اللغة
اين كتاب
نيز براي «غني» دو اصل قايل است. يكي كفايت و ديگري صوت. اما گذشت كه
«غني» اگر به معناي كفايت، وجدان و دارايي است، به معناي صوت و صدا
نخواهد بود و استعمال لفظ در بيش از معناي واحد جايز نيست. البته، گاه كلمه
به صورت مشترك لفظي كاربرد مييابد كه قرينه نقش تعيين كنندهي آن را
دارد، و در آن نيز بيش از يك معنا وجود ندارد. وي گويد:
«غني»
الغين والنون والحرف المعتّل، أصلان صحيحان: أحدهما يدلّ علي الكفاية،
والا´خر الصوت. فالاوّل الغني في المال، يقال: غني، يغني غنيً. والغناء
بفتح الغين مع المدّ: الكفاية. يقال لا يغني فلان غناء فلانٍ، أي لا يكفي
كفايته. وغني عن كذا فهو غان. و غني القوم في دارهم: أقاموا، كأنّهم
استغنوا بها ومغانيهم: منازلهم. والغانية: المرأة. قال قوم: معناه أنّها
استغنت بمنزل أبويها. وقال آخرون: استغنت ببعلها. ويقال استغنت بجمالها عن
لُبس الحلي .
وي گويد:
اگر «الغناء» به كسر و قصر خوانده شود به معناي مال است و در صورتي كه به
فتح و مد خوانده شود «صوت» معنا ميدهد؛ اما اين سخن درست نيست؛ زيرا هيأت
لفظ نميتواند مادهي لفظ را تغيير دهد و تنها از عهدهي تغيير زمان، مكان و
مانند آن بر ميآيد. در تمام موارد كاربرد «غنا»، خصوصيات ماده تغيير ميكند
نه اصل ماده و در همهي موارد استعمال تنها يك معنا نهفته است كه اين
معنا با خصوصيات افراد، متفاوت ميشود؛ اما معنا واحد است. از اصول مهم
معناشتاسي اين است كه كاربرد لفظ در بيش از يك معنا امكانپذير نيست؛ خواه
لفظ اصل ماده باشد يا مشتق. فعل و مصدر هر دو يك ماده و يك هيأت دارد.
«ضَرْب» يك هيأت مصدري دارد و «ضَرَب» نيز يك هيأت فعلي دارد و اين گونه
نيست كه مصدر ماده، و هيأت اشتقاق باشد؛ اما مصدر چون مشتق نيست، هيأت آن
لحاظ نميشود وگرنه مصدر نيز هيأت دارد و از اين رو مراد از هيأت، هيأت
اشتقاقي است. ماده از هيأت مصدري به هر وزني كه در آيد و به هر بابي كه
برده شود، در ماده بودن آن تغيير صورت نميگيرد و هر گاه از يك لفظ دو
معنا برداشت شود، به سبب وجود قرينه است وگرنه نميتوان از يك لفظ بدون
وجود قرينهي معيّنه يا صارفه بيش از يك معنا استفاده نمود. براي نمونه،
«قرء» هم به معناي عادت زنانه ميآيد و هم به معناي پاكي و و اين قرينه
است كه معناي آن را آشكار ميسازد و در اين موارد، بيش از يك معنا وجود
ندارد.
وي در
پايان، مطلبي كه در روانشناسي پذيرفته شده است را ميآورد و ميگويد: زني
كه زيبا باشد، به لباس زينت و ابريشم احساس نياز نميكند و به آن دل نميبندد؛
هرچند رعايت پوشش خود را دارد ولي زنان نازيبا به اطوار و پوشش متنوع لباس
و زينتآلات رو ميآورند و بر آن هستند تا نازيبايي خود را بدين گونه جبران
سازند.
تهذيب
اللغة
«غني»،
قال الليث: الغنا في المال، مقصور. واستغني الرجل: أصاب غني. والغنية إسم
من الاستغناء عن الشيء، وفي الحديث: «ليس منّا من لم يتغنّ بالقرآن» .
قال ابو عبيد كان سفيان بن عيينة يقول: معناه: ليس منّا من لم يستغن به
ولم يذهب به إلي الصوت.
وأمّا
الحديث الا´خر: «ما أذن اللّه لشيء كأذنه لنبيّ يتغنّي بالقرآن»، فإن عبد
الملك.. أنّه قال: معناه تحزين القراءة وترقيقها، وممّا يحقّق ذلك الحديث
الا´خر: «زيّنوا القرآن بأصواتكم».
وقال
ابوالعباس: الذي حصلناه من حفاظ اللغة في قوله صلي الله عليه واله وسلم
«كاذنه لنبي يتغنّي بالقرآن» أنّه علي منيين، علي الاستغناء و علي
التطريب. قلت: ممّن ذهب به إلي الاستغناء فهو من الغني، مقصور. ومن ذهب
إلي التطريب فهو من الغناء الصوت الممدود .
ابو منصور
ازهري همانند ديگر لغت شناسان، «غنا» را به دو معنا ميگيرد و از بررسي مطالب
ايشان مطلب تازهاي به دست نميآيد.
مادهي
كلمات با تغيير حركت تفاوتي نمييابد. حال، بحث اين است كه چگونه غنا به
معناي صوت عربي است يا تعريب شده است؟ خواهد آمد كه در قرآن غنا به
معناي صوت وجود ندارد و ميتوان نتيجه گرفت كه «غنا» از الفاظ اصيل عربي
نيست و شايد عبري باشد از لغات وارداتي است. براي به دست آوردن معاني
واژههاي عربي بايد به قرآن كريم بسيار اهتمام ورزيد و در اين زمينه،
روايات نيز چنين جايگاهي را ندارد؛ زيرا لسان آن لسان عموم است، اما قرآن
كريم كلام حق است كه معاني را با دقيقترين واژهها بيان ميدارد اما چون
عربي مبين است در مقام محاوره و براي زبان عرف قابل درك است.
لسان
العرب
«غنا: في
أسماء اللّه عزّ وجلّ: الغني. ابن الاثير: هو الذي لا يحتاج إلي أحد في شيء،
وكلّ أحد محتاج إليه، وهذا هو الغني المطلق، ولا يشارك اللّه تعالي فيه
غيره. ومن أسمائه «المغني» سبحانه وتعالي، وهو الذي يغني من يشاء من
عباده. ابن سيدة: الغني، مقصور، ضدّ الفقر، فإذا فتح مدّ، فأمّا قوله:
يسغنيني الذي أغناك عنّي، فلا فقر يدوم و لا غناء فإنّه يروي بالفتح
والكسر، فمن رواه بالكسر أراد مصدر غانيت...، وفي الحديث: «ليس منّا من لم
يتغنّ بالقرآن» . قال ابوعبيد كان سفيان بن عينية يقول: ليس منّا من لم
يستغن بالقرآن عن غيره، ولم يذهب به إلي الصوت...» .
ابن منظور
گويد: «غني» از نامهاي خداوند عزوجل است و غني كسي است كه به كسي نيازي
ندارد و بينياز است و همه به او نيازمند هستند. اين معنا مطلق است و كسي
در اين معنا با خدا شريك نيست. «غني» ضد فقر است؛ و روايت «ليس منّا من لم
يتغنّ بالقرآن» به معناي بينيازي جستن از قرآن كريم است؛ اگرچه برخي آن
را به معناي صوت، صدا و ترنم گرفتهاند.
به زن
آوازه خوان «مغنيه» ميگويند؛ زيرا وي با جمال خود بينياز است و هر جا رود
بدون نياز به لباس مجلسي و زينت، خواهان فراوان دارد.
غنا به
معناي صوت نيز ميآيد و مراد از آن صدايي است كه طربآور و بهجتآفرين باشد
و غنا در شعر، مزمار و مانند آن است.
نقدهايي
كه بر معناشناسي راغب وارد بود متوجه اين كتاب نيز است و افزوده بر اين،
توصيف خداي متعال و نيازمندي غير به حق وصف خداست نه معناي غني. البته،
بايد دقت داشت كه غني بايد به گونهاي معنا شود كه هم بر خدا و هم بر غير
خدا صدق نمايد و وصف چهرهي مصداقي حق غير از مفهوم اين واژه است.
تعريف به
ضد، شناخت شيء نيست و هر چيز بايد به خود آن چيز شناخته شود. ابومنظور ناگاه
پس از معناي بينيازي، از شعر و موسيقي سخن گفت و معناي دومي را براي غنا
آورد؛ در حالي كه يك لفظ نميتواند بيش از يك كعنا داشته باشد. و اين كه
غناي صوت، «الترجيع المطرب» است كه معنايي اصطلاحي است امري فراتر از
كتاب لغت است و صاحبان كتابهاي لغت به نقل بسنده ميكنند و ريشههاي
لفظ را جستوجو نميكنند.
صحاح
اللغة
«غني به،
عنه غنية، وغنيت المرأة بزوجها غنياناً، أي استغنت. وغني بالمكان، أي
بالمكان، أي أقام. وغني؛ أي عاش وأغنيت عنك مغني فلان ومغني فلان،
ومغناة فلان ومغناة فلان إذا أجرأت عنك مجزأة ويقال: ما يغني عنك هذا،
أي ما يجزيء عنك وما ينفعك والغانية الجارية التي غنيت بزوجها».
اين لغت
شناس برجسته، غنا را به معناي بينيازي ميگيرد و به بينيازي زني كه
شوهر ميگيرد از ديگر مردان و بسنده نمودن وي به همسرش مثال ميزند. البته
لسان العرب زن غانيه و خواننده را به واسطهي جمال خود از همه حتي از
شوهر خويش بينياز ميدانست. در هر حال، وي نيز غنا را به معناي بينيازي
ميگيرد.
او گويد:
«غنية المكان» به معناي بينيازي كسي است كه مكان و مسكني دارد. داشتن
مسكن به گونهاي اهميت دارد كه برخي از عالمان گفتهاند كسي كه در جايي
خانه ندارد، نميتواند در آنجا قصد توطن كند و آن را به عنوان وطن اختيار
نمايد؛ چون قصد وي استحكام ندارد. اگرچه اين مسأله درست نيست و گرفتن وطن
تنها قصد است و با چيز ديگري ارتباط ندارد.
وي گويد:
«غَنا» به معناي نفع و «غِنا» به معناي سماع است، اما شاهد و دليلي براي
آن نميآورد.
مجمع
البحرين
كتاب مجمع
البحرين از مهمترين كتابهاي لغت است كه به قرآن كريم و فقه اهتمام
داشته و مورد توجه عالمان است. البته كامل نياوردن برخي از احاديث از
موارد نقص اين كتاب است.
نظر طريحي
دربارهي «ق ن و»
وي در
مادهي «ق ن و» گويد: «قوله تعالي: ( أغني ) و ( أقني ) ؛ أي جعل لهم
قنيةً؛ أي: أصل مال. قوله تعالي: ( قنوان ) ؛ هو جمع «قنو»، وهي عذوق
النخل، وقنوان لفظ مشترك بين التثنية والجمع ويجمع علي أقناء أيضاً.
والقناة: واد
بالمدينة، يقال: «فيه وادي قناة»، وهو غير منصرف، وأحمر قال: شديد الحمرة،
ومثله لحية قانية، و«المرأة المقنية» قيل الماشطة التي تتولّي خضاب
النساء وخدمتهنّ، وفي الحديث: «يا أم عطيّة إذا قنيت الجارية فلا تغسلي
وجهها بالحزف» .
جناب
طريحي غنا و قنا را به عنوان اصل مال ميگيرد و تفاوتي ميان اين دو نميگذارد،
در صورتي كه أقني به معناي محكم كردن «أغني» است. موارد «غني» و «قني»
متفاوت است و مصداق قني زمين است كه محكم است.
وجه تسميه
قنات آن است كه داراي آب است و معناي غنا و واجديت را ميدهد. «لحية
قانية»؛ مرد ريش خود را خضاب كرد؛ يعني سفيديهاي ريش را پوشاند. «زن مقنيه»؛
يعني ماشطه و زن آرايشگر؛ اين در حالي است كه «مغنيه» به معناي آوازه
خوان است. زن آرايشگر چون هنر در دست دارد و هر جا رود با اين هنر ميتواند
زن را آرايش كند، «مقني» خوانده شده است.
بررسي
«غ ن ي»
«قوله
تعالي: كأن لم تغن بالامس؛ أي: كأن لم تغن زرعها علي حذف المضاف؛ أي:
لم ينبت، ولابدّ من حذف المضاف الذي هو «الزرع» في هذه المواضع، وإلاّ
لم يستقم المعني كذا ذكره.
قوله
تعالي ( مغنون عنّا نصيباً من النّار ) ؛ أي: دافعون عنّا، قوله تعالي: (
كأن لم يغنوا فيها ) ؛ أي: يقيموا فيها، قوله تعالي: ( وما يغني عنه ماله
إذا تردّي ) ؛ أي: لا يجده ولا ينفعه. وفي الحديث: «من يستغن باللّه
وعطائه يغنه اللّه» ؛ أي: يخلق في قلبه غني، أو يعطيه ما يغنيه عن
الخلق وغنيت بكذا من باب تعب، وتغنيت به وتغانوا: استغني بعضهم عن بعض،
وفي الخبر: «إنّ القرآن نزل بالحزن فإذا قرأتموه فأبكوا، فإن لم تبكوا
فتباكوا وتغنّوا به، فمن لم يتغنّ بالقرآن فليس منّا» . قال الشيخ ابوعلي
في تفسير عند ذكر هذا: تأويل بعضهم «تغنوا» بمعني استغنوا به، وأكثر العلماء
علي أنّه تزيين الصوت».
درايت
حديث فمن لم يتغنّ
در ادامه
صاحب مجمع البحرين چند حديث ميآورد و غنا را به معناي بينيازي ميگيرد. و
براي حديث: «من لم يتغنّ بالقرآن فليس منّا دو معناي بينيازي و تغني را
ذكر ميكند.
حديث ميفرمايد:
قرآن با حزن فرود آمده است پس به گاه قرائت آن گريه كنيد و چنانچه
گريه نميكنيد، خود را به گريه وا داريد و صورت گريان به خود گيريد و قران
را با تغني و آواز حزن انگيز بخوانيد چرا كه اگر كسي اين چنين قرآن نخواند
از ما نيست.
حديث شريف
در معناي تغني صراحت دارد ولي برخي آن را به معناي بينيازي تأويل بردهاند.
واژهي «تباكي» قرينهاي مهم براي يافت اين معناست؛ چرا كه در تباكي
زمزمه، و در زمزمه صداست و سخن بر توانگري و بينيازي جستن از قرآن كريم
نيست. در واقع حديث ميفرمايد چون آهنگ تلاوت داريد، در مرحلهي نخست گريه
كنيد و در مرحلهي بعد اگر گريه نبود، به تباكي قرآن بخوانيد و سپس در مرحلهي
سوم آن را زمزمه كنيد؛ چرا كه اگر كسي اين چنين قرآن نخواند، از ما نيست.
شايان ذكر
است، اين آموزه به جهت پرهيز دادن مسلمانان از شيوهي يهوديان و مسيحيان
است كه قرائت تورات و انجيل را بدون صداي رسا و به صورت «مِنمِن» و «وز
وز» انجام ميدهند. اكنون نيز اگر كسي بدين گونه قرآن بخواند، به او پرخاش
كرده و ميگويند مگر تورات ميخواني.
در گذشته
كه قرآن تلاوت ميكردند، رسم بر اين بود كه آموزش قرآن كريم بر سه بخش
تحقيق، قرائت و تغني بود و آيات را چنان بلند ميخواندند كه همهي اهل
خانه آن را ميشنويد؛ اما اكنون سلطان خانهها؛ تلويزيون، كمتر به خانوادهاي
اجازهي اين كار را ميدهد؟ اگر كسي چند آيه از قرآن كريم را بلند بخواند،
براي بيدار شدن از خواب و بهويژه خواب صبحگاهي نيازمند ديگري يا چيزي
مانند ساعت يا تايمر تلويزيون نميشود. حال، در بحث حاضر حديث ميفرمايد: هر
كس به قرآن كريم تغني نكند از ما نيست كه با اين توضيح نميتوان آن را
به بينيازي و مانند آن معنا نمود. وقتي قرآن كريم با تغنّي، تأنّي، ترتيل
و آرامش خوانده ميشود، انسان آن را بيشتر فهم ميكند تا كسي كه آن را به
تندي و بدون تأمل و تغنّي ميخواند و متوجه نميشود كه چه ميخواند.
قرآن كريم
با حزن و اندوه نازل شده است و دليل آن اين است كه هيچ كس دوست ندارد
از جوار حضرت حق پايين آيد و عالم حق و در محضر و جوار حق بودن را رها
نمايد و به ناسوت فرود آيد! ناسوت مقام علو را ندارد و به همين سبب حزن
دارد و مثل كودكاني ميماند كه براي اولين بار ميخواهند به مدرسه روند؛
اما پدر و مادر خود را رها نميكنند و براي دور شدن از آنان گريه ميكنند.
قرآن كريم ـ كه داراي عقل و شعور است ـ چون با حق انس دارد، با حزن نازل
ميشود. كودكي كه تازه به دنيا ميآيد نيز با گريه رحم را ترك ميكند؛ چون
به آن انس گرفته است. متأسفانه، كتابهاي لغت اين معاني را
به تفقه نكشيدهاند و به راحتي از آن گذشتهاند. طريحي بدون اظهار نظري در
اين زمينه، گويد:
«والغناء
ككساء: الصوت المشتمل علي الترجيع المطرب أو ما يسمّي بالعرف غناءً وإن لم
يطرب؛ سواء كان في شعر أو قرآن أو غيرهما، واستثني منه الحدي للاءبل، وقيل:
وفعله للمرأة في الاعراس مع عدم الباطل» .
ـ غنا صوتي
است كه ترجيع مطرب را در بر داشته باشد يا چيزي است كه در عرف به آن
غنا گويند هرچند طرب نداشته باشد؛ خواه در شعر باشد يا در قرآن كريم و يا در
غير اين دو مورد.
اين تعريف،
بيش از تعريفها و حدود ديگر به اصطلاح فقه نزديك است؛ ولي پرسش اين است
كه اين تعريف با چه ميزان و معياري به دست آمده است و دليل و مدرك آن
چيست؟ جناب طريحي در اين زمينه همانند ديگر لغتپژوهان تحقيقي انجام نداده
است و با نقل اين معنا از آن گذشته است. پيش از اين گذشت كه تدوين لغت
نامه يا قاموس نيازمند شيوهنامهاي علمي است و در مورد بحث بايد گفت براي
يافت اصل معنا نميتوان به عرف مراجعه كرد و اين عرف است كه به عالمان
و كارشناسان مراجعه ميكند.
بررسي
لغتنامههاي فارسي
بررسي
كتابهاي لغت عربي اين نكته را به دست داد كه آنان دليلي نداشتند كه
«غنا» را به معناي صوت و صدا معنا ميكنند و فقيهان نيز كه گفتههاي آنان
به تفصيل واكاوي خواهد شد از اين كتابها استفاده كردهاند و با توجه به
طور طبيعي نبايد موفق شوند؛ چرا كه مقدمات غير سالم نتيجهي سالمي را در پي
ندارد.
فرهنگ
دهخدا و عميد
مهمترين
كتابهاي لغت فارسي، فرهنگ معين، فرهنگ عميد و فرهنگ دهخداست. اين كتابها
همانند كتابهاي عربي، هر يك از ديگري گرته برداري نموده است و كتاب
متأخر خلاصهي كتاب متقدم است.
كتاب
دهخدا با همهي شكوهي كه برخي براي آن قايل هستند چندان كارآمد نيست؛
زيرا بيشتر مطالب آن از تاريخ و جغرافياست و نه كتاب تحقيقي.
دهخدا در
معناي آواز گويد: «صوت، بانگ، نغمه، سرود، آهنگ، و شعب آن و هر يك از
دستگاههاي موسيقي، يكي از گوشههاي سهگاه و گوشههاي شور و اينها آواز ميباشد».
وي همهي
موارد بر شمرده حتي گوشهها را كه از جزئيات دستگاههاي موسيقي است جزو
آواز ميداند.
وي در
معناي آواز خوان گويد: همان كسي كه آواز ميخواند. به آواز خوان شهرتطلب
هم ميگويند؛ چون آواز شهرت ميآورد.
دهخدا براي
معناي آوا، ترانه، نوا و هرچه كه به اين معاني نزديك باشد را ميآورد.
فرهنگ
عميد چيزي بيش از اين ندارد و تكراري همين مطالب است. به مطايبه ميتوان
گفت: اگر كتابهايي كه به تكرار نوشته شده و نوآوري در زمينهي شيوهي
تحقيق يا مطالب ارايه شده ندارد جمع شود، دستكم عالمان و مردم ميتوانستند
همهي كتابها را بخوانند.
در فرهنگ عميد
آمده است: «آواز؛ يعني كسي كه خوب ميخواند يا دستگاه را خوب ميداند».
خوب ميخواند يعني صداي نيكويي دارد و خوب ميداند؛ يعني به دستگاههاي
موسيقي مسلط است. خوب خواندن غير از دانستن چگونه خواندن است. آن كه ميداند
چگونه بايد بخواند، گويا صداي خويش را در دست گرفته و هر جا بخواهد آن را ميبرد
و مينشاند؛ ولي آن كه دستگاه را نميشناسد، مهاري بر صداي خود ندارد و صدا
افسار گسيخته پا به فرار ميگذارد.
ايشان
سرود، نغمه، نوا و ترانه را به يك معنا ميگيرد.
موسيقي
و خواجهي طوسي
اخلاق
ناصري كه اخلاق فلسفي و ترجمهي كتاب طهارة الاعراق است در تقسيم حكمت
نظري گويد: «يكي علم به آن كه مخالطت ماده شرط وجود او نبود و ديگري علم
به آنچه تا مخالطت ماده نبود، موجود نتواند بود و اين قسم اخير باز به دو
قسم ميباشد: يكي آنچه اعتبار مخالطت ماده شرط نبود در تعقل و تصور آن و
ديگري آنچه به اعتبار مخالطت ماده معلوم باشد. پس از اين رو حكمت نظري
بر سه قسم ميشود: اول را علم مابعدالطبيعه خوانند، دوم را علم رياضي، سوم
را علم طبيعي» .
خواجه در
اين عبارت ميگويد حكمت نظري بر سه قسم است: يكي آن كه ماده شرط در
تعقل و در وجود آن نيست؛ مانند متافيزيك و امور عامهي فلسفه كه ماده هيچ
گونه دخالتي در وجود و تعقل آن ندارد.
دو ديگر
همانند طبيعيات است كه ماده شرط وجود و تعقل آن است و بدون جسم و ماده
نميتوان آن را ادراك نمود و به اين معناست كه ماده جزو تحققي آن است
كه به آن «علم طبيعي» گفته ميشود. دستهي آخر علوم، دانشهايي است كه
وجود ماده هم در تعقل آن شرط نيست و هم شرط است و حكم نوعي را برزخ
دارد كه به آن علم رياضي گفته ميشود. رياضي برزخي ميان علوم طبيعي و
امور عامه است.
در امور
عامهي فلسفي، ماده هيچ گونه دخالتي در تحقق و در تصور آن ندارد. براي
نمونه، «خدا» نه تصوري دارد و نه داراي مادهي خارجي است، به عكس جسم
كه تا ماده نباشد، شرط تحقق و تصور آن به وقوع نپيوسته است.
همچنين در
عمليات شش ضرب در پنج، سي نتيجه ميدهد و اين عمليات نياز به ماده ندارد
و نياز به ماده و جسم شرط در تحقق معدود است نه اصل عدد.
بنا بر
تقسيم خواجه، دانشها بر سه قسم است: امور عامهي فلسفه، علوم طبيعي و
علوم رياضي.
وي علم
رياضي را داراي چهار قسم ميداند: حساب، هندسه، هيأت و موسيقي.
موضوع
حساب، كم منفصل است و عدد نمونهاي از آن است. هندسه از كم متصل مانند
واحدهاي اندازهگيري سخن ميگويد و هيأت امور آسماني و ارتباط، خصوصيات،
عوارض و احكام آن را بر ميرسد و در نهايت، دانش يا فن «موسيقي» است كه
صوت، صدا، نت و چگونگي آواز را آموزش ميدهد.
مرحوم
خواجه در عبارتي كه پيش از اين از وي نقل شد، علوم پايه را سه قسم ميداند:
الهيات، طبيعيات و رياضيات. چگونگي ارتباط اين علوم و به ويژه اقسام
دانشهاي رياضي در بيان ايشان نيامده است.
نفائس
الفنون في عرائس العيون
«نفائس
الفنون» كه از كتابهاي نفيس قرن هشتم هجري است موسيقي را چنين ميشناساند:
موسيقي شناخت حالات لحنهاست و موسيقي با لحنشناسي برابر است. مراد از لحنشناسي
شناخت دستگاهها؛ همانند سهگاه، چارگاه، پنجگاه، زابلي، دشتي و بيات و
نيز شناخت نتهاي مختلف موسيقي است. صداشناسي و لحنشناسي مشخص ميسازد كه
خوانده شده ترانه است يا آواز و يا سرود.
مراد از سه
گاه، چهارگاه و پنج گاه، تعداد ريتم است كه سه ريتم دارد يا بيشتر. وي
در ادامه، موسيقي را بر دو قسم نظري و انديشاري و عملي و كاربردي ميداند
كه شرح آن گذشت.
واژهي
موسيقي
گفته شده
است موسيقي از «موسي اقاس» است و موسي نام يكي از «رب النوع»هاست كه
سرشار از زيبايي است و در اساطير گذشتگان از آن ياد شده است.
برخي نيز
آن را از «موسي و قاس» ميدانند. موسي به معناي هوا و قاس يعني موزون و
بنا براين موسيقي يعني هواي موزون.
نظر ديگري
نيز در ريشهي لغوي اين واژه وجود دارد و آن اين كه موسيقي واژهاي بسيط
است و نه مركب و به معناي هوا، لحن و نغمه است و همان چهچههاست. هيچ
شاهدي بر درستي اين نظرگاهها ارايه نشده است و هيچ يك سند و اصلي تاريخي
ندارد.
بحث
موسيقي فارغ از بحث واژهها و كلمات است؛ چرا كه صوت و صدا ميتواند بدون
استفاده از هيچ گونه شعر و يا مانند آن باشد؛ مانند اين كه كسي ضرب ميزند
كه فهم شما از آن به صورت امواج است و ميشود مطلبي را با موج يا به لفظ
فهماند و لفظ خود از امواج است؛ ولي مقاطع و تقاطيع آن تفاوت دارد.
انواع
صوت
غنا وصف
صوت و صداست و صوت بر دو قسم است: صوت غنايي و صوت غير غنايي. به عبارت
ديگر صوت يا موزون است و يا غير موزون؛ اما موسيقي اعم از صوت غنايي است
و شامل دستگاه نيز ميشود.
مراد از
«موسيقي» الحان خوش صدا و دستگاههاست و بر اين اساس، صوت غنايي به آلات
ارتباطي ندارد و موسيقي غنايي لحني است كه با دستگاه و آلات همراه باشد.
مراد از علم موسيقي، علم شناخت الحان و ويژگيهاي آن است.
موضوع
موسيقي
موضوع
موسيقي همان گونه كه گفته شد نفس است. البته، در مقامات بلند عرفاني و
در ملكوت، موضوع از نفس گذر نموده و به دل و قلب ميرسد؛ اگرچه ميتوان
گفت: قلب و دل نيز از مراتب بالاي نفس است.
ترنمات
عالم بالا
غنا و
موسيقي امري جرماني و نفساني است و در عوالم و مقامات فوق نفس به كار
نميآيد و ترنم آن عوالم از جنس ديگري است؛ به همين خاطر است كه اولياي
الهي و كملان از اين گونه ابزارها استفاده نميبرند؛ چرا كه نيازي به اين
امور ندارند و در افق ديگري سير ميكنند؛ ولي در ناسوت و براي انسانهاي
معمولي كه خالي از نفسانيات نرم و واقعيات خشك نميباشند وجود آن لازم
است تا وضعيت اين گروه را به تعادل رساند.
آنچه
رعايت آن لازم است اين است كه در استفادهي از موسيقي نبايد افراط و
تفريط نمود. كساني كه به اين امور بيش از اندازه اشتغال دارند، چون سست
و ناتوان ميشوند با يك حركت يا اضطراب يا با تلنگري از پا درميآيند؛ زيرا
نفس آنها همچون دستي است كه تازه از حمام درآمده و پير و بسيار حساس
گشته است و از برخورد به در و ديوار ميترسد. نفس همين گونه است و با كثرت
غنا و موسيقي سست شده و به پيري زودرس دچار ميشود. كسي كه نواختن ساز،
ويالون و چنگ شغل اوست، به مرور زمان به شدت ضعيف ميگردد و كمترين
انتقادي را نميپذيرد و در مقابل واقعيات بسيار ضعيف و شكننده ميگردد و با
پيشامد كوچكترين ناراحتي يا چالشي از پا درميآيد.
اين نكته
به دست ميدهد كه نميتوان براي غنا و موسيقي حكمي كلي داد، بلكه گاهي
از آن به بدي ياد ميشود و گاه به نيكي و غنا و موسيقي امري است كه داير
بين وجوب و حرمت است. غنا و موسيقي براي بعضي خوب و سرشار از خير و براي
بعضي بد و زيانبار است و نميتوان آن را قانوني كلي دانست و آن را
«بالجمله» و به صورت كامل حلال يا حرام دانست.
انواع
صوت
غنا وصف
صوت و صداست و صوت بر دو قسم است: صوت غنايي و صوت غير غنايي. به عبارت
ديگر صوت يا موزون است و يا غير موزون؛ اما موسيقي اعم از صوت غنايي است
و شامل دستگاه نيز ميشود.
مراد از
«موسيقي» الحان خوش صدا و دستگاههاست و بر اين اساس، صوت غنايي به آلات
ارتباطي ندارد و موسيقي غنايي لحني است كه با دستگاه و آلات همراه باشد.
مراد از علم موسيقي، علم شناخت الحان و ويژگيهاي آن است.
استفاده
از صوت و صدا به لحاظ نفسي و براي پرورش نيروي احساس براي انسان لازم
است؛ خواه مؤمن باشد يا كافر. ترنمات نيز متفاوت است و گاه با دستگاه است
و گاه بدون دستگاه و گاه طبيعي است و گاهي اكتسابي، و گاه وحشي و گاه
غير وحشي، و گاه جمعي است و گاه غير جمعي و تأليفي. صدا محتوا و ماده نيز
دارد و محتواي آن با حالات نفس به مناسبت همراه ميشود. البته، گاهي
مناسبت وجود ندارد و ممكن است زجر دهنده باشد. انزجار گاهي براي صوت و گاه
براي هوا و نفس و ديگر جهات جنبي است كه با اين صدا سازگار نيست. حال، چه
از باب سقف صدا باشد و يا از عرض صدا.
گاه
انزجار از باب قرب و بُعد و نوع صداست. در هر حال، تناسبها و تنافرها در صوت
و صدا و استماع و نفس انساني حالات گوناگوني دارد كه شناخت اين امور براي
كسي كه در اين راه حركت ميكند لازم است.
سقف صدا،
عرض صدا، قرب و بعد، زمان و مكان، خصوصيات نفس و لحن با خصوصيات اكتسابي
آن كه ميتواند موزون يا غير موزون باشد همه در يك صدا اثر گذار است و اگر
به تناسب باشد، اشكالي ندارد و چنانچه متناسب نباشد مشكلات خاص خود را
دارد.