مهمترین اصول تفسیری قرآن کریم
برای آن که
تفسیر تحقیقی
قرآن کریم مسیر
خود را به
سلامت
بگذراند و به بیراه
مبتلا نشود،
رعایت اصول
تفسیری، حائز
اهمیت بسیار
است.
در اینجا
برخی از مهمترین
اصول تفسیری یاد
میشود و توضیح
دیگر
اصول تفسیری
در ذیل آیات
متناسب خواهد
آمد. اصولی که
خاطرنشانی آن
اهمیت دارد
عبارت است از:
وضع واژه برای
یک معنا،
استعمال واژه در
معنای حقیقی،
اهتمام به
دانش اشتقاق،
توجه به وجوه
مختلف معنایی،
دقت بر مرکز
ثقل آیه، نبود
محال در قرآن کریم،
دقت به
شمارگان واژگان،
تأمل در چیدمان
آیات، ترجمه
ناپذیری قرآن کریم،
کثرت جعل در روایات
قرآنی.
1
) وضع واژه برای
یک معنا
هر واژه
تنها برای یک
معنا وضع شده
است و نمیشود
یک لفظ در چند معنا کاربرد
داشته باشد.
مفسر باید
تلاش نماید تا
معنای اصلی هر واژه
را بیابد و
بداند دو لغت نمیتواند
دارای ترادف و
یکسانی معنا باشد.
قرآن عظیم هر واژهای
را در دقیقترین
و جامعترین
معنا و کاملترین
مفهوم مورد نظر
بیان فرموده
است؛ چرا که
قرآن کریم سند
عالم وجود و شناسنامهٔ
کامل هستی و
تمامی پدیدههای
آن است. چنانکه
آیهٔ زیر مثالی از
آن است:
«وَلَوْلاَ
إِذْ
دَخَلْتَ
جَنَّتَک
قُلْتَ مَا
شَاءَ
اللَّهُ لاَ
قُوَّةَ
إِلاَّ بِاللَّهِ
إِنْ تَرَنِ أَنَا
أَقَلَّ مِنْک
مَالاً
وَوَلَدا».
و چون
داخل باغت شدی،
چرا نگفتی:
ماشاء اللّه.
نیرویی جز
قدرت
خدا نیست. اگر
مرا از حیث
مال و فرزند کمتر
از خود میبینی.
همانگونه
که گفتیم قرآن
کریم برای بیان
هر معنایی دقیقترین
واژگان را به کار
برده است و در
این آیهٔ شریفه
از «قُوَّةَ»
استفاده شده
است؛ چرا که «قوة» به کارهای
ایجابی
اختصاص دارد و
«حول» در امور
سلبی. در این آیه
تنها از
«قُوَّةَ»استفاده
شده است، نه
«حول»؛ زیرا
«دَخَلْتَ»از
امور
ایجابی است که
«قُوَّةَ»را میطلبد.
قرآن کریم
به زبان عربی
نازل شده و
خداوند متعال
الفاظ و
واژگان قرآن کریم
را با آرایههای
ادبی همراه
ساخته و غنای
مطالب را با
صنایع ادبی
فراوانی
آورده و حقایق
خود را در
قالب بهترین
متن ادبی که
صنایع بلاغی آن
اعجاز دارد ارائه
داده است و چنین
نیست که به
نوع نگارش و پرداخت
قلمی توجه
نداشته باشد؛ چنانکه
سورهٔ کوثر یکی
از بهترین مثالها
برای این
اعجاز است:
«بِسْمِ
اللَّهِ
الرَّحْمَنِ
الرَّحِیمِ،
إِنَّا
أَعْطَینَاک
الْکوْثَرَ،
فَصَلِّ
لِرَبِّک وَانْحَرْ،
إِنَّ
شَانِئَک
هُوَ
الْأَبْتَرُ».
ـ آغازگر
والا؛ خدای
تمام کمال، همیشه
فراخ رحمتورز
ویژه
مهرپرداز. ما
تو را کوثر
دادیم. پس برای
پروردگارت
نماز گزار و قربانی
کن. دشمنت خود بیتبار
خواهد بود.
قرآن کریم
در نگارش خود
همواره رعایت
عفت را داشته
است و در گزارشی که
از قوم لوط میدهد،
نهایت عفت بیان
را مراعات مینماید. برای
نمونه در آیهٔ
زیر میفرماید:
«وَلُوطا
آَتَینَاهُ
حُکما
وَعِلْما
وَنَجَّینَاهُ
مِنَ الْقَرْیةِ
الَّتِی کانَتْ تَعْمَلُ
الْخَبَائِثَ
إِنَّهُمْ کانُوا
قَوْمَ
سَوْءٍ
فَاسِقِینَ».
ـ و به لوط
حُکم و دانش
عطا کردیم و
او را از آن
آبادی که کارهای پلید
میکردند
نجات دادیم.
چنین است که آنها
گروهی بد و زیادهرو
بودند.
آیه با این
بیان، کار زشت
قوم لوط را ذکر
نمیکند و
تنها به بیان
این که آنها کاری
خبیث انجام میدادند
اکتفا مینماید.
فراز: «قَوْمَ
سَوْءٍ»نیز میرساند
خباثت چنان بر
این قوم سنگینی
میکرده که
ساختار طبیعی آنان
گردیده است؛ بهگونهای
که در بیان
جرم قوم لوط میفرماید:
«فَمَا کانَ
جَوَابَ
قَوْمِهِ
إِلاَّ أَنْ
قَالُوا: أَخْرِجُوا
آَلَ لُوطٍ
مِنْ
قَرْیتِکمْ،
إِنَّهُمْ
أُنَاسٌ یتَطَهَّرُونَ».
ـ ولی
پاسخ قومش جز
این نبود که
گفتند خاندان
لوط را از
شهرتان بیرون کنید
که آنها
مردمانی فرودین
هستند که به
پاکی
تظاهر میکنند.
امت هر پیامبری
با امتهای دیگر،
در طهارت و پاکی
یا در خباثت و رذالت
تفاوت دارند. یکی
از خبیثترین
اقوام که در
قرآن کریم از
آنان ذکر شده، قوم
حضرت لوط است.
در سورهٔ نمل،
اولین ویژگی که
برای این قوم یاد مینماید
این است که
اهل فحشا
بودند. این
امر فرومایگی
آنان را میرساند.
این قوم چنان
پست بودند که
در پاسخ پیامبر
خود که آنها
را به
دوری از فحشا
دعوت میکرد،
گفتند باید
لوط و خاندان
او را بیرون کنید؛ زیرا
آنها انسانهای
پاکیزهای
هستند و از بدی
به دور میباشند.
آنان دور بودن از
گناه و زشتی
را جرم میدانستند
و مجازات آن
را نفی بلد و
اخراج از شهر و دیارشان
قرار میدادند
و این نهایت
خباثت است؛
چرا که بدکاران
نه تنها بدی میکردند،
بلکه با خوبیها
نیز درگیر میشدند.
این
گروه هیچ ملاحظهای
در انجام فحشا
نداشتند و آن
را پنهان نمیکردند، بلکه
به ارتکاب آن
افتخار میکردند.
قرآن کریم
با آن که به
زبان عربی
نازل شده و با
آن که آرایههای
ادبی
فراوانی را
با خود دارد،
چیزی که به آن
ویژگی دارد این
است که عربی
آن
مبین، آشکار
و روشن است؛ چنانکه
میفرماید:
«بِلِسَانٍ
عَرَبِی مُبِینٍ».
ـ به زبان
عربی(واضح)
روشن.
قرآن کریم
شناسنامهٔ
هستی است و
مهندسی خاصی
دارد که هر زبانی نمیتواند
بار معنایی آن
نظام خاص را
بر عهده گیرد
و انتقال دهد.
از
این رو قرآن کریم
را نمیتوان
به معنایی که
نازل شده است
به زبان دیگری ترجمه
نمود، بلکه این
صاحبان زبانهای
دیگر هستند که
باید عربی را آموزش
ببینند تا این
کتاب را به گونهای
تخصصی دریابند.
البته ترجمه این کتاب
آسمانی برای
افراد عادی بسیار
مناسب و لازم
است، ولی برای ژرفپژوهان
نازکاندیش کارایی
ندارد.
قرآن کریم
به سبب روشنی
و گویایی که
دارد نیازمند
تفسیر و بیان نیست
و فهم آن نیاز
به حدیث و روایت
ندارد و دقت
در صدر و ذیل آیه، بیانگر
معنای آن است.
قرآن کریم کتابی
صامت، گنگ و
مهمل نیست، بلکه
زبان خداست.
زبانی که
اعجاز دارد و
روشن بودن آن
نیز وجهی از اعجاز
آن است. باید
به خدا پناه
برد از این که کسی
بگوید کلام
خداوند مهمل است
و نیازمند آن
است که دیگری
آن را توضیح
دهد. البته این درست
است که چون
ادراک ما ضعیف
است و زبان نمیدانیم
برای
فراگیری
زبان قرآن کریم
به معلم که
همان مقام عصمت
است نیازمندیم، ولی
چنین آموزشی
در ناحیهٔ
آموزش زبان
است، وگرنه
خود آن زبان برای
صاحبان زبان
گویاست؛ چنانکه
میفرماید:
«وَمَا
أَنْزَلْنَا
عَلَیک الْکتَابَ
إِلاَّ
لِتُبَینَ
لَهُمُ
الَّذِی
اخْتَلَفُوا
فِیهِ وَهُدًی
وَرَحْمَةً
لِقَوْمٍ یؤْمِنُونَ».
ـ و ما این کتاب
را بر تو فرو
نفرستادیم؛
مگر برای این که
آنچه را در آن
اختلاف کردهاند
برای آنان توضیح
دهی و آن برای
بزرگانی که میگروند
رهنمود و رحمتی
است.
قرآن کریم
به شهادت آیهٔ
شریفه قابل
فهم است و کتابی
است که برای همه
بیان دارد؛
چرا که اگر این
آیات قابل فهم
نبود، هم پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله به
بیان آن مأمور
نمیگردید و
هم نزول آن فایدهای
نداشت! قرآن کریم
کتابی است که
با هر کسی به اندازهٔ
عقل و فهمی که
دارد
همصحبت میشود
و برای او سخن
دارد. قرآن کریم
به خودی خود
ناطق
است، ولی ما
به دلیل نقصی که
در شناخت زبان
داریم نیازمند
مقام
عصمت هستیم.
معصوم نیز چنین
نیست که
عبارات این کتاب
عزیز را پیرایش کند،
بلکه وی چون
زبان میداند
خود از آن
همان گونه که
هست
استفاده میکند.
قرآن کریم کتابی
است که خود مبین
و آشکار است،
ولی
برای کسی که یک
پیشفرض را
داشته باشد و
آن همان
دانستن زبان
است.
همانطور که یک
عرب زبان برای
فهم متن انگلیسی
که روان است نیاز
به
دانستن زبان
دارد. برای
تقریب ذهن، میتوان
چنین مثال
آورد که معنای هر
آیه را از
تعداد حروف و
سطرها و از
آهنگ آن میتوان
یافت و به سنجش سنگینی
و ثقل آن
پرداخت. در این
نظام
معناشناسی
است که میتوان
معنای آیهٔ زیر
را به خوبی دریافت:
«إِذْ
قَالَ یوسُفُ
لِأَبِیهِ یا
أَبَتِ إِنِّی
رَأَیتُ
أَحَدَ
عَشَرَ کوْکبا وَالشَّمْسَ
وَالْقَمَرَ
رَأَیتُهُمْ
لِی سَاجِدِینَ».
ـ زمانی
را که یوسف به
پدرش گفت: ای
پدر، من یازده
ستاره را با خورشید
و ماه دیدم. دیدمشان
برای من بدون منیتاند.
در این آیه
از سجدهٔ خورشید
و ماه به یوسف
گفته شده، اما چگونگی
آن ذکر نگردیده
است و با در
دست داشتن
نظام
معناشناسی قرآن
کریم که البته
میتواند به
آوا و آهنگ آیات
هم باز گردد،
چگونگی سجدهٔ
آفتاب و مهتاب
را دریافت.
قرآن کریم
کتابی است که
زبان آن هیچ
تشابهی ندارد
و تمامی آیات
آن
محکم است و
اگر از آیات
متشابه سخن
گفته میشود
برای کسی است که زبان
نمیداند؛ همانگونه
که تمامی آیات
آن برای مقام
عصمت که زبان میداند
محکم و مبین
است.
خداوند در
این آیات میفرماید:
«وَإِنَّهُ
لَفِی زُبُرِ
الْأَوَّلِینَ،
أَوَلَمْ یکنْ
لَهُمْ آَیةً
أَنْ یعْلَمَهُ
عُلَمَاءُ
بَنِی إِسْرَائِیلَ».
ـ و (وصف) آن
در کتابهای پیشینیان
آمده است. آیا
برای آنان این خود
دلیلی روشن نیست
که عُلمای از
فرزندان یعقوب،
از آن اطلاع دارند.
آیه میفرماید
از جمله نشانههای
حقانیت قرآن کریم
این است که عالمان یهود
از آن آگاهی
دارند و آن را میدانند.
با آن که
گفتیم قرآن کریم
ترجمهپذیر نیست،
میگوییم
قرآن کریم
قابل
تلخیص است. در
قرآن کریم برخی
معارف، تکرار
شده است. اگر بخواهیم
تکراری که در
بعضی آیات است
را برداریم و
قرآنی داشته
باشیم که تکرار
معنا با صرف
نظر از صنایع
بلیغی در آن
نباشد، حجم
چشمگیری از آن کاسته
خواهد شد. نمونهای
از تکرار یاد
شده در آیهٔ زیر آمده
است:
«وَقَالَ
الَّذِینَ
أُوتُوا
الْعِلْمَ
وَالاْءِیمَانَ،
لَقَدْ
لَبِثْتُمْ
فِی کتَابِ
اللَّهِ إِلَی یوْمِ
الْبَعْثِ،
فَهَذَا یوْمُ
الْبَعْثِ،
وَلَکنَّکمْ کنْتُمْ
لاَ
تَعْلَمُونَ».
کسانی که
دانش و ایمان یافتهاند
میگویند به
قطع، شما به
موجب آنچه در
کتاب خداست،
تا روز برانگیختگی
ماندهاید و این
روز برانگیختگی
است، ولی شما
خودتان نمیدانستید.
در این آیه
دو بار از: «یوْم
الْبَعْثِ»سخن
گفته شده است.
این تکرار در این
جا قرینه دارد
و جهت آن در
خود آیه آمده
است؛ چرا که میفرماید:
«لاَ
تَعْلَمُونَ».
شما نمیدانید
و خداوند
رستاخیز را تکرار
میکند، تا بلکه
به آن توجهی
شود. در این آیه
نیز چنین است:
«مَنْ کانَ
یرِیدُ الْحَیاةَ
الدُّنْیا
وَزِینَتَهَا
نُوَفِّ إِلَیهِمْ
أَعْمَالَهُمْ
فیها وَهُمْ فیها
لاَ یبْخَسُونَ.
أُولَئِک
الَّذِینَ لَیسَ
لَهُمْ فِی
الاَْخِرَةِ
إِلاَّ
النَّارُ وَحَبِطَ
مَا صَنَعُوا فیها
وَبَاطِلٌ
مَا کانُوا یعْمَلُونَ».
ـ کسانی که
زندگی دنیا و
شکوه ظاهری آن
را بخواهند کارهایشان
را در آنجا
به طور کامل
به آنان میدهیم
و به آنان در آنجا
کم داده نخواهد
شد. اینان کسانی
هستند که در
آخرت جز آتش
برایشان نخواهد
بود و آنچه
در آنجا کردهاند
به هدر رفته و آنچه
انجام میدادهاند
باطل (بدون غایت
نهایی) است.
آیهٔ دوم
در واقع تکرار
فراز «وَهُمْ فیها
لاَ یبْخَسُونَ»
است و چیزی افزون
بر آن ندارد.
اگر آیات خود
را نشان
بدهند، قابل
فهم و روشن
است و برای دریافت
معنا نیازی به
مراجعه به آیات
تکراری نیست.
البته قرآن کریم
حقیقت و بیانی
است که جز با
انس و قرب نمیتوان
به آن راه یافت
و از آن بهرهگرفت
و اگر هزاران
دانشمند جمع
شوند، نمیتوانند
بدون داشتن
انس و دوستی
با این کتاب
آسمانی، اندکی
از حقایق آن
را کشف کنند.
قرآن کریم
را میتوان
تلخیص نمود و
خلاصه و زبدهای
از آن داشت که قرائت
آن آسانتر
است. کسی که چنین
خلاصهای در
دست دارد به
خوبی در مییابد
هر آیهای به
چه منظوری در
قرآن کریم
آمده است؛ از جنبهٔ
زینتی گرفته
تا امور دیگر.
البته قرآنی که
از آن سخن میگوییم
برای عصر آینده
مناسب است و
برای جامعهٔ
حاضر کارایی
ندارد. بنازم
به قرآن کریم که
تا روز قیامت
برای همگان مفید
است و هر کسی
از این اقیانوس
که در ژرفا بیپایان
و بیکرانه
است میتواند بهرهای
ببرد. البته
قرآن کریم در عصر
آقا امام زمان
(عجل اللّه
تعالی فرجه
الشریف) است که
معنای خود را
پیدا میکند.
2
) استعمال
واژه در معنای
حقیقی
در قرآن کریم
به هیچ وجه
استعمال مجازی
وجود ندارد و
تمامی واژگان
در معانی حقیقی
خود به کار
رفته است. قرآن
کریم تمام، حقیقت
است و در هر
موردی که عقل
مفسر حقیقت بودن
آن را در نمییابد
باید آن را از کوتاهی
فهم خود بشمرد
و از توجیه آن بپرهیزد
و ذهن خود را
متهم نماید،
نه استعمال
واژگان قرآنی
در معنای حقیقی
آن را. برای
فهم حقیقی
بودن کاربرد
واژگان قرآن کریم
باید به اصل «وضع
واژگان برای
روح معنا» و
دخالت نداشتن ویژگیهای
مصداق در وضع
و نیز «وضع
واژه برای یک
معنا» توجه
داشت که در جای
خود از این قواعد
سخن گفتهایم.
3
) اهتمام به
دانش اشتقاق
تفسیر نیازمند
آگاهی بر دانش
اشتقاق است و کسی
که این دانش و دیگر
دانشهای ادبی
را نمیداند و
در مبادی علمی
دقت و توجه
ندارد یا منطق
و حکمت وی ضعیف
است و عقل شکوفایی
برای او نیست نمیتواند
فهم مفهوم و
معنای واژگان
را به صورت
تطابقی، نه
التزامی، داشته
باشد. علوم
ادبی مفسر را
در دریافت
مفهوم تطابقی
واژگان مدد میرساند.
دقت برای فهم
مفاهیم الفاظ
از امور اولی
مفسر است و او
نباید کمترین
اهمالی به خود
راه دهد؛ چرا که
قرآن کریم متن
معجزه و سند
عالم هستی و
نمودهای آن
است و کمترین
بیدقتی، به
انحراف از این
نقشهٔ راه میانجامد
و سلامت و سعادت
فرد را به
مخاطره میاندازد.
4
) وجوه مختلف
معنایی
قرآن کریم
سخنی است که
مهندسی آن بر
اساس نظام هستی
و پدیدههای
آن ریخته شده
و داناترین و گستردهترین
دوست و آگاهی دهنده
در تمامی زمینههاست.
سخنی بیعیب و
نقص که هر دل
صافی و آگاه
را حیران،
واله، دوست و شیفتهٔ
خود میسازد.
در عصر جاهلی،
چون قرآن کریم
نازل شد، بلیغان
و فصیحان عرب که
خود را فصیح و
بلیغ میدانستند
میپنداشتند
قدرت مقابله و
مبارزه با آن
را دارند، ولی
نمیفهمیدند
قرآن کریم
تنها در فصاحت
و بلاغت نیست که
اعجاز دارد، بلکه
شطرنجی از حقایق
و علوم از لغت
تا علوم تجربی،
فلسفی، روانشناسی،
جامعهشناسی،
اقتصاد، سیاست،
تربیت، علوم
غریبه و هر دانش
دیگری میباشد
و کتابی است که
وجوه گوناگون
معنایی را به صورت
روشمند و علمی
بر میتابد،
نه آن که
احتمالات
معنایی داشته باشد
که در آن
صورت، این کتاب
روشن و آفتابی
را ناکارآمد میسازد.
قرآن کریم
همانند تصویرهای
سه بعدی، وجوه
زیادی دارد و
از هر زاویهٔ
آن، تصویری دیده
میشود.
احتمال معنایی
در ذهن علیل خواننده
است که نقش میبندد
و در الفاظ
قرآن کریم، چنین
چیزی وجود ندارد.
قرآن کریم
ابعادی بیکرانه
و بیپایانه
دارد که هر
بعد آن تصویری
از پدیدههای
هستی را مینماید
و شناسنامهای
از آن را جلوهگر
میسازد و حقایق
را ارائه میدهد
و چون قرآن کریم
شناسنامهٔ
تمامی پدیدههای
هستی است،
معنایی ورای
آن نیست که کسی
بخواهد به غیر
آن رجوع داشته
باشد. اگر کسی
به آیات قرآن کریم
ایمان نیاورد
و آن را سخنی راست،
باور ننماید که
میتواند از
هر چیزی آگاهی
دهد و نتواند
با آن دوست و
مونس گردد، دیگر
به چه میخواهد
ایمان و
اعتقاد داشته
باشد و با چه کسی
میتواند انیس
و دوست گردد؟
دیگر سخنی
درست نیست که
بتوان به آن ایمان
آورد و دوستی
امین نیست تا
بشود به وی
پناه برد و به او
اعتماد داشت؛ چنانکه
قرآن کریم میفرماید:
«تِلْک آَیاتُ
اللَّهِ
نَتْلُوهَا
عَلَیک
بِالْحَقِّ،
فَبِأَی حَدِیثٍ
بَعْدَ
اللَّهِ وَآَیاتِهِ
یؤْمِنُونَ».
ـ اینها
آیات خداست که
بهحقیقت آن
را بر تو میخوانیم.
پس بعد از خدا
و آیات او به کدام
پدیده خواهند
گروید.
این آیه
لسانی توبیخی
دارد و میفرماید
بعد از آن دیگر
به چه چیزی میخواهید
ایمان آورید؟
بر اساس این
تحلیل است که میگوییم
قرآن کریم
«حمالة
الوجوه» است؛
به این معنا که
معانی علمی و
روشمند دانشهای
بشری و الهی
را با خود
دارد و به قطع،
گزارهای علمی
را بیان میدارد
نه این که بر
احتمالات معنایی
حمل شود که چیزی
جز گمان و
برداشتی
انحرافی از این
عبارت نیست؛ چنانکه
قرآن کریم میفرماید:
«فَإِذَا
قَرَأْتَ
الْقُرْآَنَ
فَاسْتَعِذْ
بِاللَّهِ
مِنَ الشَّیطَانِ
الرَّجِیمِ».
ـ پس چون
قرآن را بهتدریج
و برای نازکاندیشیدن
میخوانی از شیطان
افکنده شده به
خدا پناه بر.
رجوع به
قرآن کریم که
آیات آن معانی
بسیاری را در
خود دارد
مانند بالا
رفتن از کوه
بسیار بلند و
پر صخره و پر کمری
است که پرتگاههای
زیادی دارد و
شبیه به شنا
در اقیانوس بیکرانی
است که غواص
ناشی خود را
در کمتر از
آنی غرق میکند.
این خطرات به
قدری سترگ است
که خداوند در
این آیه حتی
به پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله
سفارش به
«استعاذه» و
پناه بردن به
خداوند مینماید.
اگر کسی قرآن
بخواند و اهل
عمل نباشد یا
حق آن را ادا
ننماید یا
معارف و مضامین
آن را باور
نداشته باشد،
به شقاوت گرفتار
میشود. آیات
قرآن کریم
دارای وجوه و چهرههای
بسیاری است و قاری
آن در مظان
خطرات
گوناگون است و
کمترین
اعتقاد
نادرستی از یک
آیه سبب گمراهی
و انحراف
انسان را پیش میآورد؛
پس باید در
قرائت قرآن کریم
به خداوند
پناه برد.
سوگمندانه
باید گفت بیشتر
تفاسیر قرآن کریم،
افزون بر تکراری
که در خود
دارد، به
انحراف معنایی
گرفتار آمده ؛
در حالی که
قرآن کریم
نطاقی سالم و
بدون پیچیدگی
معنایی دارد و
عربی مبین
است. برای
نمونه، آیهٔ
چهل و دوم سورهٔ
بقره میفرماید:
«وَلاَ
تَلْبِسُوا
الْحَقَّ
بِالباطلِ
وَتَکتُمُوا
الْحَقَّ
وَأَنْتُمْ
تَعْلَمُونَ».
و حق را به
لباس باطل
مپوشانید و حق
را مخفی مدارید
در حالی که (بسیاری
چیزها) میدانید.
این آیه
از عناد انکارگرایان
میگوید که
قصور و خطایی
در کارشان نیست.
معنای گفته
شده برای آیهٔ
شریفه ساده و
صحیح است که
در این معنا، جملهٔ
دوم به جملهٔ
نخست عطف شده
است و به همین
لحاظ نیازی به
تکرار «لا» در
آن نیست و هر
دو جمله معنای
نهی دارد و جملهٔ
سوم نیز حالیه
است. کتاب «مجمع
البیان» برای
همین آیه، ترکیب
دومی را میآورد
و آن این که
«وَتَکتُمُوا»
با «أن» مقدّر
منصوب شده، با
آن که اصل، عدم
تقدیر و اضمار
در کلام است،
چنین ترکیبی
از بازیهای
نحوی است.
کشاف نیز
این احتمال را
آورده و سعی
نموده به اشکال
وارد بر آن پاسخ
دهد. کتاب
«اعراب
القرآن» از
ابوالبقاء
عبدالله عکبری
نیز ترکیب دوم
را میآورد که
آسانی وصول به
معنای قرآن کریم
را از دست میدهد.
ما در هیچ جای
قرآن کریم به
وصله، حذف و
تقدیر قائل نیستیم
و جای ترکیبات
نحوی، تقدیر و
اضمار را در
اشعار کهن عربی
میدانیم، نه
در متن قرآن کریم.
باید قرآن کریم
را همانطور که
نازل شده است
معنا نمود، نه
آن گونه که ذهنهای
نحویان به
جولان میآید
و باید نحو را
از قرآن کریم استخراج
نمود، نه آن که
نحوهای آمیخته
با تفکرات و بافتههای
ذهنی نحویان
قرون چهارم و
پنجم را بر
قرآن کریم تحمیل
نمود. برای نمونه،
در آیهٔ شریفهٔ:
«وَلِلَّهِ
مَا فِی
السَّمَاوَاتِ
وَمَا فِی
الْأَرْضِ، یغْفِرُ
لِمَنْ یشَاءُ
وَیعَذِّبُ مَنْ
یشَاءُ،
وَاللَّهُ
غَفُورٌ رَحِیمٌ».
ـ و آنچه
در آسمانها و
آنچه در زمین
است از خداوند
گسترش یافته
است. هر که را
قدرت نمایی کند
اثربری میکند
و هر که را قدرت
نمایی کند
عذاب میکند و
خداوند اثربر
ویژه
مهرپرداز است.
لام در
«لِلَّهِ» در
اصطلاح نحویان
لام اختصاص
است؛ در حالی که
قواعد ادبی
استخراج شده
از متن قرآن کریم
که در ادبیات کنونی
طرح نشده است
آن را حرف بسط میداند
که برای تأکید
معنا میآید.
اصطلاحی که در
کتابهای ادبی
رایج مانند
البهجة المرضیة،
مغنی البیب،
المطول،
مختصر المعانی
و
جواهرالبلاغه
وجود ندارد.
آیات قرآن کریم
خود دارای بیان
و زبان است؛ بهگونهای
که گاه معنای آن
بدون هیچ گونه
پیش مطالعهای
و به صرف دیدن
آیه به ذهن مینشیند
و آن را توضیح میدهد.
بعضی این هنر
را دارند که
بدون این که
قرآن کریم را
دیده باشند میتوانند
سخن آن را بیان
دارند. به قول
مرحوم آیتاللّه
اراکی اگر شیخ
انصاری
رحمهالله
قوانین را ندیده
بود و با
نوشتن رسائل
ادعای پیامبری
میکرد، قابل
پذیرش بود، ولی
وقتی شیخ آن کتاب
را دیده است، چنین
ادعایی از او
مسموع نیست.
در پایان
باید نکتهای
را در رابطه
با وجوه
متفاوت تفسیری
گفت و آن این که
تفسیر قرآن مجید
علمی است چند
وجهی که هر کس
از دیدگاه دانش
و رشتهٔ خود
به آن نظر
نموده و در این
زمینه گامی
برداشته است.
بر این
اساس، باید گفت:
تمامی
اختلافات
مبنایی و
انحرافات در معانی
ـ از جهت ادب و
اعتقادات یا
ذوق عرفانی ـ
از این نقطه
سرچشمه گرفته
است و هر مفسر
در واقع از
همان جهتِ آگاهی
و دانش خود، خویش
را مفسر و اهل
نظر به شمار میآورد؛
همچنان که
مشهود است هر تفسیری
از جهتی قابل
اهمیت است؛
برای نمونه،
مباحث ادبی را
باید در تفسیری
مانند «کشّاف»
و بحثهای کلامی
را با تمام تشکیکهای
آن در تفسیر کبیر
فخر رازی و
مباحث عرفانی
را در تفاسیر
و کتابهای
عارفانی همچون
محیالدین
عربی و خواجهٔ
انصاری و تفسیر
فلسفی را در
آثار فیلسوفی همچون
ملاصدرا یافت.
شاید تمامی گفتهها
بر این اساس
در همهٔ رشتهها
موقعیت واحدی
داشته باشد و
اختلاف چندان
اساسی در کار
نباشد، بلکه
هر کس نسبت به
قرآن کریم
توان تخصصی
خود را نشان داده
و گذشته از
اشتباهات و کج
فکریها و جهالتها،
همه یک غایت
را دنبال نمودهاند
و تمام تفاوتها
در عدم درک
افراد نسبت به
رشتههای گوناگون
است، وگرنه
قرآن کریم حقیقت
واحد و چهرهٔ
ثابتی دارد و فطرت
سالم آدمی بهدور
از تمامی پیش داوریها،
آن حقیقت را بهخوبی
مییابد.
البته مسألهٔ
بطون قرآن کریم
چنان که در
مأثورات است و
ما از آن در فصل
سوم سخن خواهیم
گفت، به این
معنا نیست که
هر بطنی با دیگری
مباین و
متفاوت است،
بلکه هر یک مرحلهای
از دیگری است
تا جایی که دیگر
کسی تحمل ادراک
و توان دریافت
آن را ندارد.
برای مثال، یکی
در لفظ، کسی
در معنا، دیگری
در تفسیر،
چهارمی در تأویل
و آن دیگری در عرفان
و برتر از آن
تا جایی است که
میفرماید: از
صمد و از باء
بسم الله، قرآن
کریم را چنان مییابم
که دیگر شنیدن
آن جز بر اندکی
از صاحبان عزم
و لُبّ از
عقول قابل
تحمل نیست.
5
) دقت بر مرکز
ثقل آیه
در تفسیر
باید توجه
داشت هر آیهای
ثقلی دارد که
باید به آن رسید؛
همانطور که یک
خودرو چراغ،
درب، فرمان،
اتاق و قطعات
مختلف دیگری
دارد، ولی همه
بر شاسی خودرو
سوار میشود. یک
آیه از قرآن کریم
نیز واژگان و
مطالبی متنوع
دارد که باید
شاسی و مرکز
ثقل معنای آیه
را یافت.
البته این کار
به مهارت بالایی
نیاز دارد و
در پرتو سالها
زحمت و تحقیق
به دست میآید.
6
) نبود محال در
قرآن کریم
قرآن کریم
هیچ گاه از
امری نمیگوید
که محال باشد.
بر این پایه،
قرآن کریم میتواند
مبادی لازم
علمی را به
انسان دهد تا کوهها
را به حرکت آورد
و زمین را تکه
تکه سازد و با
مردگان سخن گوید؛
چرا که تمامی فرضهای
قرآن کریم شدنی
و ممکن است و
امری محال در
آیات آن وجود
ندارد.
قرآن کریم
نقشههای
مهندسی و کدهای
پیدا و پنهانی
دارد. یکی از این
کدها توجه به
حرف امتناعیه
است که باید
در پی فهم آن
برآمد. کسانی که
با رموز نقشههای
گنج آشنایی
ندارند، هر
اندازه بیشتر
به خطوط و کدهای
نقشه نگاه کنند،
کمتر از آن چیزی
برداشت میکنند.
خطوط و رموز
نقشه برای
افراد نسخهخوان
و گنجشناس
است که معنا
دارد.
کدهایی که در
هیچ کتاب تفسیری
از آن سخن
گفته نشده
است، گویی نویسندگان
تفاسیر به این
که قرآن کریم نقشهٔ
مهندسی و شناسنامهٔ
تمامی پدیدههای
هستی و گنجهای
پنهان تمامی
عوالم است
توجهی ندارند
و یکی از کدهایی
که بیتوجه از
آن گذشتهاند گزارههایی
است که به زعم
آنان امتناعی
است.
تمامی تعلیقهایی
که در قرآن کریم
آمده است و
محال مینماید،
هیچ یک محال نیست
و بشر روزی
تمامی آن را
برای خود ممکن
میسازد. در قرآن
کریم، امر
محال وجود
ندارد و تمامی
آنچه را که میفرماید،
شدنی است.
قرآن کریم
دارای شرط
محال یا لو
امتناعیه نیست
و آیهٔ شریفهٔ:
«وَإِنْ کانَ
کبُرَ عَلَیک
إِعْرَاضُهُمْ،
فَإِنِ
اسْتَطَعْتَ
أَنْ تَبْتَغِی
نَفَقا فِی الْأَرْضِ
أَوْ سُلَّما
فِی
السَّمَاءِ
فَتَأْتِیهُمْ
بِآَیةٍ،
وَلَوْ شَاءَ
اللَّهُ
لَجَمَعَهُمْ
عَلَی
الْهُدَی،
فَلاَ تَکونَنَّ
مِنَ
الْجَاهِلِینَ».
ـ و اگر
اعراض کردن
آنان از قرآن کریم
بر تو گران
است، اگر میتوانی
نقبی در زمین یا
نردبانی در
آسمان به شدت
خواهان شوی تا
معجزهای دیگر
برای آنان آوری،
پس چنین کن، و
اگر خدا قدرتنمایی
میکرد به
قطع، آنان را
بر هدایت گرد میآورد.
پس به حقیقت
از نادانان
مباش.
و حتی آیات
شریفهٔ زیر
امری ممکن است
و تعدد خدایگان
نیز شدنی است
و فساد نیز به
تبع آن پیدا میشود:
«وَلاَ یدْخُلُونَ
الْجَنَّةَ
حَتَّی یلِجَ
الْجَمَلُ فِی
سَمِّ الْخِیاطِ»؛
ـ در بهشت درنمیآیند
مگر آنکه شتر
در سوراخ سوزن
داخل شود.
«لَوْ کانَ
فِیهِمَا
آَلِهَةٌ
إِلاَّ
اللَّهُ
لَفَسَدَتَا».
ـ اگر در
آن دو جز خدا
خدایانی وجود
داشت بهقطع
تباه میشدند.
7
) دقت به
شمارگان
واژگان
در تفسیر یک
واژه باید
شمارگان و عدد
کاربرد آن در
قرآن کریم را
در دست داشت و
نیز چینش و
پراکندگی این
واژه در هر
سوره و در
تمامی قرآن کریم
را به دست
آورد و به
فراوانی، اندکی
یا نبود آن در
هر سوره توجه
داشت و ارتباط
آن با نام
سوره را به
دست آورد.
همچنین
باید توجه
داشت عظمت و
بزرگی برخی
واژگان به کاربرد اندک آن
است؛ مانند
«صمد» و برخی به
پرکاربردی
آن؛ مانند: «اللّه».
تمامی آیات
دارای مهندسی
چینش واژگان
است که تنها
برای مثال، نمونهای
از آن میآید.
خداوند متعال میفرماید:
«وَبَینَهُمَا
حِجَابٌ،
وَعَلَی
الْأَعْرَافِ
رِجَالٌ یعْرِفُونَ
کلاًّ بِسِیمَاهُمْ،
وَنَادَوْا
أَصْحَابَ
الْجَنَّةِ
أَنْ سَلاَمٌ
عَلَیکمْ،
لَمْ یدْخُلُوهَا
وَهُمْ یطْمَعُونَ».
ـ و میان
آن دو گروه،
حایلی است. و
بر اعراف
مردانی هستند که
هر یک از آن دو
دسته را از سیمایشان
میشناسند و
بهشتیان را که
هنوز وارد آن
نشده، ولی بدان
طمع دارند
آواز میدهند که
سلام بر شما.
در این آیه
با آن که وصف:
«لَمْ یدْخُلُوهَا
وَهُمْ یطْمَعُونَ»
برای بهشتیان آمده
است و باید بیدرنگ
بعد از
«أَصْحَابَ
الْجَنَّةِ» میآمد،
اما فراز:
«أَنْ سَلاَمٌ
عَلَیکمْ»بر
آن پیش افتاده
است تا اهمیت
سلام را
برساند و سلامی
که آنان بر
بهشتیان
دارند از دست
نرود.
8
) تأمل در چیدمان
آیات
«وَلَقَدْ
خَلَقْنَا
الاْءِنْسَانَ
مِنْ سُلاَلَةٍ
مِنْ طِینٍ».
ـ و به یقین
انسان را از چیدمانی
پیوسته از گل
آفریدیم.
خداوند در
سوره مؤمنون،
بعد از این که
از رستگاری
مؤمنان میگوید
و آنان را
وارث بهشت میخواند؛
یعنی کسانی که
در نماز خود
فروتنی دارند،
از بیهودهها
روی میگردانند،
زکات میپردازند،
پاکدامنی
خود را پاس میدارند،
به حفظ امانت
و پیمان خود
وفادار هستند
و بر گزاردن
نماز مواظبت
دارند، روی
سخن را تغییر میدهد
و از خلقت و
آفرینش انسان میگوید؛
در حالی که
ساختار منطقی
اقتضا میکند
نخست از خلقت انسان
سخن گفته شود
و سپس ویژگیهای
مؤمنان بیاید
و چنین چیدمانی
با ساختار
موجود در آفرینش
نیز سازگاری
داشت. آیا برای
این چینش میتوان
دلیلی ارائه
داد؟ ما این
سخن را فرو میگذاریم
تا آیندگان بر
آن بیندیشند!
بهتر است جملهای
نیز بر آن بیفزاییم
و آن این که آیا
میتوان سورهٔ
مؤمنون از
ابتدا تا آیهٔ
شریفه:
«أُولَئِک
هُمُ
الْوَارِثُونَ»؛
را یک سوره
دانست و نام
آن را نیز
«مؤمنون»
گذاشت و از آیهٔ
یازده به بعد
را سورهای
جداگانه به
شمار آورد؟
همچنین آیهٔ:
«إِلاَّ
رَحْمَةً
مِنْ رَبِّک
إِنَّ
فَضْلَهُ کانَ
عَلَیک کبِیرا»
که «الا»ی
استثنائیه در
آن آمده است و میرساند
آیه مربوط به
پیش از خود میباشد،
ولی در معنا
چنین نیست؛ زیرا
آیهٔ پیش میفرماید:
«وَلَئِنْ
شِئْنَا
لَنَذْهَبَنَّ
بِالَّذِی
أَوْحَینَا
إِلَیک ثُمَّ
لاَ تَجِدُ لَک
بِهِ عَلَینَا
وَکیلاً».
و اگر
بخواهیم بهقطع
آنچه را به
باطن تو افکندهایم
میبریم، آنگاه
برای آن در
برابر ما برای
خود واگذارده شدهای
مورد اعتماد نمییابی.
در چیدمان
آیات قرآن کریم
باید به این نکته
توجه داشت که
ترتیب موجود
در آن به ترتیب
نزول نیست و
چنین نیست که
قرآن کریم با
چینش موجود
نازل شده
باشد، بلکه سورهای
مانند علق که
آیات اول آن، نخستین
آیاتی بودند که
نازل شدند، آیات
پایانی آن،
چند سال بعد
نازل شده و
اولین سورهای
که به صورت کامل
نازل شده است،
سورهٔ حمد
است.
این ترتیب
به دست مبارک
رسول گرامی صلیاللهعلیهوآله
بنا به مصلحت کنار
هم قرار
گرفته است. همچنین
به فرمودهٔ
حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام،
قرآن کریم اقیانوسی
است ژرف، و ما
نباید اشکالی
را سادهانگارانه
به آن وارد کنیم
یا به صورت
سطحی و به گونهای
با احساسات و
شور و عواطف
از آن سخن گوییم
و مقتضای بحث
علمی و نقد
عقلی را نادیده
بگیریم و سخن
از قطعی بگوییم
که حصولی
ندارد. این
روزها، در بحثهای
علوم انسانی،
اطمینان به
سختی حاصل میشود،
چه رسد به آن که
کسی سطحی
انگارانه مدعی
قطع شود. باید
با تشکیل کرسیهای
علمی و تخصصی،
سند حجیت قرآن
کریم را یافت
و آن را به
صورت علمی به جهانیان
ارائه داد تا
حتی غیر
مسلمانان نیز
آن را به صورت
علمی بپذیرند و
با اطمینان
خاطر علمی از
آن استفاده
نمایند.
9
) ترجمه ناپذیری
قرآن کریم
«إِنَّا
جَعَلْنَاهُ
قُرْآَنا
عَرَبِیا
لَعَلَّکمْ
تَعْقِلُونَ.
وَإِنَّهُ فِی
أُمِّ الْکتَابِ
لَدَینَا
لَعَلِی حَکیمٌ».
ما آن را
قرآنی واضح و
روشن قرار دادیم،
باشد که عقلورزی
کنند و چنین
است که آن در ریشهٔ
کتاب به نزد
ما سخت والا و
سنجیده کار
است.
خداوند
متعال قرآن کریم
را به زبان
عربی نازل کرده
است و آن را
مادر تمامی کتابها
قرار داده
است. در واقع
زبان این کتاب
باید زبان
مادری علم و
عالمان دینی
دانسته شود و کسی
که آهنگ فهم
تخصصی این کتاب
آسمانی را
دارد به زبان
آن آشنایی یابد
و معنای آن را
از ترجمهها ـ
که تنها برای
عموم افراد به
صورت سطحی مفید
است ـ سراغ نگیرد.
عالم باید معارف
خود را از متن
سند زنده و از
زبان عربی این
کتاب آسمانی
دریابد و این
زبان را زبان
حقیقی علم
بداند و ریشهٔ
حقیقی و ام
علمی خود را قرآن
کریم قرار
دهد، وگرنه به
خود جفا کرده
است که حقیقت
خالص و غیرمشوب
را در جایی که یافت
نمیشود
خواستار شده
است. بهتر است
این بحث را به گونهای
مورد دقت فلسفی
و عقلی قرار دهیم.
این تحلیل
دارای دو
مقدمه است: یکی
آن که: چینش آیات
و سورههای
قرآن کریم از
نظر ترتیب و کیفیت،
ملاکی دارد که
از آن آگاهی چندانی
نیست. ملاک این
امر را کسی میداند
که بر تمام
هستی و پدیدههای
آن احاطه
دارد. مطالب
قرآن کریم از
هماهنگی خاصی برخوردار
است که به کتابهای
تصنیفی انسان
شباهتی ندارد.
مقدمهٔ
دوم این که: ترجمهٔ
قرآن کریم آن
است که الفاظ
قرآن کریم را
در صورت امکان
از زبانی به
زبان دیگر تبدیل
نماید در حالی
که تمامی ظرایف
آن را منتقل
سازد و این کار
هم بدون در
دست داشتن تفسیر
آن ممکن نیست
و هم دقتهایی
که در زبان
مادر است در
زبان ترجمه نیز
آمده و برای
دریافت آن باید
زبان ترجمه را
با تمامی ظرایفی
که دارد دانست
که چنین احاطهای
زحمتی میطلبد
که با زحمت
فهم زبان مادری
یکی است. همچنین
تفسیر قرآن کریم
آن است که
مراد و لبّ و
جان معنای آیهای
را از متن آن
به دست آورد که
این کار به
صورت کامل جز
از محبوبان رتبهٔ
نخست ممکن نیست
که احاطه بر
هستی و تمامی پدیدههای
آن دارند؛ زیرا
قرآن کریم شناسنامهٔ
اصلی هستی و
تمامی پدیدههای
آن است؛ بهطوری
که اگر قرآن کریم
باز شود و باز
هم آن قدر که باید،
باز شود، روشن
میگردد که هیچ
ذرهای از هستی
بدون شناسنامهٔ
قرآنی نیست و
این است معنای:
« وَلاَ
رَطْبٍ وَلاَ یابِسٍ
إِلاَّ فِی کتَابٍ
مُبِینٍ».
ـ و هیچ تر
و خشکی نیست
مگر اینکه در
کتابی روشن
است.
محبوبان که
انعامیهای
مورد عنایت
خاص و مستقیم
حق تعالی هستند
و حکایت آنان
را در جلد
چهارم این تفسیر
خواهیم آورد،
استاد و مربی
و ناطق به
قرآن کریم میباشند
و هر تفسیری که
از جانب آنان
باشد، حجّیت
دارد وگرنه پیمودن
غیر طریق آنان
در تفسیر، به
تفسیر به رأی میانجامد:
«من فسّر
القرآن برأیه
فلیتبوء
مقعده من
النار» که
گناهی بزرگ است
و این است
معنای حدیث
ثقلین که اول،
قرآن کریم و
دوم عترت و اهل
بیت پیامبر صلیاللهعلیهوآله
میباشند؛ پس
قرآن و امام،
هر یک به تنهایی
مانند امتی بی
امام و امامی
بی امت میباشند
و این است
معنای کلام
حضرت امیر
مؤمنان
علیهالسلام
که «من قرآن
ناطقم» و این
ادعا جز از ایشان
مقدور نیست. البته
ترجمهٔ قرآن کریم
به تمامی زبانهای
زندهٔ دنیا
امری ضروری است؛
چرا که آن
ترجمه برای استفادهٔ
همگانی از
قرآن کریم
است.
10
) کثرت جعل در
روایات قرآنی
روایاتی که
ذیل آیات قرآن
کریم آمده بسیار
است. برخی از این
روایات دارای
نکات تفسیری
بسیار بلندی
است که فهم آن
نیاز به دقت
فراوان دارد.
در این میان،
روایات بسیاری
بهویژه در
شأن نزول آیات
و نیز تأثیر مداومت
بر برخی سورهها
و آیهها آمده
که جعلی و
ساختگی است و اساسی
برای آن نیست
و پژوهندهٔ
مطالب قرآنی
در مراجعه به
چنین اخباری
باید احتیاط و
دقت فراوانی
داشته باشد تا
به بیراهه کشیده
نشود. چه بسا
برخی اخبار که
به نام معصوم
آمده است، ولی
از گفتههای عالمان
است؛ هرچند ممکن
است سند آن اشکالی
نداشته باشد. کسی
که بتواند با
قرآن کریم و
مدارک ولایی
انس داشته
باشد نوری پیدا
میکند که میتواند
نقلهای جعلی
را تشخیص دهد.
البته این امر
در روایات فقهی
کاربرد ندارد.
جعل در روایاتی
که از منزلت
قرآن کریم میگوید
نیز وجود
دارد.
قرآن کریم
با آن که کتابی
محکم و
برخوردار از حکمت
تمام است، متأسفانه
به سبب جدا
شدن از حضرات
معصومین علیهمالسلام
مانند مکتبی بیاستاد
شد که به افول
و رکود گرایید.
چیرگی خلفای
جور، منع نقل حدیث
تا صد سال بعد
از نزول قرآن کریم
و سردمداری و متولیگری
کسانی که از
قرآن کریم
اطلاعی
نداشتند بر آن
و ترتیب اثر
ندادن به دانستنیهای
آشنایان به وحی
و نزول و
آگاهان ترتیب
آیات الهی که
مورد توجه
همگان بودند،
از ریشههای این
جدایی است.
آنچه در
شأن نزول و
ترتیب قرآن کریم
از اهل سنت رسیده
است، مورد اطمینان
نیست؛ زیرا
راویان آن کمترین
اطلاع اساسی
از قرآن کریم نداشتهاند،
گذشته از آن که
بر فرض وجود اطلاع،
کمترین اطمینانی
به گفتههای
آنان پیدا نمیشود
و سخنشان هرگز
مورد استناد
علمی و ارزش عملی
قرار نمیگیرد؛
زیرا از چهرههای
آلوده و افراد
منحرف بودهاند
و شرایط لازم
برای حجیت
نقلشان فراهم نمیگردد
و آنچه از
حضرات معصومین علیهمالسلام
با اسناد صحیح
در جهت شأن
نزول رسیده نیز
اندک است و در
این باب کافی
نیست؛ بهطوری
که اطمینان
حاصل میشود که
حضرات معصومین علیهمالسلام
بیان این جهت
از احکام قرآن
مجید را مصلحت
ندانستهاند یا
محذورات دیگری،
علت کاهش جدی
نقل در این زمینه
شده است. مواجههٔ
یاد شده در
مورد حضرات
معصومین علیهمالسلام،
از حقایق
دردآلودی حکایت
میکند که تحقیق
آن مقام مناسب
خود را طلب میکند.
روایاتی که
از اهل سنت در
شأن نزول آیات
رسیده، مخدوش
است و آنچه
از حضرات
معصومین علیهمالسلام
در دست میباشد،
با کمبود روبهروست؛
بر این اساس،
توجه به شأن نزول،
همیشه در میان
عالمان اهل سنت
مرسوم بوده و
شیعه در این
جهت چندان تکاپویی
نداشته است؛ زیرا
شیعه بهخوبی
دریافته که این
راه مسدود است
و اگر در کتابهای
تفسیر عامه و
خاصه دقت
گردد، روشن میشود
که بیشتر شأن نزول آیات
از عامه است.
شأن نزول
آیات و ترتیب آن
اگرچه نقش مهمی
را در فهم آیات
و سورههای آن
دارد، بر اثر فاجعهٔ
بزرگ تاریخ
اسلام ـ که
انفکاک کتاب
از سنت معصومین علیهمالسلام
است ـ امت
اسلامی در فهم
قرآن کریم از
این جهت محروم
گشته و کمترین
بهره را برده
است. باشد که
در کنار عصمت
و قیام امام
معصوم علیهالسلام
این نقیصه همچون
دیگر جهات از
پیکر اسلام
دور گردد. به
امید آن روز.
نکتهای که
باید به آن
توجه داشت این
است که کمبود یاد
شده کمترین زیانی
به استفادهٔ
امت اسلامی از
اصل قرآن کریم
وارد نمیآورد؛
زیرا آیات
قرآن کریم
قوانین کلی و مناطهای
شمولی است و
مورد نمیتواند
مقید یا مخّصص
وجود آن گردد،
گذشته از آن که
اگر کمبودی در
کار میبود،
حضرات معصومین علیهمالسلام
در مدت طولانی
حضور خود، آن
را بیان میکردند
و امت را درگیر
این موضوع نمیساختند؛
همانطور که
در مواضع لازم
و موارد ضروری،
این کار را
انجام دادهاند؛
پس این کمبود جهت
خاص و خارجی
دارد و از جهت
معنای قرآن کریم
و استفادهٔ
لازم از آن، عارضهای
ایجاد نمیکند.
برخی روایات
جعلی و ساختگی
در جهت بیان
فضیلت قرآن کریم
یا برخی سورههاست؛
در حالی که
قرآن کریم اقیانوس
پایانناپذیر
معارف است و
برای ترسیم
بلندای آن نیازی
به مناقب
ساختگی نیست؛
همانطور که
در معرفی حضرت
امیرمؤمنان علیهالسلام
که هرچه بگوییم
از آن برتر
است چنین میباشد
و نیازی به
جعل منقبت
ندارند. روایات
تفسیری پیش از
آن که نیاز به
بررسی سند
داشته باشد به
درونپژوهی و
بررسی متن نیاز
دارد. نمونهای
از گزارههایی
که به امام
معصوم نسبت
داده شده است
اما روایت نیست
در ذیل میآید.
در برخی کتابها
به نقل از امیرمؤمنان علیهالسلام
آمده است: «کتاب
اللّه علی أربعة اشیاء:
العبارة،
والإشارة،
واللطائف،
والحقائق.
فالعبارة
للعوام، والاشارة
للخواص،
واللطائف
للاولیاء،
والحقائق
للانبیاء».
نخستین اشکال
عبارت، مفرد
آمدن دو واژهٔ
«العبارة» و
«الإشارة» است؛
در حالی که به
سیاق
«واللطائف،
والحقائق» باید
جمع میآمد. این
روایت، عبارت
را برای عوام،
اشاره را برای
خواص، لطائف
را برای اولیاء
و حقایق را ویژهٔ
انبیاء میداند.
عبارت برای
عوام مناسب
است که تنها قصد
قرائت قرآن کریم
را دارند.
عبارت با معنا
همراه است و
مراد از عبارت،
صرف قرائت نیست.
بنابراین نباید
گفت عبارت
قرآن کریم برای
افراد عادی
است. کسی که
لطائف را برای
اولیای معصومین علیهمالسلام
میداند، حقایق
را نیز باید
برای آنان
قرار دهد. انبیای
الهی هرچه را
دارند از اولیای
چهارده
معصوم علیهمالسلاممیگیرند
و دو فراز آخر
نیز با هم
سازگاری
ندارد.
انبیای الهی ـ
حتی در زمینهٔ
تأویل قرآن کریم
ـ ظهور اولیای
چهارده معصوم علیهمالسلام
هستند. اگر
مراد، اولیای
غیر معصوم
باشد، باز تقسیم
یاد شده مشکل
دارد و باید
اولیای
چهارده
معصوم علیهمالسلام
را بعد از آن
نقل میکرد.
افزون بر این،
استفاده از
لفظ «العوام»
در احادیث
مرسوم نیست. واژهٔ
«عوام» از واژههای
استعماری است که
برای محروم کردن
مردم از اندیشه
در معارف دینی
وارد جامعهٔ
مسلمانان شده
است. این
گزاره را باید
کلام یکی از
عالمان یا
عارفان دانست که
ذهن آنان گوشهای
را چیره است و
از جای دیگر
غفلت دارد.
از دیگر گزارههای
جعلی این وادی،
روایتی است که
میفرماید:
«ما من حرفٍ من
حروف القرآن
الا و له
سبعون الف
معنا»: هیچ حرفی
از حروف قرآن
نیست، مگر آن که
هفتادهزار
معنا دارد.
قرآن کریم بسیار
بزرگ است اما
برای عظمت و
بزرگی آن لازم
نیست چنین از
خود بزرگنمایی
داشت و آسمان
و ریسمان به
هم دوخت. شیعه
هر گزاره و
روایت را بر
اساس ملاک و
مناط، مورد
تحلیل عقلی
قرار میدهد و
حتی برای احکام
الهی مناط و معیار
قائل است و
مانند برخی گروههای
اهل سنت نیست که
حسن و قبح عقلی
را انکار نماید
و بگوید: «هرچه
آن خسرو کند شیرین
بود»، بلکه: «هرچه
آن شیرین بود
خسرو کند».
بله، این سخن
از حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام
است که قرآن کریم
اقیانوسی بیپایان
است و کسی نمیتواند
به پایان آن
برسد، ولی این
تعبیر به قطع
از معصوم نیست
که برای هر
حرف آن هفتاد
هزار معنا قائل
شده است؛ مگر
آن که «حرف» را اصطلاحی
با معنای خاص
بگیریم.
اصطلاحی که هیچ
قرینهای برای
ارادهٔ آن نیامده
است.
در اینجا
مناسب است از «اسرائیلیات»
هم یادی بکنیم
که از نقاط شروع
انحراف در حوزهٔ
دین و ورود
خرافات یا پیرایهها
به آن با جعل روایاتی
است که عالمان
یهود به عمد و
به هدف
براندازی دین
اسلام و از بین
بردن آن از
درون، به این
دین وارد کردهاند.
انحرافات و گمراهیهایی
که ما از آن و دیگر
شعبههای آن
به نام «پیرایه»
نام میبریم و
هدف اولی خود
را مقابله با
این پیرایهها
میدانیم که
در شکل امور
خرافی،
انحرافات و بدعتهای
اعتقادی،
تحجر فکری و
ظاهرگرایی و
خودباختگی در
برابر فرهنگ بیگانه
و افراط در
تجددطلبی
ظهور نموده
است.
«اسرائیلیات»
به واردات عامیانه
در قصهها و داستانهای
قرآن کریم گفته
میشود که
توسط عالمان یهود
طراحی شده
است. در قرآن کریم،
اشارههایی
به افراد بهویژه
نسبت به پیامبران
الهی علیهمالسلام
آمده است که بیشتر
جهت نمادین
دارد یا بسیار
کلی است و یا
تنها به برخی ویژگیها
اشاره نموده
است و هدف از ذکر
آن این بوده که
از آن بهرهٔ
عام برده شود،
اما برخی همین
امور را مایهای
برای جعل اسرائیلیات
کردهاند. اسرائیلیات
زاییدهٔ
بارور نمودن غیر
روشمند و غیر
منطقی و غیر
علمی این امور
کلی یا مبهم
است که بر گرد
آن تنیده شده،
تا آنجا که
اصل مسأله را
تحت شعاع قرار
داده است. برای
نمونه، قرآن کریم
دربارهٔ حضرت آدم،
اصحاب کهف،
حضرت موسی و
حضرت خضر علیهمالسلام
به طور مختصر و
کوتاه مطالبی
بیان کرده و
بسیاری از مسائل
جزیی را
فروگذار کرده
است و اسرائیلیات،
ماجرای آنان
را با شاخ و
برگ فراوان بیان
میکند. برای نمونه،
قرآن کریم میفرماید:
«وَقُلْنَا
یا آَدَمُ اسْکنْ
أَنْتَ
وَزَوْجُک
الْجَنَّةَ
وَکلاَ
مِنْهَا
رَغَدا حَیثُ شِئْتُمَا
وَلاَ
تَقْرَبَا
هَذِهِ
الشَّجَرَةَ
فَتَکونَا
مِنَ
الظَّالِمِینَ».
و گفتیم: ای
آدم، تو و
همسرت بهشت را
آرام گیرید و
از آن هرچه میخواهید
به فراخی بخورید،
و این درخت را
نزدیک نشوید که
از ستمگران میشوید.
به آدم
گفته شد به
بهشت برو، ولی
به این درخت
نزدیک نشو؛
قرآن کریم به
این ترتیب
هبوط انسان را
بیان میکند،
ولی اسرائیلیات
به آن چنین
دامن میزند که
این بهشت کجاست؟
در مشرق است یا
در مغرب؟ در
لاهوت است یا
در ناسوت؟ آن
درخت چه بوده
است؟ اغواگر
چه کسی و
اغواگری به چه
شکلی بوده
است؟ این که شیطان
در هیأت یک
مار وارد شده
و آن مار به
قدر شتر بوده
و دست و پای
بزرگی داشته،
ولی خداوند
دست و پای آن
را قطع کرده و
این که مار بیدست
و بیپاست از این
جهت است از
جمله اسرائیلیات
است. نمونهٔ دیگر
اسرائیلیات
در ماجرای
حضرت یوسف علیهالسلام
است. قرآن کریم
میفرماید:
«وَشَرَوْهُ
بِثَمَنٍ
بَخْسٍ
دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ
وَکانُوا فِیهِ
مِنَ الزَّاهِدِینَ».
و او را به
بهای ناچیزی
چند درهم
فروختند و در
آن بیرغبت
بودند.
برادران، یوسف
را به درهم کمی
فروختند و بیش
از آن در این
رابطه چیزی
نفرموده است،
اما اسرائیلیات
این موضوع
فراوان است و
به آنچه که
خداوند آن را
به دلایلی
مطرح نکرده
است میپردازد
و «رطب و یابس»ها
به هم میبافد
که ما اصطلاح
«پیرایه» را
برای آن مناسب
میدانیم.
چنین پیرایههایی
با سرعت بالایی
رشد گرفت؛ زیرا
برخی افراد
جامعه از اسرائیلیات
استقبال مینمودند؛
زیرا هم آنان
ساده بودند و
هم آن که توان
عالمان یهود
در داستانسرایی
و قصهپردازی
بسیار بالا
بود؛ چون آنان
این داستانها
را به شکلی در کتاب
خود داشتند. آنها
میخواستند
با این کار که
بخشی از آن در
تورات بود،
قرآن کریم را
به چالش بکشند.
اسرائیلیات
در روایات نیز
کاربرد دارد،
بلکه بسیاری
از سنتها که
در اقوام و
ملل وجود دارد
بهنوعی
گرفتار اسرائیلیات
شده است. برای نمونه،
گفته میشد زمین
روی شاخ گاو
است و این گاو
روی یک ماهی است
و به هنگام
تحویل سال، این
گاو زمین را
از روی این
شاخ به روی شاخ
دیگر میاندازد
تا خستگی وی بیرون
برود و به همین
دلیل زمین تکان
میخورد. جالب
است که در کنار
سفرههای هفت
سین آیینه بود
و تخممرغی روی
آن قرار داشت
و حتی موقع
تحویل سال میگفتند
تخم مرغ در حال
تکان خوردن
است. از این داستانها
بسیار است و
به تمامی این
واردات میتوان
«اسرائیلیات»
اطلاق کرد؛ بهویژه
آن که منشأ بیشتر
این خرافات
عالمان یهود
هستند. دلیل
راه یافتن چنین
خرافاتی
ناآگاهی مردم دربارهٔ
اصل مطلب بود و
در مورد آیات
و روایات نیز کسانی
بودند که از این
آب گلآلود بهره
میبردند.
در گذشته
حتی برای
موارد مختلف،
«خدا» میتراشیدند
و میگفتند ما
خدایی را میپرستیم
که خودمان
ساخته باشیم.
بنابراین زمینهٔ
اسراییلیات و
به طور کلی پیرایهها
در بشر بوده
است تا آنجا که
موسی را به پیامبری
قبول نمیکردند،
ولی گاو را به
خدایی میپذیرفتند.
این عوامل همه
دست به دست هم
داده است تا «اسرائیلیات»
هم در مورد آیات
و هم در مورد
روایات وارد
شود و تا
مخدوش کردن
اصل آن پیش
برود. در
برابر این توطئهٔ
هدفمند، باید
برای پیراستن
روایات از اسرائیلیات
به نقد و بررسی
متون دینی با
معیار قرآن کریم
رو آورد؛ هرچند
تاکنون به طور
جدی با این پیرایهها
برخورد نشده
است و ما هدف اولی
خود را بر پیرایهشناسی
و پالایش دین
از آن قرار دادهایم.
مرحوم شیخ بهایی
دربارهٔ روایاتی
که از عبداللّه
بن سالم نقل
شده میگوید: «کلّ
سالم غیرسالم»
چون سالم یاد
شده مثل «کعب
الاحبار» بوده
که داستانهای
زیادی را نقل کرده
است. بنابراین
باید گفت
عالمان شیعی
در گذشته به این
موضوع توجه داشتهاند،
ولی همانطور که
اشاره شد این اهتمام
و این توجه کافی
نبوده است. در
حالی که آسیب اسرائیلیات
بسیار فراوان
است و نخستین
آسیب را به
مردم وارد میآورد؛
چون آنها از
این شاخ و برگها
استقبال
فراوان میکنند
و آنقدر جذب میشوند
و بدان میپردازند
که اصل مطلب
را فراموش میکنند.
در مرحلهٔ
دوم، این
افراد آگاه و
هوشمند هستند که
از آن صدمه میبینند؛
چون وقتی آنها
این حرفهای بیدلیل
و بدون پشتوانهٔ
منطقی را میشنوند
دیگر حتی اصل
مطلب را از
عالمان و
آگاهان نمیپذیرند
و همه را از
درست و نادرست
به یک چشم میبینند
و تمامی آن را بیپایه
و بیاساس میشمرند.
اسرائیلیات و
شاخ و برگهای
وارداتی و دخیل
آن باعث لوث شدن
حقیقت میشود
و آن را به شدت
مخدوش میکند؛
چنان که گویی به
هیچ وجه حقیقتی
وجود ندارد. بیش
از سی سال است که
اعتقاد داریم باید
رشتهای به
نام «پیرایهزدایی»
در حوزهٔ علمی
شکل بگیرد و پیرایهزدایی
در همهٔ زمینهها
اعم از فرهنگی،
اجتماعی،
مذهبی و غیر آن
را هدف خود
قرار دهد تا
حشو و زوائد
مذهب و خرافهها
و ناراستیها را
شناسایی کند.
پیرایه و خرافهزدایی
میتواند به
عنوان یک رشته
یا گرایش
مستقل مطرح
شود. از باب
مثال میگوییم
که اگر انسانی
خود را مدت
طولانی اصلاح
نکند به هیولایی
ترسناک تبدیل میشود
و ما همانطور
که خود را میپیراییم؛
باید باورها و
اعتقادات و سنتهای
خود را نیز پیرایهزدایی
کنیم؛ چرا که
مطالب بیاصل
و بدون اساسی
همواره مراکز
علمی و مذهبی
را تهدید میکند.
ما به خیلی از پیرایهها
مبتلا هستیم و
دین تا پیرایهزدایی
نشود، زنده و
نو نمیشود.
غفلت از این کار
باعث رشد خرافهها
میگردد. از این
روست که پیرایهزدایی
اهمیت زیادی
دارد.
برای این کار
باید دین را
مستند کرد و آنچه
را که سند
ندارد، مطرح نکرد.
روایات و احکامی
که فقط «شهرت»
دارد، ولی ریشهای
ندارد و اجماعهایی
که اصل و اساس
ندارد شناسایی
شود تا هرچه
به دین نسبت داده
میشود مستند
و مدلل باشد.
حال ممکن است
این سند فقهی،
نقلی، قرآنی،
عقلی و یا
تجربی باشد.
مهم این است که
مستند و قابل
دفاع علمی
باشد. نباید
تنها به نقل
مشهور و به این
که آن را چه کسی
گفته است بسنده
کرد؛ چرا که
منشأ بسیاری
از خرافهها
همین مشهورات
و مسلمات بیپایه
است که تأثیر
منفی آن بسیار
است و دینگریزی
و دوری مردم
از دین را سبب میشود.
برای
مستندسازی گزارههای
علمی نخست باید
آزاد اندیش
بود و از تعصب نابهجا
و انحصار محوری
دوی گزید. دیگر
اینکه در این
مباحث از خشونتهای
مختلف پرهیز
داشت و سخن
علمی را با
چماق تهمت و چوب
تکفیر پاسخ
نگفت. این آفت
بسیار مخربی
است که برخی
مسلمین تحمل
لازم در مباحث
اعتقادی را
ندارند و به
صرف شنیدن نظریهای،
با آن برخورد
سخت و خشن و فیزیکی
دارند. چنین مخالفتهایی
با معمار بزرگ
انقلاب اسلامی؛
حضرت امام خمینی قدسسره
نیز صورت
گرفت. وقتی ایشان
میخواست تفسیر
بگوید از چند
سو مخالفت میشد.
چهطور ممکن
است کسی مثل
امام رحمهالله
با آن عظمت
نتوانند سخن
خود را بگویند؟
ظاهرگرایان
مرتجع مانند کاهنان
معبد آمون میمانند
که با صندوقهای
جواهرات با اندیشههای
نو چون مکتب یوسف
پیامبر
مبارزه میکنند.
آنها با آن
وضعیت علیه
مردم کار میکردند
و با هر سخن تازهای
مخالفت میکردند
و حتی برای نفی
فیزیکی آن از
هر خشونتی رویگردان
نبودند.
برای مبارزه
با اسرائیلیات،
خرافات و پیرایهها
باید بتوان در
مرتبهٔ نخست،
خشونت و عصبیت
غیر علمی را کنار
گذارد و اجازه
داد که هر صاحبنظری
نظریهٔ خود را
با سند مطرح کند.
باید یاد گرفت
که هرچه گفته میشود؛
خواه در موضع
مخالف باشد یا
موافق، با سند
و به صورت روشمند
باشد و همه این
فرهنگ را
داشته باشند که
سخنی را بیدلیل
نپذیرند. سخن
و نظریه اگر
با دلیل همراه
باشد آزاد اندیشی
پیش میآید و شکوفایی
و رونق علمی
را در پی دارد.
تردیدی نیست که
با خشونت نمیتوان
به شکوفایی رسید.
باید به قرآن کریم
عمل کنیم که میفرماید:
«الَّذِینَ
یسْتَمِعُونَ
الْقَوْلَ فَیتَّبِعُونَ
أَحْسَنَهُ
أُولَئِک
الَّذِینَ
هَدَاهُمُ اللَّهُ
وَأُولَئِک
هُمْ أُولُو
الْأَلْبَابِ».
به سخن
گوش فرا میدهند
و بهترین آن
را پیروی میکنند.
ایناناند که
خدایشان راه
نموده و ایناناند
همان
خردمندان بیپیرایه.
باید
بتوانیم بشنویم
و بتوانیم به آنچه
خوب است عمل کنیم.
چون صرف شنیدن
کافی نیست. از
این رو باید
به بیان قرآن کریم
اهل شنیدن و نیز
عمل کردن بود.
شیعه همواره
به درایت عمل کرده
است، نه به
روایتِ تنها.
با این حال،
در روایات ما اسرائیلیات
زیادی راه یافته
و زمینهٔ خرافهگرایی
را فراهم
آورده است.
روایتی که حتی
اگر سند صحیح
داشته باشد،
ولی دلیل عقلی
برخلاف آن
باشد، معتبر نیست؛
چون دین ملاکهایی
به ما داده
است؛ چنانچه
در روایات است
اخبار را با
قرآن کریم
بسنجید و اگر
روایتی با
قرآن کریم همخوانی
نداشت، آن را
وا نهید.
شیعه
فرهنگ معنویت
و استناد است
و در روایت نیز
به استناد سخن
به مقام عصمت
توجه میشود.
با آن که اهل
سنت قیاس و
استحسان را معتبر
میدانند، شیعه
چنین فرهنگی
ندارد و تابع
مکتبی است که
بیش از دویست
و پنجاه سال
معلم معصوم
داشته است.
بنابراین با
توجه به این پیشینه،
باید دقت بیشتری
داشت و نباید
در پیرایهزدایی
و مقابله با خرافهها
کوتاهی کرد. این
مهم را باید
در تمامی
مباحث علمی؛
اعم از انسانی
و تجربی، سرایت
داد و سادهانگاری
را از خود دور
ساخت. بنابراین
باید نسبت به
مسائلی که در
بخش احکام،
روایات، و در داستانها
و سنتها آمده
است اهتمام
داشت و آنچه
را مستند است پذیرفت
و آنچه را با
عقل و قرآن کریم
سازگاری
ندارد و خرافه
و پیرایه است
با جرأت دور ریخت
تا راه برای ارایهٔ
درست دین
اسلام هموار شود
و پیروان آن
به نیکی دریابند
اسلام دینی
است که برای
هر عصری کارآمد،
تازه و نو است.