درباره پایگاه  اضافه کردن به علاقه مندیها  نقشه سایت  صفحه اصلی
 

صفحه اصلی


مرگ و زندگى در ابديت

این کتاب از چرايى، چيستى و چندگانگى مرگ می گوید و تفاوت مرگ با برزخ و قيامت را بر می رسد.

حركت عمودى به سوى مرگ، مرگ گوارا، مرگ دردناك، مرگ دنيادوستان، مرگ خوبان، چگونگى مرگ، حشر با كردار، نشاط زندگى، سوار بر دنيا، چهره‏ى ثابت دنيا، مثال‏هاى مرگ، ديدن قيامت، اصلاح معرفت، صور اسرافيل، ترازوى كردار، هم‏نشينى با كردار، جزاى دنيوى كردار، قرآن كريم و جزاى كردار، شاهدان كردار، وعده و وعيد حق تعالى، چگونگى قيامت، انسان؛ انواع چندگانه، حالات متفاوت آدميان در قيامت، دريافت بهشتى يا جهنمى بودن خود، خلود و جاودانگى، نمايانى قامت حق تعالى، نعمت‏ها و نقمت‏هاى اخروى، دیگر عناوین این نوشتار است.

عالمان قديم همه‏ى اشيا را سنگين مى‏دانستند و اصل در اشيا را پايين آمدن مى‏پنداشتند و مانند آتش كه بالا رونده بود را «جسم عالى» نام مى‏نهادند؛ ولى تلاش‏هاى گاليله و نيوتن مشخص نمود كه پايين آمدن، در ذات اشيا قرار نگرفته است؛ بلكه اين زمين است كه كشش و جاذبه دارد. همين‏طور دانسته شد كه زمين مركز نيست، بلكه خورشيد مركز است. شايد در آينده‏ى دور كسى بيايد و بگويد خورشيد هم مركز نيست و كره‏اى ديگر مركز است و شايد آن هم مركز نباشد؛ هرچند هر كدام نسبت به مادون و مجموعه‏اى مركز است.

همين گونه است قصه‏ى مرگ و مردن. ما مى‏بينيم همه مى‏ميرند و بيمار مى‏شوند و با بيمارى درد و سختى همراه هستند و اشيا نيز همين حالت را دارند و گمان مى‏كنيم اصل در اشيا نابودى و از بين رفتن است؛ در حالى كه اصل در اشيا «بقا» و زندگى در «ابديت» است و چيزى فانى نمى‏شود؛ ولى ما زمانى كه عالَم كون و فساد را مى‏بينيم، از بين رفتن آن‏هاست كه به ذهنمان مى‏آيد. كون و فساد براى دنيا و ناسوت است و در ديگر عوالم وجود ندارد؛ بنابراين اگر از زمين بالا رويم، دچار پيرى، خرابى، فساد، نابودى و مرگ نمى‏شويم كه در اصطلاحِ دين به چنين عالَمى «آخرت»، «بهشت» و «جهنم» گفته مى‏شود.

«مرگ» مشكل دنيا نيست؛ زيرا هر مشكلى كه سپرى شود، مشكل نيست و دنياى گذرا نمى‏تواند مشكلى داشته باشد. مشكل آن است كه باشد و سپرى نشود. مى‏توان گفت دنيا مشكلى ندارد و تنها مشكل آن است كه آدمى در آخرت در برابر حق تعالى بتواند از آن‏چه انجام داده است پاسخ گويد و براى آن دليل و حجت موجه داشته باشد.

هستى زيبايى را به‏همراه زشتى دارد و حقيقتى زيباتر از «ابد» وجود ندارد و موجودات چه بخواهند و چه نخواهند، «ابدى» هستند.

آدمى را غايتى جز «ابد» سزاوار نيست و هر انديشه و عملى جز آن در گرو نابودى و حرمان است.

بايد سؤال‏هاى «چه شوم؟»، «چه مى‏شوم؟»، «چه چيزى مناسب است كه يك انسان، انسان شود و به كجا تمسك كند؟» و «چه هدفى در دل پرورده شود؟» صورت ثبات و دوام گيرد، نه موقت و متغير.

«مدير دايره‏ى صفرم و از هر عدد دورم». اين مصراع كه آن را در يكى از غزل‏هايم آورده‏ام و خود محتواى يك غزل را در خود دارد بزرگ‏ترين انگيزه‏ى بى‏مهرى مرا به دنيا تشكيل داده است. همگان از بس امور دنيوى و مادى را شب و روز در خود مشاهده مى‏كنند، براى رسيدنش سر و دست مى‏شكنند و بسيار مى‏شود كه جان خود و ديگران را بر سر آن مى‏گذارند، چه آفت‏ها، جنايت‏ها و بازى‏ها كه بر سر اين امور پيش آمده است و باز هم مى‏آيد.

چيزى كه در اين‏جا مى‏خواهم به آن اشاره كنم اين است كه تمامى اين پرسش‏ها ـ از خود يا ديگرى ـ دو چهره‏ى متفاوت دارد: درست يا نادرست، خوب يا بد و يا دو قطب ديگر كه براى بيانش آورده شود. اگر اين پرسش‏ها و كوشش‏ها در تحقق عملى، چهره‏ى «ثبات» و «ابد» پذيرد، چه بسيار عاقلانه و به‏جا مى‏باشد و چنان‏چه چهره‏ى متغير، موقت و محدود داشته باشد، يك بازى، فريب، خودنمايى و خود كوچك بينى بيش نيست. اگر كسى اين امور را براى زمينه‏اى به‏طور هميشگى و دايمى و ابدى در سر مى‏پروراند، يافته و در غير اين صورت، باخته است. اين‏جاست كه بايد گفت بسيارى از مردم در گروه بازندگانند و برنده در اين امور كم‏تر يافت مى‏شود. هر كس براى تحقق اين پرسش‏ها تنها آماده‏سازى خود را در دنيا و از براى دنيا در نظر مى‏گيرد و ابد و دوام را كم‏تر در سر مى‏پروراند، رشد مى‏كند و سبب رشد خود مى‏شود و مال، علم و هنر را در مصرف خود در مى‏آورد و هرگونه خوب و بد ديگرى را فقط براى اشباع انگيزه‏هاى فردى، موقت، محدود و نفسانى خود مى‏خواهد، ولى كم‏تر كسى مى‏تواند دعوى ثبات و ابد در امور را داشته باشد؛ زيرا از نونهالى تا جوانى و تا حد كمال و ديگر مراحل زندگى، خود را براى بهره‏گيرى از امور دنيا آماده مى‏سازد، بدون آن‏كه ابد در سر بپروراند؛ هرچند ممكن است بسيارى «مفهوم» ابد را بدانند و به آن اعتقاد داشته باشند، اما «حقيقت» ابد را نمى‏يابند و حركت به سوى ابد و آمادگى براى زيارت ابد ندارند و اين به‏طور خودآگاه در تمامى امور، جز براى اولياى حق ممكن نيست؛ با آن‏كه همه به سوى ابد مى‏روند و در ابديت گام مى‏زنند و بى‏توجه به اين معنا خود را متوجه زوال و حدوث مى‏سازند و وجود خودآگاه خود را در اين مسير سوق مى‏دهند و مى‏بينند كه اين امور بعد از اندكى به دست فراموشى سپرده مى‏شود و در نظر فرد، تغيير يا ثباتى برايش نمى‏ماند؛ هرچه به دست مى‏آورد؛ از خوب و بد، ناگاه تمام مى‏شود و خود را در خوديت خود مشاهده نمى‏كند و تمامى نقش‏هايى كه بر آب زده است را از دست مى‏دهد. تمام آرزوها، اميدها، تلاش‏ها، كوشش‏ها و هزاران واژه و مفهوم ديگر، افراد را اين‏گونه مشغول مى‏كند. از مال و ثروت تا زن و زندگى، پست و مقام، علم و عنوان تا مصاديق برتر و پايين‏تر از اين امور، آدمى را در دو روز دنيا سرگرم مى‏دارد و بعد از اندكى، ديگر هيچ چيز براى انسان باقى نمى‏ماند. البته ـ اگر در توان فردى باشد ـ مى‏تواند كسانى كه خود را سرگرم چهره‏ى حدوث دنيا مى‏سازند را مشغول سازد و در اين صورت، آنان بيش از كودكى نيستند كه مى‏سازد و خود، ساخته‏ى خويش را خراب مى‏كند يا آن را براى او خراب مى‏كنند.

كسانى كه چهره‏ى ثبات را در سر مى‏پرورانند، مى‏توانند هر گونه تلاشى را به‏خوبى توجيه نمايند و خود را به آن وابسته سازند. هركس بايد نقش خويش را در آيينه‏ى اين دو معنا جست‏وجو نمايد و ببيند در كجا جا دارد و در خود چه مى‏پروراند.

البته تمامى اين امور بايد خارج از تعصب و فريب شخصى و تجاهل باشد و چنان‏چه هر كس مشاهده در ضمير خود كند، خود را مى‏بيند؛ البته اگر ضميرى براى خود باقى گذارده باشد.

پس با خود فكر مى‏كنم چه شدم، چه شده‏ام و چه بايد بشوم؟ به هيچ اسم و عنوانى ميل ندارم و دل از تمامى اين امور بريده‏ام، بيزارم كه چيزى شوم و هدفى را دنبال كنم كه چهره‏ى محدود داشته باشم، مى‏بينم هرچه شدم، كوچك مى‏شوم و بهتر اين است كه خود را كوچك نكنم و چيزى نشوم. يك يا دوهزار، صدهزار، ميليون و ديگر اعداد و ارقام محدود است. وصف با تمام بى‏وصفى وصف كل است. مال اندوزم، مال شوم يا علم؟ تمامى عنوان‏ها و ديگر امور زشت و زيبا همه كوچك است و براى بزرگى، بهتر آن است كه چيزى نشوم؛ البته بى‏هدف و بدون غايت نيز نيستم و تمام آرزويم اين است كه دست در غيب اندازم و خود را آن‏سويى نمايم و تمام همت خود را بر اين امر تنها و بادوام صرف نمايم و خداوند نيز در اين امر، مرا مشوّق است و تابش نورش را مى‏دهد، بدون آن‏كه فكر كنم و ناگاه خود را در ظرف نمايشش به رقص و چرخ مشغول مى‏بينم، خود مى‏برد و مى‏دوزد و بر تنم مى‏كند و تنها كارى كه مى‏كنم اين است كه نگران خدايى و استقلال و غنا و داورى او نشوم.

هرچه مى‏رسد، هرچه مى‏تراشد و هر سنگى كه به سرم مى‏خورد، دردش را نيز به خود او وا مى‏گذارم و دردى مرا نرسد. آن‏قدر اين وضع را تحمل مى‏كنم تا چهره‏ى ثبات را در خود بيابم و در غيب را گشوده ببينم. در اين صورت است كه از چهره‏ى حدوث و زوال گريخته‏ام؛ پس در حال حاضر كه خود را در سنين چهل ثبت مى‏بينم، از اين طرف بريده‏ام و از پشت بام دنيا رميده و به پشت درِ آن چهره در جا مى‏زنم و با دست، پا و سر بر در مى‏زنم تا لحظه‏اى كه اين در باز شود و مشاهده‏ى چهره‏ى ثبات كنم. اين حالت اگرچه سخت است و چندان هم شيرين نيست، به شيرينى مى‏رسد و به مراتب، بهتر از چهره‏ى بى‏رنگ و رو و بى‏مزه‏ى حدوث است كه هر كس به كارى مشغول است و ما در اين زمان مشغول اين كاريم و چنگ بر زلف هر چين اين امر داريم و از همه‏ى امور و از جنگ، صلح و سر و صدا رها شده و تنها در هواى اين معنا مى‏باشيم و هرچه پيش آيد و هر سنگ و گلى كه به سرمان خورد، نوش جان مى‏كنيم و باكى نداريم و تنها در بند اين معنا هستيم كه به چهره‏ى حدوث باز نگرديم و خود را به آن سوى چهره‏هاى حدوث رسانيم، قبل از بردن نفس خويش به آن سوى چهره‏ها اين راه رفتنى را برويم، به اميد «ثبات» و «ابد». اين از ما، و ديگران هم خود بايد خويش را ترسيم كنند و دعوى باطل و بى‏جا را در خود نپرورانند.

اگر كسى «ابد» را در خود يافت و به نوعى، حقيقتِ آن را مشاهده نمود، ديگر مشكل دنيا ندارد. كسى كه گرفتار «ابد» باشد، دنيا گرفتارش مى‏كند.

هم‏سويى با «ابد» مى‏تواند دنيا را به قدرى كوچك نمايد كه قابل رؤيت باشد و همين معناست كه مؤمن را به قدرى توانا مى‏كند كه هيچ امر دنيوى نمى‏تواند او را به زانو در آورد و دار و ندارش را به هيچ انگارد و تنها به حق مى‏انديشد. همين معنا مى‏باشد كه اولياى الهى را سرمست از باده‏ى عزت و استقامت مى‏كند و هر امر دنيوى را به هيچ مى‏گيرد و تنها به حق فكر مى‏كنند و بس.

كسى كه چشم بر «ابد» و حق بدوزد، هرگز تحت تأثير اين‏گونه امور قرار نمى‏گيرد و در كشاكش حوادث و ناملايمات، خود را استوار و برقرار مى‏بيند؛ اگرچه ممكن است لازم باشد كه چنين حالتى را از خود پنهان نمايد و آن را ظاهر نسازد تا در مقابل دشمنان از هرگونه آسيب قهرى، مصون و محفوظ بماند.

ابديت هر كس را نيز همين معنا ثابت مى‏كند و هر كس، خود را در وجود خود مى‏بيند و باز مى‏يابد.

مرگ ديدنى است تا شنيدنى اما ديدن مرگ، ديدنى است. مرگ و ديدن مرگ هر دو ديدنى است، ولى ميان اين دو تفاوت است. دومى ممكن است بازگويى داشته باشد، ولى اولى هرگز.

براى رسيدن به «ابد» بايد از پل «مرگ» گذشت. براى گذر از اين پل پر تلاطم، بايد آمادگى داشت.

مرگ امرى است واقعى و حقيقى كه تحقق و وقوع آن نسبت به آدمى راست است و بايد آن را باور داشت و بايد از پيش نسبت به آن آمادگى كامل پيدا كرد تا در زمان تحقق، مضطرب و مشوش نشد.

هيچ كس را از مردن، گريزى نيست و فرار از آن براى هيچ فردى و بلكه براى هيچ چيزى ممكن نيست. عاقل بايد خود را آماده‏ى مردن كند و پيش از مردن، خود بميرد و قبل از غسل، كفن، تابوت، تشييع جنازه، قبرستان، قبر و دفن خود، اين كارها را فراوان انجام دهد و آن را بر خود تمرين كند تا زمانى كه مرگ به طور قهرى براى او پيش مى‏آيد، در امرى قرار نگيرد كه براى او تازگى دارد.

بايد خود را ميراند به مجاز و اگر شد به حقيقت. بايد خود را غسل داد به ظاهر و اگر ممكن است به حقيقت و باطن. بايد خود را كفن نمود به ظاهر و به پارچه‏ى سفيد، و به باطن، ترك و انقطاع كامل از دنيا و تمامى مظاهر آن داشت. بعد بر خود نماز خواند يا كسى را واداشت تا بر ما نماز ميت بخواند با اين تفاوت كه اگر كسى بر او نماز گزارد، كفن ظاهر را نيز از خود دور نكند و نمازگزار بر همان هيأت و در كفن در بسته بر او نماز بخواند و اگر مى‏خواهد خود بر خويش نماز بخواند، كفن ظاهر و پارچه را رها كند؛ ولى كفن انقطاع كامل را از خود دور نسازد.

بعد از نماز، بايد خود را تشييع جنازه كرد در حالى كه ظاهر او آرام و بى‏صداست؛ ولى با باطن پرجوش و خروش، گام‏هاى آرام و آهسته و كوتاه و با زمزمه‏ى حقيقى و لفظى: «لا اله الا اللّه‏» تا آن‏كه خود را به گورستان رساند. در مقابل در گورستان بايد خود را بر زمين گذارد و اذن دخول گورستان را گفت و مردگان را به شهادت گرفت و دعاى آن را با توجه و خلوص تمام و با قصد معنا تكرار كرد و همه‏ى مردگان را به انس و هم‏يارى با خود دعوت نمود و سپس آنان را دعا كرد و مغفرت حق را براى آنان خواستار شد و طلب بخشندگى پروردگار را براى خود از آنان درخواست كرد.

سپس با دلى پر از اميد و روحى شاد و قلبى آرام، جنازه‏ى خود را وارد گورستان نمود و گورى را كه روزى گور ابدى خواهد بود برگزيد و اگر آن گور يافت نشد، هر گور آماده‏اى كه به دست آورد، آن را از خود بداند و آهسته با همان خصوصيات شرعى خود را نزديك كرد و جنازه‏ى خود را وارد قبر نمود، بندهاى كفن را باز كرد، سنگ و خشت لحد را گذارد، تلقين را با توجه خواند و خود را از تمامى دنيا تكان داد و مابقى خشت‏ها را گذارد و گور را پر از خاك كرد و فاتحه‏اى نيز براى خود قرائت نمود.

پس از آن، حقيقتى را كه در گور نهاده است دنبال كند تا سؤال، جواب و انتظار قدوم حضرت اميرمؤمنان عليه‏السلام و حضرات معصومين عليهم‏السلام . پس خود را همراهى كند تا برزخ، قيامت، حساب، محشر، صراط، دوزخ، بهشت و برتر و بالاتر از تمامى اين‏ها تا حق تعالى، بدون توجه به دنيا، آخرت، نعمت، ثواب و عقاب آن.

بعد از آن‏كه تمامى عواقب و مواقف را پشت سر نهاد، به خود آيد و بگويد خدايا، گويى باز هم بايد به دنيا باز گردم، و دوباره خود را در خود باز يابد و بى هر ميل و طمعى و به حكم وظيفه و تكليف، خود را به قبر و گورستان رساند و از آن‏جا به دنيا پاى نهد و باز نيز دنيا را همراهى كند.

اين عمل براى هر نفس سركش يا مطيعى نافع و سودمند است. اگر اين عمل به‏طور كامل و با توجه و دقت پى‏گيرى شود، آدمى خود را باز مى‏يابد و دل از هر سرور و غمى باز مى‏دارد. تكرار اين كار و تمرين آن، فوايد غيبى و شهودى بسيارى همراه دارد تا جايى كه مى‏شود از اين طريق دست در دامان غيب زد و راه به عوالم باطن باز كرد و خود را از ظاهر به باطن كشاند. اين بيان خود بيانگر اين فرمايش است كه: «موتوا قبل أن تموتوا»؛ پيش از آن‏كه بميريد، بميريد.

 

آن هم براى كسانى كه مرگ را چه بسا بارها و بارها ديده‏اند. زندگانى كه مرده‏اى را مى‏نگرند و مرگ او را مى‏بينند. كسانى كه براى مرده‏اى زار زار مى‏گريند و سر سفره‏ى يتيمان او مى‏نشينند و به جاى گرفتن عبرت و اعتبار، اموال مرده را به غارت مى‏بلعند و به خاطر مرگ كسى در انديشه‏ى غارت اموال وى هستند.

خودخواهى است كه انسان در مرگ عزيزان خود به دنبال چاره‏سازى براى خود باشد كه جوابى براى مردم پيدا كند و عزيز خود و مرگ او و نيز مرگى كه روزى گريبان او را خواهد گرفت، فراموش كند و در بند حرف مردم باشد كه در مرگ فلانى چه مى‏گويند و چه بد است تنفر تمام اعضاى خانواده از يك‏ديگر كه باعث تلاشىِ خانواده و دورى آن‏ها از يك‏ديگر است؛ در حالى كه مرگ، دورى و بريدن از تمامى تنفرهاست. كاش انسان بميرد تا شاهد مرگ عزيزانش نباشد. انسان چگونه توان ديدن جان دادن كسى را دارد و چه‏قدر بايد سنگ‏دل باشد تا آن را مشاهده كند.

كسى كه مى‏ميرد از دنيا راحت مى‏شود؛ اما كسى كه مى‏ماند بايد تاوان پس دهد. مرده ناگهان همه چيز را رها مى‏كند؛ ولى زنده هر بار كه عزيزى را از دست مى‏دهد، قطعه‏اى از بدنش را از خود جدا مى‏كند و يا جدا مى‏بيند و اين مرگ تدريجى بس بزرگ‏تر از آن مرگ دفعى مرده است.

مرگ فرزند از آن زمان شروع مى‏شود كه تنفرى بين او و پدر يا مادرش ايجاد شود و هر تنفرى مرگ است. چه بد كسانى هستند آنان كه عزيزانشان را همان روزهاى اول فراموش مى‏كنند و قهقه‏ى آنان فضا را پر مى‏كند. حال، چه تفاوت است كه اين خنده از دل باشد، صحنه‏ى خنده‏آورى رخ دهد و بخندد يا در فكر خنده‏اى خطور كند و يا از مرگ مرده خوشحال شود.

ما براى مردگان خيرات مى‏كنيم اما يادى از مرگ خود نمى‏كنيم و حتى نمى‏دانيم خيرات چه حساب و كتابى دارد. خيلى از كارها را ما به عنوان خيرات مى‏شناسيم. به عنوان نمونه، خرمايى كه شب‏هاى جمعه بر قبرها مى‏آورند را خيرات مى‏دانيم؛ ولى حساب حق تعالى اين‏گونه نيست. خداوند متعال فقط به يك خير نمى‏نگرد؛ بلكه خير را به صورت مجموعى ملاحظه مى‏كند. حق در نظر دارد خرمايى كه خيرات مى‏شود، چگونه تهيه شده و پول آن از چه راهى به دست آمده است، به چه نيت، خرما را مى‏دهد و كارهاى بعدى او چه هست. همه‏ى اين‏ها در تحقق و مقبوليت خيرات مؤثر است.

در زمان حاضر، خيرات صورى و ظاهرى شده است. هسته‏ى خرما را بيرون آورده و مغز گردوى فرد اعلا به جاى آن مى‏گذارند و در ابتدا به پول‏دارها و متشخصان جامعه تعارف مى‏كنند تا از سخن آنان در امان بمانند و مقامى نزد بزرگان كسب كنند؛ اگرچه باز هم سخن‏هاى فراوانى گفته مى‏شود و به بزرگى آن‏ها افزوده نمى‏شود.

اينان نمى‏دانند كه بزرگان جامعه، كودكان، ضعيفان، فقيران و مساكين هستند و اگر كسى اين قشر جامعه را با اكسير محبت همراه خود نمايد، قدرت شهر را به دست گرفته است. آنان افرادى هستند كه حتى خداى تعالى نيز در خانه‏ى آن‏ها يافت مى‏شود و خداوند با پول‏پرست و بت‏پرست بيگانه است. فقيران جامعه افرادى هستند كه ماده‏پرست نيستند؛ بنابراين پرستش پول را كم‏تر مى‏توان در آن‏ها مشاهده نمود؛ اگرچه ماده‏پرستى در هيچ قشرى نابود نمى‏شود.

زمانى كه هواى نفس در امور خير كارگر افتد، شخص دوست دارد غذا بدهد و جلوى در نيز بايستد و ميهمانان را سلام و خداحافظ گويد؛ در حالى كه اين دوست داشتن را نه خدا فرموده و نه پيغمبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به آن سفارش نموده است و نه عقل خود او مى‏گويد؛ بلكه عقل خود او هم اگر كار كند به‏راحتى اين رقاصى و تئاتر و هنرپيشه‏گرى را نمى‏پذيرد.

براى اين‏گونه احترام گذاردن، چه دليل عقلى و شرعى در دست داريم؟ آيا جز اين است كه بگوييم گذشتگان ما اين كار را كرده‏اند و ما نيز چنين مى‏كنيم؟ آيا اين بت‏پرستى جاهلانه نيست؟

آنان كه قصد خيرات به ديگران دارند بهتر است به جاى غذاى پخته، خشك‏بار را به ديگران بدهند تا افزون بر دادن خيرات، آبروى فقير نيز حفظ شود. البته مى‏شود خيرات را به همسر و فرزندان خود نيز داد و خود نيز كنار آنان از آن استفاده كرد.

گاه مى‏شود خانواده‏اى مقدار كمى خرما را يك ماه با نان مى‏خورند و اگر به خانه‏ى آن‏ها يك كيلو گوشت برده شود، گويا طلا به آن‏ها داده شده است و يا توفيق يافته‏اند امام زمان (عجل اللّه‏ تعالى فرجه الشريف) را زيارت كنند. هم‏چنين مى‏شود با آن پول به زندان‏ها رفت و قرض مقروضان را ادا نمود و با اين كار چه بسيار زندگى اشخاص متحول مى‏شود كه حساب آن از دست ما خارج است.

مردم، نيازمند خيرات و مبرات هستند. مردمى كه براى چاى جمكران در چند رديف صف طولانى مى‏ايستند و كسى كه چاى تعارف مى‏كند را سرباز امام زمان (عجل اللّه‏ تعالى فرجه الشريف) مى‏دانند و به نيت شفا چاى را مى‏خورند؛ پس چرا مسير خيرات به اين سو نيست و چرا فقيران از پول‏دارها فرار مى‏كنند؟

دليل آن اين است كه مردم خيراتى مى‏خواهند كه منتى در آن نداشته باشد و كسى با دست به آن‏ها اشاره نكند؛ اما متأسفانه خيراتى كه در كميته‏ى امداد و برخى از ارگان‏هاى دولتى يا مراكز خيريه‏ى مردمى هست و در مردم نيز سنت شده و نظام به خود گرفته است اين است كه بايد فقيران خود در پى آن باشند تا بگيرند و اين امر درست نمى‏باشد؛ چرا كه خيرات گرفتنى است نه دادنى. اين‏گونه خيرات را مردم بد مى‏دانند و تحقير مى‏شوند و خير دهنده را از خود نمى‏دانند؛ بنابراين ميان خَيّر با خير رسيده فاصله مى‏افتد و خير او اثر نمى‏گذارد و گاهى اثر معكوس مى‏گذارد.

خير را بايد بى‏منت داد آن هم بايد به در منازل رسانده شود؛ همان گونه كه حضرات معصومين عليهم‏السلام اين‏گونه عمل مى‏كردند. مردم نيكوكار را بايد چنين تربيت كرد؛ نه اين‏كه عده‏اى كار و شغل خود را در جامعه رها كنند و حقوق بگيرند و نيكوكار باشند و خير را بگيرند و به جاى خير، خود مصرف كنند؛ كه اين روش، پاسخ‏گوى جامعه‏اى با اين وسعت نيست و در اصل، كفاف حقوق چنين افرادى را نمى‏دهد. آن‏چه گذشت گلايه‏اى برادرانه بود به برادران ايمانى خود تا فقيران و نيازمندان را در اين زندگى چند روزه فراموش ننمايند؛ هرچند مقصد اصلى ما در اين كتاب، نقد اجراى مراسم سوگوارى و چگونگى دادن خيرات براى مردگان نيست و ما از خود مرگ و زندگى در ابديت خواهيم گفت و برخى از ويژگى‏هاى قيامت را بر مى‏شمريم. ان‏شاء اللّه‏.

 

پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی محمد رضا نکونام(مدّظلّه العالی) |صفحه اصلیصفحه اصلی  نقشه سایتنقشه سایت  آر اس اس آر اس اس  پادکست پادکست  پخش آنلاین دروس پخش آنلاین دروس  درباره پایگاهدرباره پایگاه

copyright 2007-2012 تمامی حقوق این سایت متعلق به دفتر حضرت آیت الله العظمی محمد رضا نکونام (مدّظلّه العالی) می باشد و استفاده از مقالات ، کتاب ها و... با ذکر منبع بلامانع است