شهريه و اقتصاد حوزهها
اين
كتاب در سه فصل، نخست از فلسفهى وجوهات و نيز چند و چون رابطهى معيشت طلاب با شريعت
سخن می گوید و بحثهاى فقهى آن در فصل نخست مىآيد و فصل دوم در كل نظام
اقتصادى و شهريهى طلاب را بر مىرسد و آسيبها و كاستىهاى آن را مطرح مىنمايد و
ورودى و خروجى وجوهات را مورد پرسش قرار مىدهد و طرحى را براى هدفمند كردن حوزهى
وجوهات ارايه مىدهد و در فصل سوم نيز از زىّ طلبگى و شايستهها و بايستههاى آن گفته
مىشود.
شايسته
است در سرآغاز اين كتاب از استاد خود حضرت آيت اللّه الهى قمشهاى رحمهالله ياد نمايم
كه ايشان بسيار عاشقانه به طلبههايى كه اهل علم و مجاهدت علمى و تلاش خستگىناپذير
بودند مىنگريست و گويا نصرت دين را در چهرهى آنان مشاهده مىنمود. ايشان از ديدن
طلاب مستعد كه مجاهدت علمى دارند بسيار خوشحال و شيرين مىشد. به واقع اين بزرگواران
به دين بسيار وابسته بودند و به دين به چشم برتر از پدر، مادر و فرزند مىنگريستند.
مرحوم
آقا شيخ مرتضى حائرى رحمهالله نيز اينگونه بود و ايشان نيز چنين معنويت و صفايى داشتند.
حال، ما در اين كتاب مىخواهيم از طلابى سخن گوييم كه لحظه لحظهى وجود و بود آنان
متعلق به حضرت صاحب الامر (عجل اللّه تعالى فرجه الشريف) است و كمترين بىانصافى
يا حرمتشكنى در حق آنان را نابخشودنى مىدانيم و تضعيف آنان را تضعيف دين و قرآن كريم
و فرهنگ والاى حضرات معصومين عليهمالسلام مىدانيم و در اين كتاب مىخواهيم با ديدهى
انصاف و صفا به مطلب مهمى كه بيشترين نقش را در زندگى طلاب دارد و موفقيت يا شكست
علمى آنان به آن وابسته است را يادآور شويم. پيش از ورود به اصل بحث، در اين پيشگفتار
ناچار از روشنگرى در زمينهى چند و چون زندگى طلبگى و تفاوتهاى آن با زندگى آخوندى
هستيم تا خوانندهى محترم، اصل بحث را از دست ندهد و در قضاوت و حكم، طلاب باصفا و
معنوى حضرت صاحب الامر (عجل اللّه تعالى فرجه الشريف) را با آخوندهايى كه مشى آنان
به صورت برجسته و به تعبير حضرت امام خمينى رحمهالله در «آخوندهاى دربارى» وجود دارد
اشتباه نگيرد و حكم يكى را به ديگرى ندهد كه تفاوت ميان آن دو تفاوت ميان بهشت و جهنم
است.
در
رابطه با عالمان دينى، روحانيان و زندگى برجستگان آنان كتابهاى زيادى نوشته شده است
اما اينكه كسى دربارهى موضوع مالى و وجوهات شرعى كتابى مستقل بنگارد، بنده چيزى سراغ
ندارم.
در
كتابهايى كه زندگى عالمان دينى را توضيح مىدهد بيشتر تعريف و تمجيد ديده مىشود
و كمتر مىشود كه كسى از معايب و كاستىهاى روحانيت سخن گويد يا نوع و روش زندگى يا
تحصيلى آنان را به نقد كشد. در سالهاى اخير در اين رابطه چند فيلم سينمايى ساخته شد
كه با آن برخوردى فيزيكى و سخت صورت گرفت و نه نقد نرم و عالمانه. اما كتاب حاضر در
چنين فضايى است كه نگاشته مىشود و يكى از حساسترين مسايل حوزويان يعنى شهريهى آنان
و نيز امور مالى و اقتصادى حوزويان كه در دست مراجع قرار دارد را به بحث و بررسى مىگذارد
و در رابطه با آن نقدها و پيشنهادهايى را ارايه مىدهد.
شايسته
است اهل انديشه و قلم در رابطه با نقد مسايل حوزوى بيشتر تحقيق و تأمل داشته باشند
كه بىشك هرگونه تلاشى در اين زمينه و در ساماندهى امور حوزوى به نفع اين حوزه، در
شعاع منطقهاى و محلى، و به نفع دنياى شيعه و نيز اسلام، در سطح جهانى است. بايد در
نقدها تمامى جهات حسن و قبح عالمان دينى مورد رسيدگى قرار گيرد و دستكم مانند كتابهاى
رجال كه در كنار ملاحظهى خوبىها، از كاستىها و نواقص نيز سخن به ميان مىآيد گفته
شود تا بحثها رؤيايى و ايدهآلگرايانه نشود و با واقعيات زندگى عالمان دينى منطبق
و هماهنگ باشد.
چه
خوب بود تمامى كتابهاى رجال و تراجم و مشاهيرنويس و مفاخرنگار، جهت داورى را پيش مىگرفتند
و خوبىها را در كنار كاستىها و كژىها ملاحظه مىنمودند تا فضيلت هر كس بهخوبى شناخته
شود و فضايى رؤيايى براى ديگران در ذهن نقش نبندد تا كار براى نگارش چنين كتابهايى
در فضاى حاضر سخت نباشد.
البته
اگر از زاويهاى ديگر به اين كتابها نگاه شود طبع درست و اولى اقتضاى چنين امرى را
دارد كه از رجال روحانى تمجيد شود و كاستىهاى جزيى آنان ناديده انگاشته شود؛ چرا كه
جامعهى ما خوبىها را تنها براى اموات قرار مىدهند و تنها خوبىهاى مردگان را ـ آن
هم چون ديگر در ميان ما نيستند تا جنبشى داشته باشند ـ شعار مىنمايند و سخن از فضليت
زندهها پيش نمىآيد. در چنين محيطى سزاوار است بدىها و كاستىها چندان پردهبردارى
نشود و اينگونه امور به حال خود باقى بماند؛ زيرا تمامى چهرههاى تاريخى حوزوى را
مىتوان در يك كلام مظلومترين چهرههاى تاريخ دانست.
بسيارى
از عالمان دينى، بلكه همهى كسانى كه ما آنان را مىشناسيم در طول عمر خود با محروميتهاى
فراوانى روبهرو بودهاند و بدون آنكه گروه و تشكيلاتى از آنها حمايتى داشته باشد،
چند سالى سكاندار كشتى ديانت در درياى پر موج و پر التهاب عصر غيبت بودهاند؛ پس سزاوار
نيست چنين افرادى كه تنها و يك تنه با انبوهى از مشكلات مبارزه كردهاند و براى عموم
مردم يا دين و شريعت گام برداشتهاند و خدمت نمودهاند مورد نقد افراد سايهنشين قرار
گيرند. نبايد پنداشت كه هرگونه نقدى نسبت به آنها كه چهرههاى ديانت و مظلومترين
افراد بشرى هستند رواست.
اينگونه
افراد بدون آنكه حامى و پشتيبانى دولتى داشته باشند يا مورد ستايش كسى قرار گيرند،
بزرگترين كارها را با هدف خدمت به دين و مردم انجام دادهاند و سزاوار نيست كه نقصهاى
كوچك يا بزرگتر احتمالى آنها را رديابى كرد؛ بهويژه آنكه دشمنان غدار سخنهاى بدون
اساس و نادرستى را نيز به آنها نسبت دادهاند و مورد تهمت ديگران قرار گرفتهاند.
اما
چيزى كه نگارنده آن را شايسته مىداند اين است كه نقد و بررسى رجال دينى چه خوب است
كه در حال زندگى و حيات آنها انجام پذيرد و بزرگان هنوز كه زنده هستند مورد نقد واقع
شوند تا راهگشاى شخصى آنان باشد و چه خوب است كه هر عالم دينى فضايى را آماده نمايد
تا هر كسى، هر نقدى را كه به او دارد به وى برساند تا تعاون فكرى و فرهنگى تحقق پذيرد؛
چرا كه چنين نقدهايى به نفع ديانت خواهد بود و راهگشاى آيندهى عالمان دينى و مديران
و متوليان امور دينى قرار مىگيرد. اين در حالى است كه اگر چنين كارى در حيات يا دستكم
در ممات آنها با انصاف كامل صورت نپذيرد و از اهمال كارى، بىانصافى، جسارت و جنايت
نسبت به افراد شاخص خوددارى نشود؛ زيان آن ابتدا به جامعه و مردم مىرسد، تا آن شخص
و سپس به ديانت و دين.
نويسندگان
و منتقدان بايد غرض از بررسى و نقد عالمانهى خود را بازگشايى مبانى فكرى و فرهنگى
هر شخصيت دينى قرار دهند و از هرگونه غرضورزى به دور باشند تا براى جامعه و آيندگان
نافع باشد و به شدت از خالى كردن كينهاى شخصى و كوبيدن افراد دورى جويند كه اين امر
را مىتوان از جنايات بزرگ دانست.
متأسفانه،
برخى از عالمان صورى و سنتى و نيز بسيارى از دولتها و حكومتها هميشه به هدف تحصيل
اغراض نفسانى خود، عالمان واقعى و حقيقى را به حاشيه مىراندهاند. خدا مىداند كه
اين گروههاى مختلف با چنين روشى، در سايهى قدرت، قلدرى و زورى كه داشتهاند، چه مصيبتها
و چه جناياتى را بر عالمان دينى و بر علم و حقيقت وارد كردهاند.
عالمان
صورى كه چنين سياستى داشتهاند هيچ گاه از ارزش علمى برخوردار نبودهاند و تنها نان
علم عالمان حقيقى را خوردهاند كه اين عالمان حقيقى براى دانش زحمت بسيار و سختى فراوان
ديدهاند و پز دانش را عالمان صورى دادهاند و عمر خود را همواره به چپاول گذراندهاند
و تنها از سر و مغز آنها كلاه و نمد آنان باقى مانده است و بس، و خدا مىداند كه دانشمندان
حقيقى و عالمان واقعى چه مصيبتهايى از اين گروههاى جاهل و زورگو كشيدهاند و چه رنجهايى
را متحمل شدهاند!
حكومتها،
سلاطين و خلفاى جور، هميشه با آب و دانه چنين به اصطلاح عالمانى را به دور خود جمع
مىكردهاند و مانند ايادى درجه يك خود، از آنها حمايت مىكردند و از آنان بهرهبردارى
داشتند. آنان در مقابل، عالمان حقيقى و دانشمندان واقعى را سركوب كرده و به حاشيه مىراندهاند
و به انزوا سوق مىدادهاند و يا آنان را از بين مىبردهاند و هرگونه مخالفتى را با
زور و تزوير مىكوبيدند. اينگونه عالمان صورى را كه تنها ظاهر علمايى دارند، نبايد
در رديف عالمان قرار داد و عالم به حساب آورد و كسانى كه درد دين و عشقى به علم و دانش
دارند بايد به طور كلى از اينگونه چهرههاى شوم دورى جويند و خود را در رديف عالمان
سوء و متظاهران به علم و وعاظ سلاطين قرار ندهند و آزاد، وارسته و بريده از هر انديشهى
از پيش ساختهاى خود را با دليل، برهان و عقايد درست و كارآزمودهى آن آشنا كنند و
با آن خو بگيرند و عمر خود را در راه تحقيق و آگاهى هرچه بيشتر خود و ديگران قرار
دهند و بر آن باشند تا علم و دانش را از بند چنين عالمان سوء و نادان رها سازند.
با
آنكه موضوع اين كتاب اقتصاد حوزهها و نيز بحث از شهريهى عالمان دينى است، اما نگارنده
براى تبيين بهتر اين معنا و نيز نقشى كه عالمان سوء در نماياندن چهرهى مالى و اقتصادى
حوزهها دارند ناچار از معرفى بيشتر عالمان سوء است و در اين زمينه نيز ناگزير از
سخن از گروههاى متفاوت روحانيان موجود در اين پيشگفتار است تا خوانندهى محترم همهى
روحانيان معزز را به يك چشم ننگرد و ميان عالمان حقيقى و سختكوش كه درد دين دارند
و عالمان سوء كه جز دنيا نمىشناسند، تفاوت نهد.
مىتوان
در يك تقسيمبندى كلى، عالمان را در تمامى سطوح بر دو گروه عمده دانست كه البته گروه
دوم آنان خود چند گروه ديگر مىشوند: يكى گروهى كه به سبب خوبى يا بسيار خوبى، بدند
و دو ديگر گروهى كه به سبب بدى يا بسيار بدى، بد هستند و قسم شاخص متوسط معقول، در
ميان آنها كمتر يافت مىشود.
گروه
نخست كه از خوبى فراوان بد ديده مىشوند تمام عمر خود را وقف علم، مطالعه، تحقيق، درس،
بحث، رياضت و تنهايى مىنمايند و نسبت به همهى امور و حتى زندگى شخصى و زن و فرزند
خود بىاعتنا هستند و همان اندازه كه به علم و كار خود اهميت مىدهند، نسبت به امور
ديگر بىتفاوت و كم اهميت مىباشند. اين گروه با آنكه مردمان خوبى هستند و كمتر در
پى دنيا و هواهاى نفسانى مىباشند و ممكن است افراد صاحب فضيلت و با سوادى نيز باشند،
چون وظايف خود را نسبت به شؤون مربوط به خود و به خصوص در مورد زن و فرزند خويش بهخوبى
انجام نمىدهند، نمىتوانند افراد معقول، متوسط و وظيفهشناسى باشند. كمتر مىشود
اين گروه حقوق عيال و فرزند خود را به صورت كامل ادا نمايند و زن و فرزند آنها از
آنان راضى نيستند يا داراى رشد مناسب نمىباشند و با آنكه داراى استعداد سرشارى هستند،
رشد فعلى مناسبى از آنها ديده نمىشود. البته اين گروه در ميان عالمان گذشته بيشتر
بودند و مشكلات آنها كمتر بوده است. امروزه شمار اين گروه بسيار اندك است و كمتر
مىشود عالمى را پيدا كرد كه اينطور باشد. بيشتر رغبت به دنيا، عنوانبافىها و ظاهرسازىها
جاىگزين الگوهاى گذشته گرديده است و با آنكه داعيهى اينگونه افراد هنوز نيز وجود
دارد و كم و بيش اينطور معانى را با حركات خاصى از خود ظاهر مىسازند، كمتر مىشود
كه چنين نقشهايى با واقعيت همراه باشد.
از
بيان گروه نخست، گروه دوم نيز بهوضوح مشخص مىگردد. اين عالمان كه به مراتب بيش از
گروه نخست مىباشند و امروزه بيشتر از گذشته شدهاند و ديگر چندان مقايسهى محسوسى
ميان اين دو گروه وجود ندارد، با حفظ شؤون، مراتب و مراحل تمايلات نفسانى، از مصاديق
گوياى اهل دنيا مىباشند.
البته
تظاهر بهخوبى در بسيارى از افراد اين گروه در سطح متناسبى وجود دارد و بسيارى از آنها
ظواهر را در پوششهاى خاص خود حفظ مىكنند و هرچه كم مىآورند، آن را در باطن پنهان
مىكنند و چيزى از ظاهر كم نمىگذارند و چنانچه در چيزى كمبودى داشته باشند، آن را
به كمك عصا، نعلين، ريش، طول ريش، عبا، قبا و لباسهاى مرغوب و اعلا، مانند عصاى آبنوس
و عباى خاشيه برطرف مىسازند. اين گروه در اين راه چنان پيش مىروند كه گويى ديگر چيزى
جز يك لايهى رقيق ظاهر در آنها وجود ندارد كه با مرگ تمامى آن فرو مىكشد و هيمنهى
آنان با مرگ آنان از بين مىرود و ديگر نامى از آنان نمىماند و در برزخ نيز سايهاى
براى آنان نيست.
گروهى
ديگر از اين دسته، كمتر اينگونه رفتار مىكنند، تا جايى كه ممكن است تعادل ظاهرى
را حفظ ننمايند و معانى باطنى كمتر در آنان ظاهر گردد و كاستىهاى آنان بيشتر جلوه
نمايد و بدىهاى آنان مشخص و آشكار باشد.
البته
برخورد اين دسته با مردم بهگونهاى است اما آنان به طور طبيعى در ميان خانوادهى خود،
به صورتى ديگر مىباشند و البته خانوادهى آنها و آشنايان آنان، آنها را بهتر مىشناسند
و عوارض كارهاى آنان در خانه بهتر روشن مىگردد.
اين
به ظاهر عالمان با آنكه از دنياى خود چيزى كم نمىگذارند ـ مگر آنكه نتوانند ـ دنيا
بهطور نسبى در ميان آنان رواج پيدا مىكند و كمتر معانى معنوى در آنها رخ مىنمايد
و هرچند ظواهر را تا اندازهاى مراعات مىكنند، تمايلات نفسانى و زرق و برقهاى مادى
آنان را بهخوبى مهار مىكند و جز به اين امور چندان به چيز ديگرى نمىانديشند و فكر
آنان در موج زندگى مادى و ظواهر ناسوتى كوك مىشود.
زن
و فرزند اين افراد با آنكه با تمام قوت آنها را مىدوشند، اعتقادى به آنان پيدا نمىكنند،
و گاه ممكن است سر به مخالفت بر دارند و در ميان آنان درگيرى پيدا شود.
زن
و فرزند چنين به اصطلاح عالمانى با آنكه بهطور كامل از آنان ارتزاق مىكنند؛ ولى
چندان عقيدهاى به آنها ندارند و بسيار اتفاق مىافتد كه فرزندان آنان با آنها مخالفت
مىكنند و از آنان دورى مىجويند؛ البته اين مخالفت، بيشتر در فكر است و از مواهب
مادى آنها كمتر مىگذرند؛ زيرا رگههاى مادىگرايى در فرزندان چنين به اصطلاح عالمانى
به مراتب بيش از پدران آنان وجود دارد.
البته
برخى از اين افراد به اندازهاى در دنيا و مظاهر نفسانى پيش مىروند كه مردم عادى و
عموم افراد بيرون از خانواده نيز آنان را مورد شناسايى قرار مىدهند و مسأله تنها به
خانه و خانواده ختم نمىشود. خلاصه اين گروه، گاهى در امور شيطانى گوى سبقت را از اهل
دنيا مىربايند و در اين ميدان گاه سرآمد شياطين نيز مىشوند. آنان علمى ندارند و چندان
در پى علم با عمل يا عمل به همان داشتههاى سطحى خود نمىباشند.
اما
بخش سومِ گروه دوم، عالمانى هستند كه اگر مردمان مؤمن و به طور عادى سالم باشند، چندان
داراى علم و دانش نيستند و به صورت نوعى مقلد عالمان معمولى مىباشند و داراى فكر توانايى
نيستند.
بيشتر
دانش اين گروه، در حدود برخى از ظواهر و آگاهىها و دانستنىهاى منبرى و چيزهايى كه
كارگشاى زندگى شغلى خود آنان باشد، دور مىزند. اگر افرادى صاحب انديشه و علم و عمل
نيز در ميان آنان باشند، در گروه نخست قرار مىگيرند كه نتوانستهاند شؤون جانبى را
رعايت كنند و كمتر مىشود كسى از اين افراد در تمامى اين جهتها موفق باشد و هم در
علم كوشا باشد، هم در عمل، هم امور شرعى را رعايت نمايد و هم از شؤون جانبى غافل نباشد
و داراى اخلاق خوبى نيز باشد. به گفتهى آقا ميرزا هاشم آملى رحمهالله از معجزهى
اسلام همين بس كه با يك مشت ديوانه و گدا حفظ مىشود؛ زيرا آخوندهاى ما يا ديوانهاند
و يا گدا و يا هر دو.
البته
مراد ايشان از ديوانه، اعوجاجهاى آخوندى است و مراد از گدا «دست بگير داشتن» و در
امور زندگى دست به سوى ديگران دراز كردن است. اين سخن با آنكه ظاهرى شوخ دارد، بسيار
جدى است و با آنكه تلخ است، واقعيت مىباشد و با آنكه مىشود كليت نداشته باشد، داراى
نوعيتى خاص است.
ما
در جامعهى عالمان، عالم معقولِ متوسطِ ورزيدهى فعال و متقى كم داريم و اندك مىشود
عالمى را پيدا نمود كه علم وى بالا، تقواى وى خوب و داراى اخلاق حميده باشد؛ چرا كه
بىفضل، رياكار، سالوسباز، بداخلاق و تند در ميان آنان فراوان است.
همين
معنا نسبت به زندگى خانوادگى آنها نيز حاكم است و زن و فرزند آنان با مشكلات آنان
درگير هستند و در بين آنان افراد متوسط و معقول كمتر پيدا مىشود.
اين
امر باعث مىشود بيشتر فرزندان عالمان، اهل علم و فضيلت نمىشوند و اگر عالمى فرزند
بافضيلتى داشته باشد، مورد اهميت قرار مىگيرد. همچنين كمتر مىشود فرزندان عالمان
تمايل به دنيا نداشته باشند و كمتر اتفاق مىافتد كه دختران آنها تمايل به زندگانى
عالمانه داشته يا پسران آنان در پى اينگونه معانى باشند.
همين
امر سبب شده است روحانيت علت محدثهى قوى در تحقق داشته باشد؛ ولى داراى علت مبقيهى
قدرتمند نباشد. علت محدثه اين است كه مردم مؤمن، بر اثر اعتقادات مذهبى، تمايل زيادى
دارند كه فرزندان آنان عالم شوند و خوبان مذهبى، فرزندان خود را كم و بيش در اين سلك
قرار مىدهند و بزرگان، مراجع و چكيدههاى حوزه، فرزند پدران زحمتكش روستايى هستند
و از اسامى عالمان در پسوندها مشخص است كه آنان اهل كجايند؛ ولى اين پدران، پسران لايقى
از نظر علمى به بار نمىآورند و فرزندان آنها كم و بيش همگام آنان نمىشوند و بيشتر،
اين فرزندانِ پدران زحمتكش روستايى هستند كه از گوشه و كنار كشور مىآيند و اين راه
را پى مىگيرند.
بنابراين
عالمان فراوانى به حوزهها ملحق مىشوند؛ ولى كمتر در سطح بالا رشد پيدا مىكنند و
اندكى از فرزندان آنها در پى اين معانى مىباشند. در حوزهها بايد در اين زمينهها
كارى جدى صورت گيرد و از افراط و تفريط جلوگيرى گردد و جهت عقلايى و عواطف انسانى بيشتر
مورد اهميت واقع شود و موازين عمومى رشد يابد و تكامل در سطوح مختلف آن برنامهريزى
شود.
در
اين صورت، مشكلات فردى و خانوادگى روحانيان برطرف مىگردد و عالمان بيش از عموم مردم
به دين و اخلاق اسلامى اهميت مىدهند و همچنين خانواده، زن و فرزندان عالمان نيز متدين
و معتقد به دين و موازين شرعى مىگردند و به امور باقى و اخروى توجه خاصى پيدا مىكنند
و حوزهها نيز در جهت علت مبقيه از كاستى، كژى، ضعف و سستى رهايى مىيابد، نه اينكه
ظاهرى از علم با تمام بىاعتقادىها و ناباورىها، تمايلات مادى، ظواهر صورى و حيثيات
اعتبارى همراه گردد و در درون اين نوع زندگىها خبرى از اهميتهاى اخروى نباشد و اين
افراد بيش از همگان در پى دنيا و امور اعتبارى آن باشند.
اگر
چنين وضعيتى بخواهد ادامه داشته باشد، روحانيت و حوزه بيشتر از پيش مورد بىاهميتى
جامعه و مردم قرار مىگيرد و حوزهى علميه از درون دچار پوسيدگى مىشود و به جايى مىرسد
كه ديگر چيزى براى آن پيشگير و كارساز نمىباشد و سيرى قهقرايى به خود مىبيند كه
سرعت دارد و چنين وضعيتى، چيزى جز ناامنى اخلاقى، ضعف اعتقادى و اضمحلال فرهنگى براى
حوزهها و مردم به دنبال ندارد.
هنگامى
كه وضع به جايى رسد كه فكر و ذكر مجتهدى اين باشد كه در چه زمانى نوبت آقايى او مىرسد
و بعد از نوبت چندم، مجال رياست دينى او مىباشد و به قول معروف: بعد از نفر سى و پنجم
و آقايى حوزه، نوبت من است ـ بدون آنكه به اين معنا توجه داشته باشد كه ممكن است قبل
از مات شدن نوبت سى و پنجم، او مات شود ـ همچنين هنگامى كه عالمى به اين دل خوش داشته
باشد كه در مجلس عقد، من كسى بودم كه طرف ايجاب را خواندم و بر طرف قبول برترى دارم
و يا ذهن عمومى اين افراد بر اين دور بزند كه در مجلس، اسم مرا به بزرگى ياد كردند
و از اين قبيل انديشههاى واهى، ديگر بايد فاتحهاى براى كمال و معرفت در چنين اذهانى
خواند و بس.
وقتى
به اصطلاح عالمانى چنين وضعيتى داشته باشند، ديگر روشن است كه چرا فرزندان عالمان در
پى دنيا مىروند و اعتقاد عملى چندانى به دين ندارند و دختران عالمان در پى فرزندان
پولدارها و پسران آنان در پى ديگر جهات هستند.
در
چنين وضعيتى است كه ديگر علم، معرفت، روحانيت، تقوا و مذهب در مراكز حقيقى و اصلى آن
كاربردى مناسب نداشته و از كارآيى افتاده است و ديگر نبايد از جامعه و مردم توقع چندانى
داشت.
هنگامى
كه در چنين خانوادههايى ـ كه مراكز علمى دين هستند ـ دين رونقى نداشته باشد، چه جاى
توقع از مردم عادى است كه در فكر تحقق علمى مبانى دينى باشند! وقتى دختر عالمى براى
ازدواج و زندگى به درد عالم ديگرى نخورد، چه جاى توقع است كه دختر يك فرد عادى، چنين
مناسبتى را داشته باشد! هنگامى كه دل و فكر زن عالمى انباشته از تمايلات مادى و دنيوى
باشد، از زنان عادى جامعهى ما چه توقعى است! در اين حال، وضع به جايى مىرسد كه گفته
شود: ما اهل علم هستيم، نه اهل عمل.
اهل
علم در پى علم و اهل عمل در پى عمل هستند و در چنين فضايى بهطور طبيعى نه اهل علمى
مىماند و نه اهل عملى و چيزى جز صورت و ظاهر از دين باقى نمىماند و ضعف عمومى در
جهت علم و عمل بر جو عمومى حوزهها و جامعه حاكم مىشود و اهل علم در پى دنيا مىروند
و اهل دنيا نيز در پى دنيا مىدوند و تنها چيزى كه نمىماند، معنويت، معرفت، عقايد
و اهميت به آموزههاى دينى است. از خداوند منان رهايى از اينگونه امور را براى همگان
آرزومند هستيم.