شب، خلوت و آذرخش سكوت
اين
كتاب به شرح زندگى و زمانهى حضرت آیت الله العظمی نکونام مدظله
العالی مىپردازد که چگونگى آن تا حدودى در كتابى با عنوان «حضور دلبران»
آمده است.
این
نوشتار از چهار بخش که شامل دو مصاحبه با عناوین: جلوهى حق تعالى و نوآورىهاى
علمى مؤثر در پايدارى انقلاب اسلامى است و بخش سوم با عنوان زمانهنگار و زندگى خودنوشت
دوران كودكى به بیان برخی خاطرات معظم له می پردازد و بخش
پایانی سخنرانی ایشان در روز معلم و بزرگداشت مقام استاد
است.
وقتى
مىخواستم براى ادامهى طلبگى از حوزهى تهران به قم بيايم، تنها با يك ساك آمدم. در
اين ساك نه حتى حولهاى گذاشته بودم نه آينهاى. مىگفتم صورت و دست خود را با پيراهنم
خشك مىكنم و كتابهايم را زير سرم مىگذارم و متكايى نمىخواهم. فقط يك ظرف ترشى برداشتم
كه روزها آن را با مقدارى نان خشك شده كه دورريز طلاب بود مىخوردم. بعد از گذشت يك
ماهى سردردهايى به سراغم آمد. البته آن روزها ساعتها درس مىگفتم. روزى سرم چنان درد
گرفت كه حتى بدنم به رعشه افتاد. نتوانستم به درس بروم و طلبهها كه منتظر درس بودند
و مىدانستند من هيچگاه درس را تعطيل نمىكنم، نگران شده بودند و به حجرهى من آمدند.
آنان مرا به مطب پزشكى كه در خيابان چهارمردان بود بردند. مطب وى خيلى شلوغ بود و به
انتظار نشستيم. در آنجا ناگاه به خود آمدم و گفتم مىدانم سردرد من از چيست. هنوز
نوبت ما نشده بود كه بلند شدم. به يكى از آنان گفتم مقدارى گوشت چرخ كرده ـ شش ريال
ـ با نان بگيرد. وقتى با آن غذايى درست كردم و خوردم، سردرد و رعشهى من خوب شد. ترشى
اعصاب و معدهى مرا اذيت كرده بود. بايد دنيا را دستكم نگرفت وگرنه حتى رستم دستان
نيز باشى، تو را بر زمين مىزند. اين كه طلبه مسكن مىخواهد و به هزينهى ماهيانه در
حد عفاف و كفاف نياز دارد راست است اما راه هم بسته نيست و اين هم راست است و بايد
راه خود را پيدا نمود.
مسير
طلبگى مشكلات بسيارى را پيش روى آدمى مىگذارد كه چارهاى جز پذيرش آن نيست. برخى از
مشكلات برآمده از ناسوت است و تغيير آن در حيطهى قدرت آدمى نيست و بايد آن را پذيرفت.
اين مسايل را بايد جبر برآمده از ناسوت يا «سرّالقدر» دانست؛ خواه با ميل ظاهرى يا
باطنى ما يكى باشد يا نه. هر كسى يك دل دارد با هزار پشت بيگانه با دل ديگرى و اين
عقل است كه مىتواند چنين مسايلى را مديريت و كنترل نمايد و به هر حال، از طلبه عذرى
را نمىپذيرند. بايد راه را يافت. البته اوصاف اهل راه را اولياى كمّل كه حضرات معصومين
عليهمالسلام باشند بيان كردهاند. ما بايد زندگى خود را هماهنگ با سيرهى آن بزرگواران
نماييم كه آن حضرات عليهمالسلام بهترين الگوهاى رفتارى طلاب مىباشند كه وارث آنان
به شمار مىروند و در اين راه بايد عقل و خردى داشت كه بتواند عمل و رفتار آن معصومين
عليهمالسلام را درك و تحليل نمايد و در اين زمينه جمود يا التقاط نداشت.
مسير
طلبگى مسير عافيتطلبى و بىدردى نيست. اولياى خدا همه بلاكش بودهاند. كسى كه مىخواهد
آب غوره يا آب ليمو بخورد و براى آن استخاره مىگيرد و مصلحتسنجى دارد، در اين مسير
نيست. شما نمىتوانيد چنين كسانى را كه گاه براى آنان دهها كرامت مىآورند الگو و
مربى قرار دهيد. شما دويست و شصت سال معلم معصوم داشتهايد. تحليل اين همه سال كردار
معصوم، مغز را به انفعال مىكشاند. اين همه سال مىتواند دهها هزار سال غيبت را پاسخگو
باشد. شما اگر بخواهيد زمان غيبت را به دست آوريد مىتوانيد از اين معادله، آن را محاسبه
نماييد. يعنى بايد به دست آوريد دويست و شصت سال حضور، چند سال غيبت را جواب مىدهد.
كسانى كه امروزه از ظهور سخن مىگويند و آن را نزديك مىدانند مشكل ذهنى دارند. كسى
كه احاديث اين باب را استناد مىكند مثل مورچهاى است كه به كوهى بلند آويزان شده و
نمىتواند خود را براى چند متر بالا بكشد. شما در طول دويست و شصت سال آموزش ديدهايد
كه در برههها و بحرانهاى مختلف چه تصميم و انتخابى داشته باشيد و مديريت بحران را
چگونه به دست آوريد.
به
هر روى در ابتدا كه به قم آمده بودم فكر مىكردم اينجا حوزهاى علمى است كه چون با
فصل انقلاب اسلامى مواجه شده است مىتوان در آن از هر علمى گفت و فكر مىكرديم قيام
پانزده خرداد مىتواند به عالمان آزادى دهد و آنان را از تقيه بيرون آورد. من گاه مىديدم
برخى از عالمان بعضى از كتابهايى را كه دارند به پشت در كتابخانهى خود مىگذارند
تا عنوان آن مشخص نگردد. من در آن زمان، آنان را عالمانى ترسو مىدانستم اما رفته رفته
كه خود تجربه ديده شدم دانستم اين عالمان دينى ترسو نبودند بلكه آنان كارآزموده بودند
كه دانشهاى خود را مخفى مىكردند.
اما
اين كتاب به شرح زندگى و زمانهى بنده مىپردازد. اين مطالب نسبت به بنده، تعريف و
تمجيد نيز نيست، بلكه شرح بخشى از ماجراى زندگى است كه زمانه برايم پيش آورده است.
من در اينجا و در گوشهى قم، سخن گفتن با چند طلبه را ترجيح مىدهم و آن را آزادى
خود مىدانم. در اين گوشهى قم آزادى را دارم، ولى به سكوت و چه فريادى بلندتر از
«خلوت» و چه آذرخشى روشناتر و برندهتر از «سكوت»!
|