پژوهشی نو در احکام رقص، کف، سوت و بشکن
رقص حرکتی
موزون، با چرخ
و چینهای
منظم و برآمده
از «وجد» و «خوشی» بسیار
است. نماز، نمونهای
از رقص معنوی
مشروع است که
با
حرکات منظم و
ریتمی که
دارد، وجد
حاصل از بندگی
حقتعالی را
ظهور
میدهد. حرکت میتواند
از اضطراب و
ناخوشی نیز
حاصل شود، ولی حرکت
فرد مضطرب و
مبتلا به تنیدگی،
نظم و ریتم
ندارد.
کتاب حاضر
بر آن است تا
با ژرفپژوهی
در منابع فقهی
و روانشناسی
مورد نیاز، حکم
شرعی رقص، کف
زدن، صوت و بشکن
را
تبیین نماید.
این کتاب،
موضوع رقص را
به بحث گذاشته
و ملاک و معیار حکمِ
آنها را برمیرسد
و از حکمتها
و نیز گزارههای
رقصدرمانی و نشاطدرمانی
به تناسب،
مطالبی را
آورده تا بررسی
همهجانبهٔ دادههای رقص،
پایکوبی و دستافشانی،
بهویژه روانشناسی
و جامعهشناسی
آن،
کمال یابد.
مراد ما
از «فقه»، معنای
رایج و مصطلح
آن نیست که
بدون توجه به موضوع
و ملاک، به
شناخت حکم منحصر
شده است؛ بلکه
مراد فقهی است که با
شناخت موضوع و
ملاک به ارایهٔ
حکم میپردازد.
از این رو، اهتمام به
موضوعشناسی
در فقه، اقتضای
آن را دارد که
علوم عقلی، جامعهشناسی
و روانشناسی
مورد نیاز در
این حوزه، به
خدمت فقه درآید. در
عصر حاضر، باید
به حقوق و فقه
به عنوان دانشی
پیشتاز، اهتمام
داده شود و
نظام حقوقی
مبتنی بر
باورهای شیعی پایهگذاری
گردد
و نیز حکومت
اسلامی در چهرهٔ
حکومت فلسفهٔ
اجتماعی ـ
اعتمادی نمود پیدا
کند؛ نه حکومت
انضباطی.
فقه باید
در تمامی حوزهها،
از مهجوریت
تحمیلی و
برآمده از رویکرد
جمودگرایانه
بیرون آید و
به بستر آزادمنشانهٔ
خود ـ که فهم
تمامی گزارههای
دینی علمی و
ترسیم زندگی
اقتصادی و
اعتدالی است ـ
بازگردد. فقه
به
معنای درک
غرض گفتهپرداز
است و نیازمند
زبانشناسی گزارههای
فقهی، بلکه زبان
تمامی گزارههای
دین میباشد،
تا فقیه در دینشناسی یکسویهنگر،
گرفتار نیاید؛
زیرا فهم غرض گفتهپرداز،
با شناخت کامل نظام
معرفتی وی به
دست میآید،
نه صرف خبر یافتن
و آگاهی از
برخی
گفتههای وی
و تحلیل یکجانبهٔ
آن یا دریافت
معنای واژگانی،
بدون
توجه به مراد
اصلی و غرض گفتهپرداز.
فقه، دانشی
است پر از گزارههایی
که الزامات
سخن و مفاهیم کنایی پنهان
و تعریضات در
آن، بیش از
معانی منطوق
آن است و
شارع، غرضهای
خود را در گزارههای
فقهی گفته
شده، پنهان
ساخته است و نیازمند
کشف و استنباط
دقیق میباشد
و ظاهرگرایی
بر معنای
واژگانی الفاظ، فقیهِ
ادعایی را از
مقصود بازمیدارد.
فقیه حقیقی کسی
است که به آن مقاصد که
غرض مولاست
دست پیدا کند
و این مهم،
بدون دریافت موضوع،
ملاک و نیز رسیدن
به منظومهٔ
معرفتی شارع
قدسی، ممکن نمیشود.
اگر حکومتی
مبتنی بر فقه
ظاهرگرا ارائه
شود، به گنگ
ساختن و کور نمودن
دین و ناکارآمد
ساختن شریعت
منتهی میشود؛
در حالیکه
فقه،
مهمترین چهرهٔ
دین است که
حقوق بر آن
مبتنی میباشد
و چارچوب زندگی
مردم را ترسیم
مینماید.
استفادهٔ کلیشهای
و ظاهرگرایانه
از فقه، در
زمانی که
جامعه بر محتوای
فقه و ارزشها
و دادههای آن
اداره میشود،
به پدید آمدن
جریان اجتماعی
ضد فقهی میانجامد؛
همانطور که
صفویان حرکت
اجتماعی خود را بر پایهٔ
کلیشههای
درویشی بنیان
نهادند و در
نهایت، چون پشتوانهٔ
علمی نداشتند
و نیز پشتوانهٔ
مردمی خود را
از دست دادند
و بیکفایت
شدند، انقراض یافتند
و امروزه جریان
درویشی چنان
افول کرده که یا
همراه بیگانه
شده است یا
انسانی سادهاندیش
و سطحیگرا که
دل به
معنویتگرایی
بدون عمق خوش کرده
است.
فقه اگر
بر پایهٔ موضوعشناسی
و ملاکیابی
مطرح شود، تقلیدگرایی
بدون دلیل ـ که
با روحیهٔ عافیتطلبی
و سهلانگاری
سازگار است ـ از
آن برداشته میشود
و تحقیقگرایی
تلاشمحور،
با استفراغ
وسع در هر مسألهای،
جایگزین آن میگردد
و میتواند به
توجیه بسیاری
از گزارههای دینی
و بیان
استدلال یا دستکم
تبیین حکمتهای
آن بپردازد.
حقوقِ مبتنی بر
چنین فقهی است
که میتواند
به مباحثه و
مناظره با
حقوق لیبرال دموکراسی
و فلسفههای سکولاری
بنشیند؛ چرا که
سازمان ملل و دولتها
با فقه و حقوق
اداره میشود،
نه با فلسفه یا
عرفان؛ این
موضوع، اهمیت فقه
را در نظام
زندگی بشر میرساند.
گاه حمله
به فقه، حمله
به نحوهٔ رویکرد
فقیهان با گزارههای
دینی
است که به
مغالطه، در هیأت
حمله به فقه
تبلیغ میشود؛
وگرنه دنیا با
علم
ـ اگر علم
باشد ـ هیچ
مخالفتی
ندارد؛ بهویژه
فقه شیعه که
ادعای تأمین سلامت
دنیا و سعادت
آخرت را دارد.
جهان علمی
امروز، از هر
دانشی که بتواند
مقام علمی خود
را تبیین کند
و به زبان علمی
روز، دیالوگ
داشته باشد،
استقبال میکند
و علم را در هیچ
مقامی مطرود نمیگذارد؛
ولی
علم نیازمند
تبیین تکنیکهای
آن با زبان معیار
و به صورت
روشمند است تا
پذیرفته شود.
هرجا علمی
مورد هجوم
است، هجمه به روشهای تحقیق
و ارایهٔ آن
است، نه به
اصل علم؛
البته اگر در
علم، اصالت
داشته باشد.
این کتاب
به پشتوانهٔ
آگاهی کامل از
دانش رقص و با
اجتهاد فقهی و
تخصص جامعهشناسانه،
روانشناختی
و فلسفیای که
دارد، بسیاری
از
مشاجرات و
مناقشاتی را که
در این راستا
مطرح است، با
رویکردی منصفانه
تبیین میسازد.
افزون بر این،
کتاب دیگری با
نام «فقه صفا و
نشاط»
داریم، که فلسفهٔ
هنر، سرگرمیها
و مسائل نشاطانگیز
را در شکلهای متنوعی
که دارد، برمیرسد.
معناشناسی
رقص
در لغت،
«رقص» به معنای
جوشش، شتاب
گرفتن (خبب) و درخشیدن
آمده است. «رقص
فی الکلام» یعنی
تند صحبت کرد
و در
سخن گفتن
سرعت گرفت.
«رقّص وأرقص»
به معنای به
رقص درآورد. «رقّاص
الساعة»
پاندول ساعت
است. رقص، نوعی
از بازی
دانسته شده و به
معنای پایکوبی
آمده است. رقص
در مرحلهٔ
نخست، فعلِ پا
و سپس
فعل دست و
بعد، دیگر
اندام است.
رقص در نوع کتابهای
لغت به معنای جنبیدن
و داشتن حرکات
موزون است.
جوشیدن،
درخشیدن،
سرعت گرفتن، کوفتن
و زدن، به
صورت
فعلهای
اثباتی است و
در هیچ یک از این
معانی، خمودی
و مردگی دیده نمیشود.
همهٔ معانی
گفته شده از
صفات جمال و
از افعال ارزشی
است
و در هیچ کدام
امری نکوهیده،
ناهنجار و ضد
ارزشی و منفی
مشاهده نمیشود؛
چرا که در همهٔ
این معانی،
ظهور، اظهار و
جوشش و خروش آن،
برآمده از نوعی
حرکت در آن
است.
گستردگی
رقص
رقص، امری
ناشناخته یا
عجیب برای بشر
و دیگر پدیدهها
نیست.
رقص هر گونه
حرکات موزون و
چرخ و چین
هماهنگ انسان یا
دیگر
پدیدههاست.
حرکت خودکار یا
مداد بر روی کاغذ،
حرکت دست
انسان، حرکات بدنی
انسان، گیاهان،
حیوانات،
ابرها، امواج
دریا، همه و همه رقص
این پدیدههاست.
در این میان، بیشترین
استعداد برای
رقص، در «زن»
وجود دارد. زن
استعداد رقص و
طبیعت آن را
در خود دارد؛
هرچند مادر مقدس
کلیسا گردد.
از نظرگاه
فلسفی، پدیدهای
نیست که حرکت
نداشته باشد و حرکتی
نیست که صوت و
طول موج صوتی
نیافریند. حرکت،
اگر طبیعی باشد، صوت
آن موزون است؛
از این رو، پدیدهای
نیست که نغمهٔ موسیقایی
نداشته باشد و
حرکت آنگاه که
موزون و نظاممند
باشد، به «رقص»
تبدیل میگردد.
تمامی پدیدههای
ناسوتی حرکت
دارند و هر پدیدهای
در حرکت خود
نظم دارد؛ بر
این اساس، پدیدهای
نیست که افزون بر نغمهٔ
موسیقایی دل،
بدون «رقص»
باشد. چگونه میتوان رقص
اجسام را دید؟!
سنگی نیست که
با سنگی دیگر
انجذاب
نداشته باشد و به
آن دل ندهد و
برای وصول به
آن، به جِدّ و
با تلاشی
مضاعف، کوشش ننماید
و حرکتی موزون
و همراه با
رقص نداشته
باشد. خاستگاه رقص،
عشق هستی و پدیدههاست.
هستی از عشق،
در رقص است. هر کسی
از عشق کسی میرقصد
و عشق نیز در
رقص است و هر چیز
را به
رقص وامیدارد؛
از زمین تا
آسمان، از فلک
تا ملک، از
حضرت حق تا خلق؛ همه
و همه را عشق
در دل است و دل
بر عشق نهادهاند.
زمین و آسمان از
عشق میرقصند،
آب از عشق میغلتد،
هوا از عشق میجنبد، باد
از عشق میوزد
و بید هم دائم
از عشق در رقص
است. صدا از
عشق
میرسد، ندا
از عشق میدهد
و تپیدن و جنبیدن،
غلتیدن و وزیدن، رسیدن
و خزیدن، همه
و همه از رقص
عشق است و رقص
نیز از عشق است که در
رقص است. هر کس که
«کلَّ یوْمٍ
هُوَ فِی
شَأْنٍ » را
داناست، رقص عشق
را شناساست؛
هر کس که رقص
عشق را میشناسد،
خود را آگاهِ رقص
خویش و خَلق بیند.
چنین کسی مرد
راه است. آن کس که
رقص
هستی را ببیند،
فعل حق را دیده
است. هر کس که
رقص فعل را ببیند، ارادهٔ
حق را آشکارا میبیند.
کسی که عشق
دارد، نمیتواند
مستی
نداشته باشد.
مست، حرکت
دارد و آن که
از حرارتِ حرکتِ
مستی پُر است، نمیتواند
جنبش و جوشش
نداشته باشد و
در آرام و
قرار، مسکن گزیند
و از رقصِ
مدام بازایستد.
رقص و چرخ
و چین موزون، ویژهٔ
انسان نیست و همهٔ پدیدهها
را در بر میگیرد.
رقص، از هنرهای
آفرینش است. سید
رضی
دربارهٔ روز
عاشورا میگوید:
یا یوم عاشوراء
کم لک لوعة
|
تترقّص الاشیاء
من ایقادها
|
ـ ای
عاشورا، تو تا
چه اندازه آتش
عشق و حرارت
آن را با خود داری،
همه چیز از
سوزش عشق تو
به رقص و تکاپو
میآیند.
جناب سید
رضی رحمهالله
در این شعر،
از رقص اشیا ـ
در نسخهای دیگر،
از
احشا و جوارح
بدنی ـ سخن
گفته است.
رقص در
ماه و خورشید
و نظام کیوانی
به صورت طبیعی،
و در
انسان به
صورت حرکات
موزون و اختیاری
وجود دارد.
رقص، امری ورای مستی
حاصل از برانگیختگی
شهوانی است که
حرکتی از زوال
عقل
و چیرگی شهوت
است و از فرد بیمار
هم دیده میشود.
رقص، دارای
نظام
و سیستمی طبیعی
است؛ از این
رو، باید در پژوهشهای
فقهی به این نکته توجه
داشت که آیا نظامهای
طبیعی که در
ساختار آفرینش
وجود دارد، میتواند
حرام گردد یا
خیر؟ به این
معنا که آیا
امری که با طبیعت
هماهنگ است، میتواند
به صورت ذاتی
نکوهیده،
مستنکر و زشت
دانسته شود یا نه؟
رقص در
آدمی، جلوههای
زیبا و ظرایف،
لطافتها و شگفتیهای آفرینش
اندام ظاهری
او ـ بهخصوص
زن ـ را مینمایاند
و آدمی را به مطالعهٔ
رازهای نهفته
و اسرار شگفتانگیز
آن، در بینهایت
پیچ و خم و چرخ و چین
موزون فرا میخواند.
رقص با
اُفت و خیزهای
موزونی که
دارد، مستی،
عشق، حال، شور، شوق
و رمز و راز دل
را حکایت میکند
و ناصافی و
ناخالصی، یأس، ترس،
خشکی و خمودگی
دل را از سویدای
جان دور میسازد
و بستری شفاف برای
خاطرههای دل
فراهم مینماید.
رقص اگر
ملایم باشد، بیانگر
«عشق» و چنانچه
کشیده باشد، چرخ
و چینِ «ناز» را میرساند.
چکاوکهای
قهری، بیانگر
«هیبت» است. ما از «عشق»
و «ناز» در کتاب «دانش
سلوک معنوی»
سخن گفتهایم؛
نازی که با راز و نیاز
همراه است.
تعبیر «چرخ و چین
ناز» با مطالعهٔ
این کتاب است که
معنای عمیق
خود را مینمایاند.
رقصهای
تند و تیز
تاپ، تا انواع
رقصهای عشرتی
و معنوی، سلوکی و
سماعی، و علمی
و آکادمیک، هر
یک جهتی از سیر
و حرکت انسانی را
بیان میدارند.
لطف آفرینش
حق و چهرهٔ دل که
رو به سوی او
دارد، همواره دستمایهٔ
زشتیهای جبههٔ
باطل و ابزاری
برای تحریک
شهوتِ آلوده، فحشا
و ایجاد بیخودی،
غفلت و دوری
از حق شده
است؛ بهگونهای
که
امروزه با چیرگی
سلطهٔ غرب،
رقص، معنایی
جدا از غلبهٔ
شهوتِ بیبند و
بار و مهارگسیخته
ندارد. ما بسط
نفوذ «جبههٔ
باطل» در امور معنوی
و تحریف حقایق
هستی را در کتاب
«جامعهشناسی
عالمان دینی» آوردهایم.
جبههٔ باطل با
اشارهٔ ابلیس،
برای تمامی
ابزارهای حق، بدلی
خَلق کرده است
تا حقایق ربوبی
را به تحریف کشد
و آدمیان را
از حق
و حقیقت
بازدارد. ما سیر
ترفندهای جبههٔ
باطل را در کتاب
«دانش
زندگی» آوردهایم
و با مطالعهٔ
این کتابهاست
که بهنیکی
دانسته میشود،
ما از چه فضایی
سخن میگوییم
و ملکوت الهی،
چگونه در دست چهرههای
باطل، که گاه حقنمایی
دارند، به
«قتلگاه انسانیت»
و «مسلخ انسانها»
تبدیل گشته
است و چه درد
عمیقی، از این
شکارچیان انسان، بر
جان انسانهای
آگاه و حقطلب
است!
اقسام
رقص
رقص، دارای
اقسام بسیار
متنوع و
گوناگونی است که
تحقیق دربارهٔ
آن، بسیار
طولانی و کتابی
مستقل میشود.
امروزه دانش
تربیت بدنی، با مطالعهٔ
تأثیر رقص بر
تربیت جسم،
برخی از ورزشها
را با
رقص آمیخته
است. برخی از ورزشهای
صبحگاهی، نمونهای
از انواع رقص است که
برخی رسانهها
آن را آموزش میدهند.
آموزش تنفس صحیح
و چگونگی حرکات
دست و پا نیز
در آموزش رقص
انجام میگیرد.
در تیزرهای
تبلیغی تلویزیون،
از رقص بسیار
استفاده میشود؛
چرا
که رقص، خوشایند
افراد جامعه
است و از آن
لذت میبرند.
رقص
میتواند
برخی از بیماریهای
روانی یا جسمی
را درمان سازد.
«رقص»، منحصر به
حرکاتی که در پارتیهای
مختلط و آلوده
به گناه انجام
میشود یا آنچه
در عروسیها
وجود دارد، نیست.
رقص، اقسام بسیار
متنوعی دارد و
بخشی از آن، جنبهٔ
دارویی و
درمانی دارد و
همچون «موسیقیدرمانی»
است که برای
برخی تجویز میشود.
در «رقصدرمانی» گفته
میشود که بسیاری
از آرتروزها
با رقص قابل
درمان است. در فیزیوتراپی
نیز انجام برخی
از حرکتهای
موزون، سفارش میشود.
دقت
بر چیدمان اسکلت
و استخوانبندی
انسان، میرساند
که آن را جز با حرکات
موزون، نمیتوان
سالم نگاه
داشت. طبیعت
رقص، در همهٔ
این
امور وجود
دارد. رقص بهطور
کلی بر دو قسم
پیوسته و
گسسته است. این تقسیم
در نوافل نیز
وجود دارد.
توصیه شده است
نماز نافلهٔ شب،
به صورت گسسته
انجام گیرد.
برخی از دیگر نافلهها
نیز به صورت پیوسته
میآید. اگر
به دیدهٔ رقص
و عاشقی به
نافله نگاه
شود، اشتباهی در
گزاردن نماز
رخ نمیدهد و
تعداد رکعات
گزارده شده یا
دیگر اذکار نماز،
خلط نمیشود و
در آن، به
اشتباه نمیافتند.
به هر روی،
نباید از صفات مثبتی
که در نهاد
آدمی و در
متون دینی
است، غافل شد.
در قرآن کریم
از رقص مذمتی
نشده است؛ بلکه
میتوان رقصهایی را
در مراتبی از
آفرینش به دست
آورد که به نیکویی
به آن اشاره
شده
است. رقص، دامنهای
گسترده دارد و
از رقص دل و
روح گرفته تا
رقص
حق و تجلیات
او را ـ که آیهٔ
شریفهٔ « کلَّ یوْمٍ
هُوَ فِی
شَأْنٍ» بر آن
اشعار دارد ـ در
بر میگیرد.
شأن حق، که سیری
موزون است،
رقص اوست و ما این
سخن را در درس
خارج فلسفه و
در بحث حرکت،
به تفصیل آوردهایم.
البته قرآن کریم
تنها در یک آیه،
سوت و کف را
مذمت نموده
است که ما آن را در
بحث از سوت و کف
زدن میآوریم.
در روایات نیز
تنها چند مورد از
رقص مثبت و در
چند مورد از
رقص منفی یاد
شده است. در هیچ
یک از
مواردِ منفی،
سخن بر سر
اطلاق رقص و
طبیعت آن نیست
که بحث از آن، خواهد
آمد.
رقصِ
طبیعی آزادی
تمامی پدیدهها
با «قبض» و
اسارت، ظهور مینمایند
و با «بسط» و آزاد شدن،
حرکت خود را میآغازند.
میل به آزادی
در کوچکترین
واحد
شناخته شده ـ
اتم ـ دیده میشود.
واحدهای اتم،
هریک با سرعتی
بسیار بالا در
حرکت هستند و
با جاذبهای که
از این حرکت
تولید میشود،
به دور یکدیگر
چرخش دَوَرانی
دارند، که این
چرخش، به
آزادسازی اتمها چارچوب
میدهد. حرکت
برای آزادسازی
خود ـ آنگاه که
موزون و نظاممند باشد
ـ به «رقص» تبدیل
میگردد.
گفتیم
تمامی پدیدههای
ناسوتی حرکت
دارند و هر پدیدهای
در
حرکت خود
دارای نظم
است؛ بر این
اساس، پدیدهای
نیست که «رقص» نداشته
باشد؛ آن هم
رقص برای آزادی
و برای «خود
شدن» و خود نمودن.
آزادی، به
معنای آشکار
شدن چیزی است که
پیش از آن،
بسته و محدود
بوده است؛
همانند در، که
باید بر لولایی
باشد، و این
بدان
معناست که
آزادی باید در
چارچوب خاصی
باشد. رقص پدیدههای طبیعی،
حرکت بر مدار
خاص است و با
خود، آزادی و
آزاد شدن میآورد.
تمامی پدیدهها
در «بسته بودن»
اصالت دارند و
برای آزادی،
باز
شدن و پردهگشایی
از کمالات
پنهان خود،
تلاش میکنند
و برای آن، حرکت
دارند و حرکت
آنان نیز بر
مسیری خاص و
طبیعی و به
صورت
سازمانیافته
و نظاممند و
موزون است.
حرکت برای
کمالنمایی
مستور، رقص
است.
دانشمندان کیوانشناس،
زمین را حاصل یک
انفجار میدانند.
انفجارِ چیزی که
متراکم و بسته
بوده و با
انفجاری باز
شده است. زیستشناسان
نیز حیات هر موجود
زندهای را از
یک ذره میدانند
که همه چیز را
در خود دارد و
رفته
رفته باز میشود
و بر اساس نظم
نیز باز میشود؛
بهگونهای که
میشود آن را تکرار کرد.
آزاد شدن بر
مدار حرکت
موزون، هم فعل
خود پدیدهها
و هم
مطابق با طبیعت
و ملایم با
جبلی آنهاست؛
از این رو،
رقص آزادی را دوست
دارند و پیگیر
آن میشوند؛
هرچند سختی و
زحمت فراوان و هزینههای
بسیار داشته
باشد.
رقص آزادی
آدمی، با
دخالت اراده و
اختیار او شکل
میگیرد؛ اختیاری که
زمام آن در
دست نَفْسی
خودخواه است و
در خودخواهی خود،
حد و مرز نمیشناسد
و حتی به معصیت
میگراید. چه
بسا که آدمی برای
باز شدن و رقص
آزادی خود ـ که
ملایم طبع او
و دوستداشتنی
است ـ
مرزهای رقص
آزادی را نادیده
میگیرد؛ از این
رو، با این
پندار که در
حال
شکوفا شدن و
رقص آزادسازی
خود است، به
اشتباه در مسیری
قرار
میگیرد که
بد است و او را بیشتر
وابسته میسازد
و چیزی را که
مصداق رقص آزادی
نیست، آزادی میداند.
چیزی که بندی
به بندهای او میافزاید
و وی را اسیر خواستههای
ناحق و باطل
نفسی میسازد که
به
جای شکوفایی
استعدادها و
باز شدن توان
وی، تباهی
استعدادهای
او را
در پی دارد. شریعت
با قوانینی که
دارد، مسیر طبیعی
رقص آزادی و
آزاد
شدن انسانها
را نشان میدهد.
دین برای همین
است که «برنامهٔ زندگی»
دانسته میشود؛
اما برنامهای
که باید آن را
از مجتهد صاحب شرایط
و حقیقی، به
صورت ویزیت
شخصی خواست،
نه به گونهٔ عمومی.
رقصِ آزادی
چون حرکتی طبیعی
است، بهتدریج
و با تناسب
خود
پیش میآید؛
بدون آنکه
نزاعی را سبب
شود؛ مگر آنکه
به صورت ثانوی، خودخواهی
و اغراض منفی
بشری، آن را
به اسارت خود
درآورد و رقص آزادی
طبیعی را در
بند کند. رقص
آزادی انسان،
به معنای حرکت
موزون هر انسانی
در طبیعت خود
اوست. انسانی
رقص آزادی
دارد که طبیعت خویش
را باز کند.
رقص آزادی
انسان، به این
نیست که
بتواند برای
خود
انرژی و نیرو
متراکم سازد؛
بلکه به آزاد
ساختن انرژیها
و حرارتی است که
دارد. آزادی
انسان با حرکت
موزون و رقص
طبیعی، به این
است که هر کسی خود
باشد و کمال طبیعیای
را که در خود
تعبیه دارد،
به نمایش بگذارد.
ما نقطهٔ
شروع بحث رقص
طبیعی و رقص
برای آزادی را
«حیات
انسان» قرار میدهیم.
در اسمای
پروردگار نیز
«حی» پیش از
تمامی اسما قرار
دارد و اُمّ و
امام آنها
شناخته میشود.
هر چیزی که
وجود یا نمود دارد،
دارای حیات
است. حیات،
ظهورِ وجود و پدیدههای
هستی است.
حیاتِ یک پدیده،
همان جهت ربّی
و نحوهٔ ظهور
اوست؛ جهتی که
به
اعتبار حقتعالی
«هویت ساری» و
به اعتبار وصف
پدیده، «معیـّت قیـّومی»
نامیده میشود.
بر این اساس،
چگونگی حیات ـ
که هنوز برای
علم
تجربی
ناشناخته
مانده است ـ
بدون توجه به
جهت ربّی پدیدهها
و بدون حقتعالی
معنا نمییابد.
کسی که حیات
دارد، دارای
شعور و درک
است. شعور،
ظهور
حیات است. کسی که
زنده است و نیز
آگاهی و شعور
دارد، با مشاهدهٔ کمالات
موجودِ خود،
عاشق میشود و
برای اظهار و
پدیداری آن،
حرکت
مینماید. حرکت
و سیر، نتیجهٔ
حیات و آگاهی
است. کسی که حرکت دارد،
باید مسیری طبیعی
را به صورت نظاممند
برود و سیر و
حرکت
موزون داشته
باشد و رقص نیز
چیزی غیر از
حرکت موزن و
نمایش داشتهها
و کمالات نیست.
زن که در رقص
بسیار
توانمند است،
در پی آن است که
چرخ و چین
اندام و زیباییهای
بدنی خود را
به نمایش
بگذارد.
رقص، تلاشی
است برای آزادی
خود و نمایش داشتههایی
که در هر کسی است.
هیچ پدیدهای
نیست که عاشق داشتههای
کمالی خود
نگردد؛ چرا که
هر پدیدهای
در حال حرکت
است و حرکت آن
نیز موزون است
و ایستایی
و سکون در
عالم نیست. بر
این اساس، کسی
و چیزی نیست که رقص
برای آزادسازی
خود نداشته
باشد و آن را
نخواهد؛ اما
هر کسی در رقص خود چیزی
را به نمایش مینهد
که با طبیعت
او سازگار
است.
بنابراین،
رقص هر پدیدهای،
بر مدار طبیعت
و کمالاتی است
که دارد. حال که
تمامی پدیدهها
با رقص خود
درصدد آشکارساختن
و به
نمایش
گذاشتن دادههای
خود هستند و
با این شیوه
در پی آزادسازی
خود
میباشند و
آزادی خود را میخواهند،
گاه نمایش یکچیز
میان چند پدیده
مشترک میگردد
و رقابت بر سر
آن درمیگیرد
و گاه حرکتها غیرموازی
میشوند؛ در
نتیجه، میان رقصندههای
آزادیخواه
درگیری و تصادم ایجاد
میشود. تمامی
برخوردها و صدمهها
برای آزادی
است.
آزادی آسیب
دارد؛ چرا که
هر چیزی حرکت
دارد و آن که سریعتر
و با
احتیاط و حزم
و در پرتو آگاهیهای
حقیقی ـ که از
دین بیپیرایه
به دست میآید ـ میدود،
رقص نمایانتری
دارد و زودتر
و بهتر به
آزادی خود میرسد و
زیر شمشیر
غمش، رقصکنان،
سجدهکنان
خواهد رفت.
حرکتهای گناهآلود
و غیرطبیعی و
نیز رهاییطلبیها،
دیگر رقص عشق
و رقص
آزادی نیست و
آنان که به
«هوس» میافتند
و بر اساس هوسهای نفسانی
نامشروع و تجاوزکارانهٔ
خود، موجب به
وجود آوردن
شرور
میشوند، رقص
آزاد طبیعی را
از دیگران سلب
میکنند. کسی که رقصندهای
طبیعی باشد و
بر مدار طبیعی
خود حرکت
موزون داشته باشد،
به آزادی میرسد،
بسیط میگردد
و قبض از او
گرفته میشود؛
باز
میشود و
بستگی ندارد؛
روشن میشود و
تاریکی
ندارد؛ شیرین میشود و
تلخی در او نیست؛
بشاش و گشادهرو
میشود و
گرفته و
بدعُنُق نیست؛ ظرفیت
بالا و دلی وسیع
و گسترده مییابد
و راحت و بیآلایش
میشود و تکلّفی
ندارد، و از
همه مهمتر،
به صدق میرسد
و خودِ طبیعی
خویش را پیدا میکند
و سپس به عشق
وصول مییابد.
صدق، ریشهٔ
عشق است. عشق یعنی
صافی بودن و صفا
داشتن؛ یعنی خود
بودن. چنین کسی
برای انجام کاری
که به صدق میآورد
ـ یعنی با او
تناسب دارد ـ
دارای انگیزه
و نشاط است؛
چرا که رقص طبیعی
دارد و تا این رقص
طبیعی را
دارد، انگیزه
و نشاط او
محفوظ است. کسی
از علم، ثروت و دیگر
داشتههای
خود خسته میشود
که آن را با
رقص طبیعی و
با
صدق به دست نیاورده
باشد؛ زیرا کسی
نمیتواند چیزی
را که برای
خود
او نیست و ملایمتی
به نهاد او
ندارد و نمیتواند
برای آن رقص و
حرکت
موزون طبیعی
داشته باشد،
عمری تحمل نماید
و بار آن را بر
دوش کشد.