محبوبان و محبان
كتاب
حاضر كه شرح برخى از غزلهاى كليات ديوان نکو از سروده های معظم له را در
خود دارد، به اعتبار آن كه در غزلهاى خود ظرافتهاى طريق محبوبان را آورده است از
بهترين منابع در شناخت اين گروه برگزيده و ممتاز از اولياى حق تعالى مىباشد.
این کتاب در مقام خاطرنشانى آن است كه بسيارى از اهل سلوك، محبانى هستند كه بايد
خود را با رياضت به عوالم ربوبى بَر سازند و بالا كشند و اندكى از اهل معرفت، با
رؤيت و عشق حقيقى از بالا به پايين نزول اجلال مىيابند كه «محبوبان» ناميده
مىشوند.
بندگان
خداوند بر سه گروه مىباشند: نخست محبوبان الهى هستند كه بندگان خاص و برگزيده
مىباشند. گروه دوم، محباناند كه سالكان وارسته و راه يافته به بارگاه ربوبى
هستند. گروه آخر بندگان فراوان حق هستند كه عادى مىباشند و همينان گوناگونىهاى
بسيارى دارند و اعم از اهل ايمان و شايستگان، ظاهرمداران به ايمان صورى و
ناشايستگان مىباشند. البته در ميان ناشايستگان، مغضوبان مىباشند. مغضوبان افرادى
عادى نيستند و آنتى تز محبوبان شمرده مىشوند.
این
کتاب که از پیش گفتار و دو فصل با نام قرب محبوبی و فصل عاشقی و
مشتاقی تشکیل شده است، مشتمل بر عناوین و موضوعات زیر
است:
محبوبان
قربى و محبان سلوكى، دعاى مشهور غيبت، دعاى هدايت، جناب حضرت حق تعالى، هوس و قفس،
لطف حضور، سوداى يار، طعمهى ديو، باداباد، چشمهى وصال، سِرّ ازلى، صبغهى عشق، پاك
كن و نترس، جور زمان، لطف جمال، سِرّ قدر، كشور عشق، هزار پردهى عشاق، آرامش دل، خراب
سِر و سِرّ، پيغام ملاقات، شبانگاه ابد، خرابم، سوداى وصال، شوخ پر فتنه، شب مظلوم،
مه مست، دل پر آه، كو به كو، تو همانى، ديار بىنشان، مكافات عشق، ناز معشوق، شاهد
تنهايى، يار يار، دم دل، شور شيدا، مست و خمار.
ذات
حضرت حق تعالى تمام حقيقت است و تمام حقيقت حضرت حق تعالى ذات ربوبى اوست كه صفات ذاتى
و فعلى بىنهايت را نيز داراست و همهى پديدههاى هستى ظهور حضرتش مىباشند.
در
ميان پديدهها، ظهوراتى برجسته و ممتاز وجود دارد و مىشود برخى از انسانها مقام جمعى
خلقى حقى داشته و جمعيت تمام و كمال را دارا باشند. واجدان مقام جمعى و كمال ربوبى،
وصول به ذات حق تعالى را دور از خود ندارند. وصول به حضرت حق ويژهى برخى از اهل محبت
است و اهل محبت به لحاظ سلوك و طريق سير، بر دو گروه محبوبى و محبى مىباشند.
«محبوبان»
عنوان گروهى از اهل معرفت است كه سير آنان به صورت عنايى، موهوبى و دهشى است. در برابر
آنان، گروه عمدهى سالكان راه حق و سايران الهى هستند كه «محبان» نام دارند. محبان
با تلاش، كوشش و رياضت است كه راه وصول به جناب حق را طى مىكنند و سير آنان از پايين
به بالاست. محبوبان چندان درگير رياضت و تلاش نيستند و ويژگى آنان درد، بلا، مكافات
و مصيبت و سير از بالا به پايين است.
عرفان
محبى طلب، خواهش، تمنا و عشق سودگرايانه را پى مىگيرد. عرفانى كه در همان گامهاى
نخست، مشكلات راه بهجاى صاحب راه براى سالك به چشم مىآيد:
«ألا
يا أيّها السّاقى أدر كأسا وناوِلها
كه
عشق آسان نمود اول ولى افتاد مشكلها»
سالكى
كه امنيت عيش خود را در خطر مىبيند و براى تأمين آسايش خود است كه به استاد و پير
پناهنده مىشود:
«به
مى سجّاده رنگين كن گرت پير مغان گويد
كه
سالك بىخبر نبود ز راه و رسم منزلها»
محبوبىها
كه به عنايت خداوند، يكتايى حق را يافتهاند، نه تنها از مشكلات ناسوت هراسى ندارند
و خود به استقبال مشكلات مىروند، بلكه ناسوت براى ايجاد مشكلها از ايشان اذن مىگيرد:
«صبا
و نافه و بويش بود يك طرهى موىام
جهان
ظاهر شده از من، چه مىگويى ز مشكلها»
او
جان بر كف دارد و منتظر فرصت وصل است تا ناسوت خود را بر زمين نهد:
گرچه
خونريز بود خنجر ابروى بتان
جان
عشاق به كف، آن بت عيّار كجاست؟
«هراس»
سالك محب، بيشتر از امورى مانند بدنامى، تنهايى و سرگردانى است. دل او از اين تنهايى
و سرگردانى چنان زخم خورده است كه تفقدى مختصر، مطلوب و خوشايند اوست؛ هرچند تفريح
در مزرعهاى سرسبز و رفع خستگى راه در كنار آبى روان باشد. محب زخمخورده از تازيانههاى
سلوك، چنانچه دلبرى شوخ و شيرينكار بيابد، صبر از دست مىنهد و كنار او مىلمد و
شعرش مىآيد و به همان آب و رنگ و خال و خيال و خط وصال سايهى معشوق مشغول مىشود؛
چرا كه چهرهى زيباى دلدار براى او مستور و در حجاب است.
سالك
محب از عقل حسابگر رهايى ندارد، ملاحظات عقل در ايام فتنهانگيز را پيش چشم دارد و
نمىتواند خود را از ديگرنمايى و رندى باز دارد و براى حفظ خويش از بدخواهان، حيله
و دورويى نكند. اين عرفان محبى است كه تلبيس به ميان مىكشد و حيلههاى عرفانى مىآموزد
و تازه نمىتواند فخر معرفت خود را پنهان دارد؛ با آن كه جز شنفتن خبر دل، آمال و آرزويى
ندارد؛ چه رسد به آن كه بتواند سِرّ عشق باز يابد يا از مظاهر گذر كند و به جاى خوش
داشتن صحبت با ياران و هواداران، فارغ از آنان، ديده و چهره و دلدار دل گردد؛ چنانكه
بيان محبوبين چنين است:
«به
لطف حق تو صفا كن كه مابقى هيچ است!
رهايى
از سر الطاف، عين الطاف است»
محبوبى
رفيقى جز حق تعالى ندارد و هيچ رفيقى جز حضرت حق خالى از خلل نيست، با آن كه تمامى
آدم و عالم، عزيز و بىبديل است:
«نديدهام
رفيقى كه خالى از خلل است
به
غير دلبر نازى كه رونق غزل است
ظهور
حق تويى و جمله از تو شد ظاهر
كه
جمله آدم و عالم، عزيزِ بىبدل است!»
ولى
محب آرزوى وصل مىپروراند:
«دلم
اميد فراوان به وصل روى تو داشت
ولى
اجل به ره عمر رهزن امل است»
در
حالى كه محبوبى براى هيچ پديدهاى انتظار وصل قايل نيست و تمامى را واصلانى فارغ مىبيند:
«ظهور
من شده وصلت، وصال كى جويم؟
كه
حسن روى تو در دل حديث مشتمَل است»
دل
عارف محب از «حسرت» دور نيست و به گفتهى خواجه:
«دل
صنوبرىام همچو بيد لرزان است
ز
حسرت قد و بالاى چون صنوبر دوست»
ولى
عارفان محبوبى نه تنها حسرتى بر دل ندارند، بلكه عالم و آدم را از غناى خود به وجد
و رقص در مىآورند:
«دلم
به رقص و صنوبر ز رقص من رقصان
كه
شد قيامتِ قامت، قد صنوبر دوست»
محب
همواره در پى آن است كه از بند غم بگريزد و از بلا برهد، و چنين نيست كه بلاكش گردد
و از آن استقبال داشته باشد، بلكه دروى از غم و بلا را توقعى لازم براى خود مىبيند:
«چه
باشد ار شود از بند غم دلش آزاد
چو
هست حافظ مسكين غلام و چاكر دوست»
برخلاف
گريزى كه محبان از بلايا دارند، محبوبان هم بلاكش مىگردند و هم نگهدار بلا:
«منم
بلاكش يارى كه برده طاقتِ دل
چه
جاى آن كه ببينم به ديده پيكر دوست»
سالك
محب هم در گفتههاى خود اضطراب و تشويش دارد و هم اگر در گفتهى ديگران به پندار خود
خطايى ببيند، از آن برمىآشوبد:
«تا
ابد بوى محبّت به مشامش نرسد
هر
كه خاك در مىخانه به رخساره نرفت»
ولى
محبوبى آزاد آزاد است و هر كسى را بر طريق عشق و عين صواب مىبيند حتى كردههاى خود
را هرچند فرياد اعتراض باشد:
«در
گلستان وفا لطف و صفا هيچ نبود
تا
به دل، عشق ز گفتار خطا مىآشفت»
محب
هرچه تلاش كند نمىتواند از خود برهد و بر فناى خويش سوته مىآورد:
«اى
دوست بپرسيدن حافظ قدمى نه
ز
آن پيش كه گويند كه از دار فنا رفت»
ولى
محبوبى در بقاى حق است كه سرخوش از نيستى خويش است:
«ما
نامده در دار فنا عين بقاييم
كى
بوده نكو تا كه بگويى به فنا رفت».
معرفت
محبوبان شناخت هويت ذات را داراست و آگاهى محبان، علم است كه به صفات الهى وصول مىيابد
و وصول ذات در آن نيست. محبوبان معرفتى را طلب مىكنند كه همراهى نبى و امام در آن
نيست، در حالى كه محبان علمى را مىطلبند كه توسط نبى و امام براى آنان حاصل مىگردد.
محبان، خداوند را به نبى و امام مىشناسند و محبوبان، نبى و امام را به خداوند مىشناسند.
تفاوت
ميان محبوبان و محبان، هم در هويت آگاهى است و هم در مرتبه و اين دو فريق در سلوك و
زمينههاى فعلى نيز با هم تفاوت دارند كه بيان كامل و تفصيلى آن، مقام خاص خود را مىطلبد.
|