درباره پایگاه  اضافه کردن به علاقه مندیها  نقشه سایت  صفحه اصلی
 

صفحه اصلی > کتابخانه

شناسنامه کتاب:مقامات عارفان/سرشناسه:محمد رضا نکونام/ عنوان و نام پدید آور: شرح و تفسیر دو نمط نهم و دهم الاشارات و التنبیهات.محمد رضا نکونام/مشخصات نشر:قم.ظهورشفق.1385/شابک: 1-03-2807-964-978/یادداشت: فیپا/ موضوع: فلسفه اسلامی.متون قدیمی تا قرن 14/رده بندی کنگره: 4131385/رده بندی دیویی:1/189/شماره کتاب شناسی ملی:37321-85م

پيش‏گفتار

الحمد للّه‏ ربّ العالمين ، والسلام والصلوة على محمّد وآله الطاهرين واللعن الدائم على أعدائهم أجمعين .

عارف در پى حق است و حق را مى‏يابد و چيزى را در برابر حق بر نمى‏گزيند . او از نعمت ، دولت و آخرت و از هر طلبى حتى عرفان نيز مى‏گذرد و تنها حق را مى‏بيند ، بلكه ديده را نيز از دست مى‏دهد و حضرت حق، ديد و ديده‏ى وى مى‏گردد .

عارف ، عرفان علمى و نيز عينى را براى حق مى‏خواهد . او ذات حق را كه بايد در محضرش سكوت پيشه نمود و به درگاهش اظهار عجز كرد و بلندايى است كه تيزترين پرنده‏ى انديشه‏ى حِكَمى و حتى عرفانى از پرواز بر دامنه‏ى آن عاجز است را مى‏خواهد كه البته يافت اين معنا جز براى محبوبان و با تأسى و همراهى و دم و امداد و استمداد از اهل بيت عصمت و طهارت عليهم‏السلام ميسر نيست .

شخصيتى كه سعه‏ى وجودى اتم و هويت سارى و معيت قيومى جنابش با ذره ذره‏ى پديده‏ها سَر و سِرّ دارد و اول و آخر و ظاهر و باطن است و بلكه فراتر از هر وصفى است و اين گونه است كه عارف نمى‏تواند غير از او چيزى بخواهد يا چيزى را بر حضرتش مقدم بدارد و در واقع پس و پيشى براى او قابل تصور نيست تا بتوان چيزى را بر آن

صفحه ی 15

*********

ترجيح داد .

عارف كسى است كه همواره نور حق در سرّ وى پرتو افشان است و چنين كسى جز حق نمى‏بيند و جز به حضرتش رضايت نمى‏دهد ، بلكه جز او نيست تا رضايتى را برگزيند . البته ، عارف ، به حق نيز طمع ندارد و از همه‏ى هستى و خود و بلكه حضرت حق نفى طمع نموده است . وى نفى طمع و عشق ورزى خود با حق را نيز نمى‏بيند و نفى طمع را نيز نفى نموده و جز عشق ليسيده و در نهايت مخلوط چيزى براى وى نمانده است ؛ عشقى كه عاشق و عشق و معشوق يكى است و بلكه از چنين وحدتى نيز نبايد دم زد و فقط بايد خاموش نشست و با ديده‏ى حق تماشاى يار كرد .

عارف از همه چيز و هر كس فارغ است و از هيچ چيز و هيچ كسى غافل نيست و حق را به چهره‏ى اطلاقى در هر رخى مى‏بيند و در اين ديدار از هر قيد و بندى آزاد و رهاست و با چهره‏ى هر جايى حق ، ديده‏ى هر جايى را تنها بر حق مى‏گشايد .

عرفان ، طريق وصول حق است . پس اراده‏ى عارف جز به حضرت حق تعالى تعلق نمى‏گيرد و وى براى وصول به مراد خويش(حق‏تعالى) عرفان را بر مى‏گزيند و چون عارف است و به غير حق تن در نمى‏دهد و جز عرفان را بر نمى‏گزيند ، اراده‏ى عارف به حق تعلق مى‏گيرد ؛ نه به عرفان ؛ چرا كه تنها نور حق در سرّ وى پرتوافكن است و آن نور ، جايى براى غير باقى نگذاشته است .

«عرفان» ، حقيقتى است كه در نهان هر كس نهفته است و صاحبان ارادت مى‏توانند آن را آشكار سازند و به همين خاطر است كه سالك در بدايت كار چندان كتمانى ندارد و همان‏گونه كه غريب است به غراب مى‏ماند . او بيگانه است و احساس غربت مى‏كند و از اين رو ناله بر مى‏آورد و تا چيزى مى‏بيند نمى‏تواند آن را تحمل كند و مَثل مناسب وى داستان كلاغ و روباه است و سفارش به كتمان سرّ نيز از آن روست كه از شيطان‏هاى روباه

صفحه ی 16

*********

صفت و حيله‏گر امانى جسته شود :

 زاغ مى‏خواست قار قار كند

 تا كه آوازش آشكار كند

 طعمه افتاد چون دهان بگشود

 روبهك جست و طعمه را بربود

معرفى كتاب «الاشارات والتنبيهات»

در عرفان نظرى ، از ميان فيلسوفان اسلامى ، يكى از معدود افرادى كه مى‏توان نام برد جناب شيخ ابوعلى سيناست كه توانسته است با نگارش نمط‏هاى نهم و دهم «الاشارات والتنبيهات» گوى سبقت را از همگنان خود بربايد و به خلق اثرى كم نظير همت بگمارد .

اين كتاب در ميان كتاب هاى شيخ از اهميت خاصى برخوردار است ؛ به ويژه آن كه آخرين اثر وى به شمار مى‏رود و در ارزش‏يابى ، بر كتاب‏هاى «شفا» ، «نجات» و ديگر كتاب‏هاى وى پيشى دارد .

«الاشارات والتنبيهات» در نوشتار و سير منطقى مباحث از انضباط و انسجام برخوردار است و بحث‏هاى آن در قالب نهج و نمط ارايه شده است .

جلد نخست اشارات ، از دانش منطق سخن مى‏گويد و نهج مربوط به آن است و نمط در مباحث فلسفى اشارات آمده است كه جلدهاى دوم و سوم را در بر دارد . وجه تسميه‏ى فصل‏هاى منطق به نهج آن است كه آموزه‏هاى منطقى طريق واضح و راه صافى است كه جنبه‏ى آلى و مقدمى دارد و نمط ، طريق وسيع ، ذى المقدمى و مقصود بالذات است ؛ چرا كه حكمت ، خود مقصود ذاتى حكيم است .

منطق اشارات داراى ده نهج است كه هشت نهج آن مباحث منطق صورى (هيأت و صورت) و دو نهج آن ماده و قياس (مركب از ماده و صورت) را آموزش مى‏دهد .

بخش حكمت و طبيعيات داراى ده نمط است كه سه نمط آن در جلد دوم آمده و

صفحه ی 17

*********

طبيعيات و ماده و عوارض آن را شرح مى‏نمايد و جلد سوم كه از اول نمط چهار شروع مى‏شود ، بحث وجود را عنوان مى‏كند و امور عامه‏ى فلسفه را به بحث مى‏گذارد .

نمط پنجم ، صنع و خلق ، و نمط ششم ، غايات و نمط‏هاى هفتم و هشتم بحث نفوس و خصوصيات آن را از تجرد ، بهجت ، سرور ، آلام تا لذايذ مادى و معنوى و عشق را بيان مى‏دارد .

اما نمط نهم كه موضوع اين نوشتار است ، «مقامات العارفين» نام دارد . اين نمط از نفوس مجرد و ملايكه‏ى سماوات و مانند آن سخن نمى‏گويد ؛ بلكه از خاك‏نشينانى چند سخن سر مى‏دهد كه خواهان حضرت حق هستند . شيخ در اين نمط ، انسان و كمالات انسانى را مدار بحث خود قرار مى‏دهد و منازل و احوالى را مى‏شناساند كه عارفان در طريق سير و سلوك خود دارند و از اين كه آنان چگونه اين مسير را طى مى‏كنند ، سخن مى‏گويد.

نمط دهم با عنوان «اسرار الآيات» ، تكميل كننده‏ى بحث نمط نهم است . مراد شيخ از آيات ، عارفان است و اسرار و ويژگى‏هاى آنان را به بحث مى‏گذارد . بنابراين مى‏توان اين نمط را «اسرار العارفين» دانست .

از آن‏چه گفته شد به دست مى‏آيد كه موضوع كتاب حاضر «عرفان» و «منازل و مقامات معنوى عارفان» است و اين نوشتار كه اسرار الآيات يا اسرار العارفين را شرح مى‏نمايد ، بر آن است تا روح و روان عارفان و ويژگى‏هاى آنان را به گونه‏اى دقيق بشناساند و اسرار عارفان را بازگو نمايد .

عارف ، صاحب سرّ است و وى سرّى در باطن دارد كه او را با ديگران متفاوت مى‏سازد و تفاوت وى در اين است كه ديگران اين سرّ را در خود نهفته دارند ؛ بى آن‏كه از آن باخبر باشند ؛ ولى عارف ، آن نهفته را يافته و با آن‏چه دارد آگاهانه محشور است و به

صفحه ی 18

*********

آن حقيقت آگاهى دارد و به همين سبب است كه اين نمط ، «اسرار الآيات» ناميده شده است .

هر عارفى سرّى متفاوت و متمايز از ديگرى دارد . گاه سرّ عارفى هم‏چون خضر به تصرف در عالم است كه براى نمونه ، وى كشتى را سوراخ مى‏كند و سرّ عارفى ديگر مانند حضرت لقمان در سوراخ كردن كشتى نيست ؛ بلكه در آن است كه دلى را سوراخ نمايد و با كلام برنده و تند و تيز و گوياى خود ، دلى را مى‏شكافد و سرّ وى در كلام وى ظاهر مى‏شود ؛ چنان‏چه سرّ خضر در عمل او آشكار مى‏گردد . يكى يد بيضا دارد و ديگرى تماميت مقام جمعى را داراست كه ويژه‏ى حضرت خاتم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله است .

با چشم اندازى به مباحث طرح شده در اشارات به دست مى‏آيد كه نمط‏هاى هفتم و هشتم از مباحث پيشين مهم‏تر است ؛ زيرا در آن ، بحث غايات ، تجرد نفوس ، سعادت ، شقاوت ، خير و شر (خير و شر بالذات و بالعرض) و حب و عشق مطرح مى‏شود و برتر از آن ، بيان حقيقت انسان و عرفان است كه نمط نهم عهده‏دار بيان آن و نمط دهم «اسرار الآيات» ثمره‏ى آن است .

جناب شيخ ، نام كتاب خود را«الاشارات والتنبيهات» قرار داده است . ساختار اين كتاب بر اساس «اشارة» و «تنبيه» تبويب شده است . مهم‏ترين مباحث كلى كه با دقت و انديشه به دست مى‏آيد و داراى فروعاتى است با «اشارة» و گزاره‏هايى كه بديهى علم و حقيقتى گوياست با «تنبيه» مى‏آيد .

با توجه به جايگاهى كه اين كتاب در ميان صاحبان انديشه پيدا نموده ، شرح و تعليقات بسيارى بر آن نوشته شده كه از آن همه ، دو شرح فخر رازى و خواجه‏ى طوسى مشهورتر است . البته ، شرح جناب فخر بيش از آن كه شرح و نقد باشد ، جرح است و خرده‏هايى بر شيخ گرفته است كه فراوانى از آن وارد نمى‏باشد و از اين رو جناب خواجه ،

صفحه ی 19

*********

شرح خود را به حمايت از شيخ به نگارش در آورد و بر آن شد تا شبهات فخر را پاسخ گويد .

بعد از آن ، جناب قطب ، كتاب محاكمات را نوشت و كلام شيخ و فخر و خواجه را به محاكمه كشيد كه نقد و بررسى چگونگى كار وى در اين مقام نمى‏گنجد .

با آن‏كه جناب خواجه بزرگى مرتبت و عظمت بسيارى را دارد ، عبارت شيخ از آموزه‏هاى وى بزرگ‏تر است و در بلنداى بالاترى قرار دارد كه عبارت خواجه به آن نمى‏رسد . براى نمونه ، ابن سينا در موردى از «عرفان عينى» سخن مى‏گويد و خواجه آن را به «عرفان نظرى» تقليل مى‏برد . هم‏چنين خواجه تعمدى نداشته است كه سيرى منطقى و منظم به عبارات خود بدهد و به تنظيم آن بپردازد . اما فخر رازى در شرح خود ، نوع اشكالات و شبهاتى كه وارد مى‏آورد را با تنظيم خاص به نگارش آورده است . فخر ، داراى قلمى روان بوده است و نوشته‏ى وى از لحاظ ادبى بر ديگر شرح‏ها برترى دارد ، اما مرحوم خواجه اين ويژگى را دارد كه اهل معنا بوده و البته روشن است كه پردازش معنا غير از پردازش عبارت است . پردازش معنا نيازمند مغزى قوى است كه در عبارات فخر كم‏تر ديده مى‏شود .

فخر با آن كه همت به جرح اشارات گماشته است ، چون به نمط نهم مى‏رسد ، از آن با عنوان مبالغه‏آميز «أجلّ ما في الباب» ياد مى‏كند و مدعى است كه از آن بهتر نه كسى قبل از شيخ گفته و نه بعد از شيخ مى‏تواند مانند آن را بياورد كه دست‏كم اين گفته ، اهميت نمط حاضر را مى‏رساند .

جناب شيخ در اين نمط ، تفاوت ميان زاهد ، عابد و عارف را بر مى‏شمرد و ويژگى‏هاى هر يك را پى مى‏گيرد و آن را در عباراتى بلند عنوان مى‏كند .

صفحه ی 20

*********

عرفان ابن سينا

با سيرى كوتاه در اشارات به دست مى‏آيد كه گويا شيخ در اواخر عمر ، از فلسفه خسته شده و دل به عرفان بسته است . وى منازل و مقامات عرفانى را به صورت كلى در نمط نهم به تصوير مى‏كشد ؛ اما سخن اين است كه آيا جناب شيخ ، عرفان را به عبارت كشيده و به عرفان نظرى آگاه گشته است يا آن كه وى در آخر عمر ، به هنگامه‏ى درد ، سوز ، هجر و اشتياق مبتلا گشته است ؟ پاسخ اين پرسش با تأمل در داده‏هاى اين كتاب به دست مى‏آيد .

در اين‏جا تنها به اين امر اشاره مى‏شود كه ابن سينا عمر خود را در سلوك و عرفان سپرى ننموده است . وى طبيبى ماهر و دقيق و حكيمى دانا و توانا بوده كه خود را در اواخر عمر به عرفان رسانده است . در واقع ، وى چكيده‏ى عرفان نيست ، بلكه چسبيده به آن است . براى روشن شدن تفاوت اين دو معنا بهتر است مثالى آورده شود : كشاورزى كه چند نسل در روستا زراعت كرده و مى‏تواند روى دو پا براى ساعت‏هاى درازى بنشيند و علف‏هاى هرز را از سبزيجات متفاوت و گوناگون تشخيص دهد و آن را برگيرد و خم به ابرو نمى‏آورد و خسته نمى‏شود و نطفه و لقمه‏ى وى با اين كار همراه بوده ؛ چكيده‏ى كار كشاورزى است ، اما كسى كه به هر دليلى مجبور شود كار كشاورزى انجام دهد و خود سبزى بچيند و وقتى بر روى دو پا روى زمين مى‏نشيند مدام اين پا و آن پا مى‏كند و پا و ديگر اعضاى بدن وى به شدت درد مى‏گيرد و براى تشخيص سبزى‏هاى متفاوت از علف‏هاى هرز زود خسته مى‏شود ، چسبيده‏ى به اين كار است .

نگارنده بر اين باور است كه جناب شيخ در اواخر عمر از معقول خسته شده و دل به عرفان بسته و بر خلاف بحث‏هاى فلسفى كه در ديگر كتاب‏هاى خود ؛ به‏ويژه شفا داشته است ، در اشارات راهى ديگر را بر مى‏گزيند . اين امر مى‏رساند كه ايشان در آن ايام ترنمى از عرفان را لمس نموده كه سبب شده است نوع بيان خود را تغيير دهد و مى‏توان

صفحه ی 21

*********

گفت : در اين امر در حد يك فيلسوف و حكيم موفق بوده است و عرفان وى رويكردى فلسفى دارد .

جناب شيخ ؛ هرچند در اين كتاب از عرفان مى‏گويد ، نمى‏تواند خود را از واژه‏ها و آموزه‏هاى حكمت و فلسفه دور نگه دارد و براى نمونه ، به‏جاى واژه‏ى رايج «سير و سلوك» در عرفان از كلمه‏ى «حركات» كه اصطلاحى فلسفى است بهره مى‏برد .

جملات و گزاره‏هايى كه شيخ در اين كتاب آورده ، بسيار عالى ، رسا ، زيبا ، كوتاه و در عين حال داراى حسن ترتيب و نظم است ؛ به‏گونه‏اى كه كم‏تر مى‏شود كلمه‏اى بر آن افزود يا واژه‏اى از آن كاست ، اما داده‏هاى آن آميخته با فلسفه است و نمونه‏ى بارزى از اين مثل است كه : «از كوزه همان برون تراود كه در اوست» و به تعبير آيه‏ى شريفه : «كلّ يعمل على شاكلته»(1) .

نظام اعتقادى و فرهنگ شيخ كه با فلسفه عجين است در اين نوشتار آشكار گشته و باطن وى در آن ظاهر است . مرحوم الهى قمشه‏اى بر اين رأى بود كه شيخ نمى‏تواند عرفان را نچشيده باشد و اين گونه زيبا سخن بگويد ؛ ولى نگارنده با اين نظرگاه همراه نيست و معتقد است كه نبوغ شيخ است كه ايجاب مى‏كند وى چنين سنجيده و زيبا از عرفان بنويسد . زبان عرفان زبانى ويژه و خاص است كه اهل دل با آشنايى كه از سر و سِرّ آن دارند ، براحتى درمى‏يابند كه چه كسى به وصول دست يافته است و چه كسى عرفان را به زبان دارد .

شيخ در نمط دهم كه از امكان اخبار به غيب سخن مى‏گويد ، براى رساندن معانى خود از واژه‏هاى : «ارتسام» ، «انتقاش» و «حايل» كمك مى‏گيرد كه هيچ يك با مشاهدات


1ـ اسراء / 84 .

صفحه ی 22

*********

عرفانى و زبان عرفان كه از «وصول» و «مانع» سخن مى‏گويد هماهنگ نيست ، بلكه چنين واژه‏هايى ويژه‏ى متكلمان و فلسفه‏ى كلاسيك مشايى است .

ابن سينا در اواخر نمط دهم تصريح مى‏كند : «ثمّ إنّي لو اقتصصت جزئيّات هذا الباب فيما شاهدناه وفيما حكاه مَن صدّقناه لطال الكلام ، ومن لا يصدّق الجملة هان عليه أن لا يصدّق أيضا التفصيل» . اين عبارت مى‏رساند وى به تماشاى عارفان مشغول بوده ، اما به عرفان نرسيده است . وى گويد : من مشاهده كرده‏ام كه اين حالات را كسى از خود ظاهر كرده و كسى كه راست مى‏گفته ، آن را براى ما حكايت نموده كه چنين امورى را از برخى ديده است ، اما نمى‏گويد كه خود وى چيزى از غيب ديده باشد ؛ چرا كه وى چنين زمينه‏اى نداشته و فرصت اين كار را نيافته و توفيق وصول به استادى چنين را پيدا نكرده است .

شيخ ، دستى از دور بر آتش داشته و نوشته‏ى وى با يافته‏هاى عارف سينه چاكى كه در باب «اوديه» مقام گرفته و دلش را به دست داد و دادش را بى‏داد كرده‏اند بسيار متفاوت است . با آن كه ابن سينا عرفان را با ظرافت و زيبايى خاصى دنبال نموده ، ولى همه‏ى آن‏چه آورده بحثى است و تنها مى‏رساند كه چاشنى و ترنمى از عرفان چشيده است و بس ؛ چنان‏كه وى در نمط دهم در بحث اثبات علم جزيى و كلى براى افلاك ، يافته‏ها و آموزه‏هاى خود را از حكمت متعالى مى‏داند ، در برابر حكمت مشا كه مدرسى و بحثى صرف است و وى مى‏خواهد بگويد براى اثبات نفس ناطقه براى افلاك ، افزوده بر بحث و نظر ، بايد دست به دامن كشف و ذوق شد و آن را متتم بحث قرار داد و بر اين اساس مى‏توان گفت ابن سينا براى خود ترنمى از كشف و ذوق قايل است و حكمتى كه مشتمل بر فحص و كشف و ذوق باشد را در مقايسه با حكمت رايج مشايى كه فقط بحثى است ، متعالى مى‏خواند . حكمت متعالى بحث را اصل قرار مى‏دهد و ذوق را متتمم آن مى‏داند ؛

صفحه ی 23

*********

بر خلاف حكمت اشراق كه ذوق را اصل قرار مى‏دهد و بحث را متتم آن مى‏داند ، اما مشا تنها بحث را معيار شناخت هستى و مراتب آن مى‏داند و اما فراتر از همه‏ى اين دانش‏هاى مدرسى ، موضوع عرفان است كه حضور مى‏باشد .

با اين وجود بايد گفت : متأسفانه ، برخى از سخنان شيخ خطابى است و از محدوده‏ى انديشه‏هاى محدود و نادرست كلامى فراتر نمى‏رود و عرفان موجود در اين كتاب عرفان مبتديان در سلوك و يا به اغماض ، عرفان متوسطان است . وى در اين نمط بسيارى از امور مهم عرفان را فروگذار كرده و بسيارى از آن‏چه آورده است نيز خالى از كاستى نمى‏باشد .

ابن سينا انديشه‏هاى نهايى خويش را در كتاب اشارات آورده و از آن در برابر حكمت مشايى كه حكمت معمول و رايج آن زمان بوده است به «حكمت متعالى» ياد مى‏كند . سخنان شيخ در فلسفه چنان بلند است كه بايد گفت : فلسفه‏ى متعالى صدرايى از اين آبشخور برخاسته و ملاصدرا شارح تواناى حكمت شيخ است و حتى غزالى نيز در «تهافت الفلاسفه» روى سخن با شيخ دارد و انديشه‏هاى شيخ را به باد انتقاد مى‏گيرد و در واقع او را نماينده‏ى فلسفه مى‏شمرد ؛ هرچند اين نقد بر او وارد است كه چرا چماق كاستى‏هاى نظرى خود و گاه شيخ را بر همه‏ى فيلسوفان فرود مى‏آورد ؛ فيلسوفانى كه با شيخ همراه نيستند .

شرح تفصيلى مقامات عارفان

اما شرح حاضر به تفصيل به نقد و بازانديشى گزاره‏هاى اين كتاب مى‏پردازد و پيچيدگى‏ها ، نازك‏انديشى‏ها و ارزش صدق داده‏هاى اين دو نمط عارفانه را تبيين مى‏كند . دو نمطى كه بايد نگارش آن را از كرامات شيخ دانست كه با عالى‏ترين بيان به ترسيم عرفان مى‏پردازد . هرچند شيخ از عبارت فراتر نمى‏رود و سفر عشق و سلوك

صفحه ی 24

*********

عاشقانه بدون سوز و خون جگر ممكن نمى‏گردد .

شرح حاضر ، نخست متن شيخ را شرح و بسط مى‏دهد و سپس شرح خواجه را در ادامه مى‏آورد و آن را با بيانى تازه كه خالى از تكرار باشد توضيح مى‏دهد و در نهايت به ذكر اشكالات آشكارى كه در متن و شرح ديده مى‏شود به اختصار و كوتاه مى‏پردازد و سعى مى‏نمايد خلل‏هاى مهم و اساسى آن را به نقد بگذارد .

نگارنده در اين نوشتار ، رويكردى فلسفى دارد و تنها به بيان ظرايف سلوك و عرفان به زبان حكيم بسنده نموده و همت بر بيان واقعيت‏هاى ديار عارفان واصل و وادى عياران سينه‏چاك و محبوبان سرگشته‏ى حق كه عرفان حقيقى در نزد آنان است نداشته است كه گفتن از آن عرفان ، زمان و مكان و ياران ويژه‏ى خود را مى‏طلبد و اين كتاب و حتى كتاب‏هاى موجود در عرفان ، فرسنگ‏ها از آن فاصله دارد و هيچ‏گاه در خور بيان حقايق و يافته‏هاى عرفان محبوبى نيست و داده‏هاى كتاب‏هاى موجود ، تنها دورنمايى از عرفان محبّان است .

اميد است كه اين نوشتار ، راه صواب و حق را نمايانده باشد تا در غوغاى زمانه‏ى حاضر كه ناسوت به برخى از مردمان به شدت رو كرده است ؛ به گونه‏اى كه گويا اهل دنيا عالمى را غير از آن نمى‏شناسند ، راه گم نگردد و خواهان حق در بيغوله‏ها و سنگلاخ‏ها يا دره‏هاى خطرناك گرفتار نشود .

سيرى در دو نمط نهم و دهم

ساختار و چيدمان اشارات ، بسيار ظريف و دقيق است . حكمت اشارات از وجود شروع مى‏شود و وجود را به مجرد و مادى تقسيم مى‏كند و هستى را گسترده‏تر و فراتر از ماده و ماديات مى‏داند و سپس از صنع و نفوس سخن مى‏گويد و در پى آن نفوس انسانى و غير انسانى را مطرح مى‏نمايد و بحث غايت جهان و انسان را طرح مى‏نمايد و از سعادت و شقاوت آنان

صفحه ی 25

*********

و لذايذ و آلام سخن مى‏گويد و بحث را به «طلب جناب انسان» مى‏رساند و غايت انسان را موضوع عرفان قرار مى‏دهد و خاطرنشان مى‏سازد كه اين انسان است كه مى‏تواند عرفان جمعى و كامل داشته باشد و در دو نمط نهايى اشارات به تبيين اين امر مى‏پردازد .

شيخ در نمط نهم ، داستان سلامان و أبسال را بازگو مى‏كند كه از لغزها و معماهاى عرفانى به شمار مى‏رود . اين داستان به شرح ماجراى انسان و شناخت وى و مسير كمالات او مى‏پردازد و مى‏توان گفت : شيخ ، سمبل انسان عارف را سلامان و سمبل درجه‏ى وى را ابسال مى‏داند و با توجّه به ويژگى داستان‏هاى سمبليك ، وى مرد را كه صاحب اقتدار و عقل است ، نمونه‏ى انسان عارف قرار مى‏دهد و زن را كه مظهر زيبايى ، كمال و ظهور عشق است ، مظهر درجات عرفانى مى‏داند .

كمالات آدمى همان زينت ، جلا و صفاى سرّ باطن است كه انسان با تلبس به آن به عرفان بار مى‏يابد و به‏همين خاطر در اين داستان از عارف به سلامان تعبير مى‏شود كه حيات و سلامت پيدا مى‏كند و از كمالات به ابسال تعبير مى‏شود كه تلبس به اين كمالات ، مايه‏ى تسليم عارف به حق است و او را به موت و هلاك در اين راه مى‏اندازد . البته منظور موت و هلاك از ظاهر است كه فرمود : «موتوا قبل أن تموتوا»(1) و هلاكت از ظاهر سبب حيات باطنى و سلامت از مشكلات اهل ظاهر است .

اين داستان بيان مى‏دارد كه مرد يا سلامان با تلبس به زن يا ابسال ، كمال و جمال تمام پيدا مى‏كند و عشق را كامل مى‏كند و زن با تلبس به مرد به كمال مى‏رسد و خود را تكميل مى‏نمايد كه : «هنّ لباس لكم وأنتم لباس لهنّ»(2) ؛ بنابراين مرد با عشق ورزيدن به زن به تكامل مى‏رسد و زن با تدلل ، ناز ، عشوه ، غنج و دلال ، محبوب مرد واقع مى‏شود و براى او


1ـ اسماعيل بن محمد العجلونى ، كشف الخفاء ، ج2 ، ص290 .

2ـ بقره / 187 .

صفحه ی 26

*********

خودنمايى ، جلوه‏گرى و ظهور مى‏كند و از خود اظهار تمام سر مى‏دهد ؛ چه اين كه حقايق الهى ، در جمال حق تعالى ظهور دارد و جمال حق بر جلال وى مقدّم است كه : «سبقت رحمته غضبه»(1) و ظهورات جمالى حق بر ظهورات جلالى غالب است و ظهورات جلالى او در لفافه‏ى ظهورات جمالى پيچيده شده و بر اين اساس ، در پس هر كمال و زيبايى ناملايماتى و در پس هر ناملايمى لذت‏هاى فراوانى است .

دنيا نيز بر همين منوال است . ناسوت كه محل ظهور و اظهار كمالات ربوبى است به هر كه رو كند و به ظاهر لذت بيش‏ترى به وى ارزانى دارد منتظر است تا شدايد بيش‏ترى بر وى وارد نمايد . آن‏كه در دنيا زحمت و رنجى را بر خود روا نداشته و بر خود شدت و سختى وارد نياورده است پايانى خوش ندارد ؛ همان‏گونه كه باطن خوشى نيز نخواهد داشت و كام‏يابى‏هاى وى بيش‏تر صورى و ظاهرى است . البته ، كسى كه باطن وى بهتر از ظاهر او باشد ، تلاش و شدت وى نيز بيش‏تر است و با آن كه در صورت ظاهر چندان لذت و بهره‏ورى ندارد ، در باطن و پايان عمر حقيقت لذت‏ها به او رو مى‏آورد تا جايى كه به هنگام وصل : «فزت وربّ الكعبة»(2) سر مى‏دهد و از صميم جان فرياد بر مى‏آورد :

 مرگ اگر مرگ است گو نزد من آى

 تا در آغوشش بگيرم تنگ‏تنگ

شيخ در اين داستان خاطرنشان مى‏سازد كه انسان عارف ، مرادى دارد و مراد وى كسى جز حق نيست و به همين خاطر چيزى را بر يافت حق مقدّم نمى‏دارد .

شيخ ، عرفان اسلامى را دنبال مى‏كند و غايت عرفان اسلامى چيزى غير از حق نيست و از اين رو ، عارف در اين چيدمان نمى‏تواند غايتى غير حق داشته باشد .

زندگى عارف معمايى است كه بايد در پى رمزگشايى از آن برآمد و وجود عارف ،


1ـ شيخ طوسى ، مصباح المتهجد ، ص696 .

2ـ بحارالانوار ، ج41 ، ص2 .

صفحه ی 27

*********

رمزى است كه بايد آن را گشود . وجود عارف پيچ در پيچ و لايه لايه است و به آسانى قابل شناخت نيست . هر كه عارفى را يافت و وى را دريافت و آن عارف سرّ خود را براى وى باز نمود و دل خويش را خوان ميهمانى او ساخت خير كثيرى پيدا كرده ؛ چون چشمه‏ى حكمتى از او بر وى جارى شده است و آن كه در طى طريق ، عارفى كامل نيافته ، بى‏معماست و حقيقتى را نمى‏يابد مگر آن كه از محبوبان باشد كه آنان خود سرّ همه‏ى عالم و آدم هستند و نيازى به پير و مربى ندارند و آموخته شده‏ى بى‏واسطه‏ى حضرت حق مى‏باشند .

شيخ ، نمط دهم را «اسرار الآيات» ناميده است . مراد وى از آيات همان اولياى خدا و عارفان هستند و اسرار آنان ، آثارى مانند معجزه ، كرامت و ديگر امور غريب است .

وى مردم را بر سه دسته مى‏داند : يكى اولياى خدا كه سبب كارهايى كه انجام مى‏دهند در نفس آنان است . دو ديگر عاقلان هستند كه هرچند نمى‏توانند كارهاى اولياى خدا را انجام دهند ، آن را معقول و غير محال مى‏شمرند و دسته‏ى سوم ، جاهلان هستند كه نه مى‏توانند كار ولى خدا را انجام دهند و نه مى‏توانند كار وى را ادراك و تعقل نمايند و از اين رو منكر آن مى‏شوند و آن را بى‏اساس مى‏دانند و گاه در مقابل آنان به ستيز بر مى‏خيزند .

شيخ، اسرار اولياى خدا را تحت سه عنوان يادآور شده است :

الف . امساك از غذا به مدتى دراز و طولانى كه برخى از مبادى را بيان مى‏دارد؛

ب . كارهاى خارق عادت و غير عادى ؛ مانند : طى الارض كه تمكين عارف را مى‏نماياند؛

ج . اِخبار از غيب كه ديد عارف را براى ديگران به نظاره مى‏گذارد .

وى براى اثبات امكان اِخبار از غيب بحثى طولانى را در طى شانزده فصل (اشاره و

صفحه ی 28

*********

تنبيه) مى‏آورد .

جناب شيخ در پايان كتاب ، دو وصيت مهم دارد : يكى آن كه انسان عاقل نبايد هر چيزى را انكار نمايد ؛ همان‏گونه كه نبايد هر چيزى را به آسانى و بدون دليل بپذيرد . افرادى كه هر امرى را به آسانى مى‏پذيرند يا هر مطلبى را بدون تأمل و دقت به آسانى رد مى‏كنند ارزش انديشارى ندارند و چنين برخوردى در ضعف و ناتوانى آنان ريشه دارد . شيخ سفارش مى‏نمايد : هر امرى را ممكن بدان و تا به برهان نرسيدى منكر آن مشو ؛ هرچند لازم نيست آن را بپذيرى . اين يك اصل است كه عاقل ، حكيم ، فيلسوف و هر كسى كه آهنگ ورود به مباحث علمى و عقلى را دارد نبايد به آسانى هر سخنى را بپذيرد و نيز نبايد به آسانى تمام سخنان را به بهانه‏ى فراوانى افكار عاميانه و نادرست ، رد كند .

سفارش ديگر شيخ كه خداوند متعال را در آن وكيل مى‏گيرد اين است كه : «مطالبى كه من در اين كتاب براى شما عنوان مى‏كنم سزاوار نيست كه براى هر كسى بازگو شود و نبايد آن را به هر كسى گفت ؛ اگرچه نبايد آن را از هر كسى نيز دريغ داشت» . وى در ادامه مى‏فرمايد : «اگر اين مطالب را فاش كنيد و آن را به هر كسى بگوييد ، آن را ضايع ساخته‏ايد و به هر كس هم كه مى‏آموزيد بايد وصيت مرا با او در ميان بگذاريد كه آن را جز به اهل حكمت نگويد و نبايد حكمت را از اهل آن بخل داشت» .

آن‏چه از اين دو نمط به دست مى‏آيد اين است كه شيخ ، مقامات عرفان و احوال آن را انكار نداشته و آن را پذيرفته است و با حدّت ذهنى كه داشته به ادراك آن رسيده و عرفان محبّى و نه عاشقانه و محبوبى را در ذهن و علم خود يافته ؛ چرا كه در اواخر عمر ، نسيمى از آن حقيقت ، گونه‏ى قلب و سرّ وى را نوازش نموده و آينه‏ى فكر وى را به عالم قدس متوجه گردانده و سرّ وى بعد از سيرى برهانى و توجه به استدلال ، تفكر و مطالعه كه ذهن وى را به حد اعتلاى بلوغ و كمال رسانده ، شكفته شده و راه عرفان و عارفان را

صفحه ی 29

*********

برگزيده و به گفته‏ى خود وى، «اراده» يافته ، امّا با توجّه به عمر كوتاه او و با تأمل در نوشته‏هاى موجود ابن سينا به نظر مى‏رسد شيخ نتوانسته است صاحب رياضت ، عزم و تمكين گردد و توفيق رياضت‏هاى عرفانى و ختم ذكر و مانند آن را نيافته و اين پير باب علم ، طفل راه عرفان بوده و خواسته است در سير و سلوك گام بردارد كه دست طبيعت بر سينه‏ى او مى‏زند و او را به ديار باقى مى‏برد . روحش شاد .

بيان شيخ در اشارات و به‏ويژه در اين دو نمط مجمل است و به جزييات منازل و احوال عرفانى نمى‏پردازد و از اين رو آن را بايد امورى كلى و درآمدى بر عرفان دانست و به همين علت ، كاربردى نيست و سالك را در مقام عمل نفعى نمى‏بخشد ؛ چرا كه به وى در تشخيص منزل و تعيين حالت و درجه‏ى خود كمكى نمى‏رساند و حديث پراكنده‏اى است براى اندرز گرفتن و تذكر يافتن كه ويژگى كتاب‏هاى اخلاق كلامى به شمار مى‏رود . اخلاق كلامى مخاطب خود را هم‏چون آسياب‏گردانى مى‏سازد كه هيچ حركت رو به پيشى براى وى پديد نمى‏آورد ؛ هرچند حركت وى موزون ، دل‏فريب ، خوش رقص و زيبا باشد . ظاهر آرام و باطن صاف صاحب اخلاق كلامى بر پايه‏ى خودسازى نفس است و وى را به قلب نمى‏رساند . وى با آن‏كه باطنى دارد كه از رذيلت خالى است و به گناه آلوده نيست ، ولى او هنوز اوست و اين در سلك عرفان ، بزرگ‏ترين گناه است . وى علف‏هاى هرز گناهان را از زمين نفس خويش زايل نموده و زمين نفس خود را آماده‏تر ساخته و در اين صورت با كم‏ترين اشاره و فشارى از زينتى پوشالى فرو مى‏ريزد ؛ چرا كه : «الانسان حريص على ما منع» .

كم‏تر مى‏شود كه داده‏ها و گزاره‏هاى عرفانى اشارات از اخلاق كلامى يا فلسفى فراتر رود و به عرفان و معرفت و سير و سلوك عارفانه رسد ؛ سير عارفانه‏اى كه غير از سير عاشقانه است و در كم‏تر كتابى از آن سخن گفته مى‏شود .

صفحه ی 30

*********

سخن شيخ اين است كه عارف مؤمن ، طالب حق است و چيزى را بر عرفان حق مقدم نمى‏دارد و عبادت وى غايتى جز حق ندارد و عبادت و معرفت وى ظهور ارادت اوست . ارادت عارف به حق و طلب حق از سوى عارف همان انصراف نفس او به قدس جبروت براى استشراق نور حق است و آن عبارت است از آيينه‏گردانى در برابر حق . عارف ، آيينه‏دار و آيينه‏پرداز و آيينه‏گردان روى حق است و نور حق دليل او براى وصول به حق است . شيخ در اين راستا مى‏گويد : براى داشتن صفا و تلطيف سرّ ، رياضت لازم است و چگونگى آن را پى مى‏گيرد . همه‏ى سخن شيخ اين است كه عارف ، مريد حق است و هم به باطن و با معرفت و توجه و هم به ظاهر و با عبادت به‏سوى حق رو مى‏آورد كه البته اين امر ويژه‏ى محبان است و محبوبان و عارفان عاشق را بايد در بلندايى بسيار برتر و فراتر از آن ديد .

وآخر دعوانا أن الحمد للّه‏ ربّ العالمين

صفحه ی 31

*********

 

پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی محمد رضا نکونام(مدّظلّه العالی) |صفحه اصلیصفحه اصلی  نقشه سایتنقشه سایت  آر اس اس آر اس اس  پادکست پادکست  پخش آنلاین دروس پخش آنلاین دروس  درباره پایگاهدرباره پایگاه

copyright 2007-2013 تمامی حقوق این سایت متعلق به دفتر حضرت آیت الله العظمی محمد رضا نکونام (مدّظلّه العالی) می باشد و استفاده از مقالات ، کتاب ها و... با ذکر منبع بلامانع است