درباره پایگاه  اضافه کردن به علاقه مندیها  نقشه سایت  صفحه اصلی
 

صفحه اصلی>پرسش و پاسخ



۱

پرسش:خدا چیست و چگونه می توان خداوند را یافت و باور داشت؟

پاسخ:تنها حقیقتی که هستی عالم و آدم را فرا گرفته است و بی هر رنگ و رویی در هر ذره چهره می گشاید، جناب حضرت حق- تبارک و تعالی- است که کسی را یارای انکار آن نیست و پیش از هر انکاری اثبات آن تحقق دارد و کسی را توان تخلیهٔ خویش از آن جناب نمی باشد. حق، اثبات نمی خواهد؛ هرگونه سخن از اثبات حضرت حق ترنم کوتاه اندیشه و نوای بم عارفانهٔ دل می باشد؛ زیرا بداهت آن مجال هر گونه اثبات را از دل و دلیل ربوده است. حق تعالی کلی نیست و از مفهوم و ماهیت بدور است و شخصیتی است که حقیقت تشخّص و شخص می باشد؛ اگرچه عاری از تعدّد و حد است. کسی را یارای دیدار وی در قیامت نیست و قیامت رشحه ای از جمال و جلال وجودش می باشد. حق تعالی کل کمال و کمال کل است و هر حقیقت و معنایی رشحهٔ ظهور و بروز اوست. قرب او و ظهور عشقش لذتی را ایجاد می‌کند که لذت بندگی و آزادی از هر غیر است و عاشق او فارغ از هر غیری می گردد. آنان که لذت حق را در کام می یابند، به چیزی جز حق کام نمی یابند و ناسوت را با صمت و سکوت، سیر می کنند و براحتی آن را طی می نمایند و چهرهٔ ناسوت، چهره‌ای از آن هزار چهرهٔ پری روست. منتهای کمال مؤمن این است که با حق رفیق شود و طمع از غیر حق بردارد؛ دل بر غیر نداشته باشد و به حق دل بندد و این دل‌بستگی دور از طمع باشد؛ نه دل بر مواهب حق داشته باشد و نه بر حور و قصور و ذهنی از زنار و نور که تمامی این‌ها حکایت از غیریت می کند. اگر کسی بخواهد حق را بیابد، و او را تماشا نماید، باید چشمش همه چیز را ببیند؛ از آسمان تا زمین و هر چیزی را با درشتی و ریزی که دارد بنگرد.. این نخستین مرحله در شناخت است که اگر چنین نمایی همان کار خدا را می کنی. خدا را در آسمان و زمین می یابی و خواهی دید نشانه های حق از آسمان تا اعماق زمین چیده شده و به نیکی در می یابی رسیدن به او باید از چنین مسیرهایی باشد . برای نمونه، خداوند در هر نعمت و رزقی قابل مشاهده است. خداوند رزق ها را آن‌قدر در سه جهت طول، عرض و عمق ـ از لحاظ طول یعنی همهٔ اشیا و حیوانات و به لحاظ عرض یعنی مقدار رزق هر کدام و مراد از عمق مدت رزق است ـ گسترانیده است که کسی دست حق را مشاهده نمی کند. پشت هر رزق، خدای رزاق آرمیده است و انسان و هر موجود دیگر رزق خود را از خدای رزاق می گیرد و نمی اندیشد. حق به قدری در رزق فرو رفته است که کسی او را احساس نمی کند و نمی اندیشد که شاید خود رزاق درون این رزق آرمیده باشد. در تاریخ است امام صادق علیه السلام سیب نیم‌خورده‌ای را که کسی آن را دور انداخته بود بر می دارند، می شویند و می خورند و با کسی که سیب را دور انداخته برخورد می نمایند و می فرمایند این کار اسراف است. حق نیز هیچ گونه اسرافی ندارد و اگر روی زمین آید، به این اخلاق او را می یابی؛ یعنی در مورد رزق هیچ گونه اسرافی نخواهد داشت و کوچک‌ترین و عقب مانده ترین و فروترین وجود را به احسن تبدیل می کند؛ حتی غذایی که در معده به خون و گوشت و پوست تبدیل می شود، این تبدیل به نفع خود اوست و از طرفی انسان حق آن ابهت و بزرگی را ندارد که بگوید من بزرگ هستم و این شی‌ء ناقابل را استفاده نمی کنم. اما بهترین راه برای شناخت خداوند این است که خداوند را باید با خداوند. این راه به همان میزان که نزدیک است، بسیار سنگین می باشد. در روایتی از حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام می پرسند پرودگار و رب خود را چه طور شناختی و چه روش و راهی برای شناخت پروردگار و خداوند متعال وجود دارد؟ حضرت نیز پاسخی فراتر از فلسفه و عرفان موجود می دهند. حضرت پاسخی می دهند که صورت مسأله را به گونه‌ای تبیین می کند که با فهم صورت مسأله، پاسخ آن خود به‌خود روشن می شود. آیا خداوند به شگفتی های زمین و آسمان و به برگ درختان سبز شناخته می شود؟ آیا از مثل «البعرة تدلّ علی البعیر» می توان به خداوند رسید؟ حضرت هیچ یک از این پاسخ ها را نمی دهند، بلکه می فرمایند: «بما عرّفنی نفسه»؛ من خداوند را شناختم اما به همان جلوه‌ای که خود کرده و به همان ذاتی که خودش ارایه داده است؛ یعنی ذات خود را با خودش به من شناساند. در واقع من خدا را نشناختم، بلکه این خدا بود که خود را به من شناساند و خداوند خودی خود را به من نشان داد. این بدان معناست که ما نمی توانیم خداوند را بشناسیم، بلکه این خداوند است که می تواند خود را به ما بشناساند. در این‌جا این پرسش برای سؤال کننده پیش آمد که خداوند چگونه خود را به کسی می شناساند و چگونه خداوند خود را به تو نشان داده و حضرت امیرمؤمنان علیه السلام گویی در پاسخ فرموده است: هرچه را که دیدم گفتم این خدا نیست و خداوند آنی است که این پدیده ها نیست؛ چرا که چیزی شبیه او نیست. پس نباید چیزی گفت. خداشناسی با حرف و بحث هموار نمی شود، بلکه این راه بسیار نزدیک با دیدن خداوند است که ممکن می شود. توجه، عنایت، طمأنینه، دقت، فروتنی، افتادگی، آرامش، سکون و وقار این است که انسان بخشی از وقت خود را برای خدا بگذارد. من دیدم خداوند مثل چیزی نیست و با حواس لمس نمی گردد و به حسی در نمی آید و هم نزدیک است و هم دور. در نماز ما به دور و نزدیک او مبتلا هستیم. وقتی می گوییم «ایاک» یا «انعمت» یا «اهدنا» خیلی نزدیک است، ولی وقتی می گوییم «قل هو اللّه احد» غایب است و خیلی دور می باشد. باید گفت چیزی جلوی حق نایستاده است و خداوند متعال با هر پدیده‌ای به صورت یکسان در ارتباط است و چنین نیست که موجودی برای خداوند دور و موجودی دیگر به او نزدیک باشد و قرب و بُعد همه برای او یکسان است. خداوند بر تمامی پدیده‌ها اقتداری یکسان دارد و موجودی از سیطرهٔ او بیرون نیست. خداوند به هیچ کس نزدیک‌تر از دیگری نیست و به تمامی آفریده‌های خود به یک اندازه نزدیک است و بعد و دوری از ناحیهٔ هیچ مخلوقی برای او وجود ندارد و خداوند خود با هر موجودی همه جا حاضر است و کارهای او را خود عهده دار است. خداوند به همین مقدار که در دل این ذره است در دل آن ذره نیز وجود دارد و به همان مقدار که به مؤمنی نزدیک است به کافری نیز نزدیک می باشد. این محبت همانند محبت مادر به فرزند خود هست که هرچند تبه‌کار باشد نمی تواند از او دست بردارد و در صورتی که او را نبیند برای او دل‌تنگ می شود. قصهٔ حضرت نوح علیه‌السلام با پسر نااهل او را شنیده‌اید که حضرت نوح علیه‌السلام هرچند او را در گمراهی می بیند اما فرزند اوست. تمامی موجودات نیز در قلب خداوند جای دارند و خداوند می فرماید من هر کسی را در دلم نگاه می دارم. تمامی آفریده‌ها در دل خداوند جای دارند و او این‌قدر به پدیده‌های خود حساس است. بله، موجودات با بدی خود از خداوند دور می شوند و با خوبی‌های خود به او تقرب می جویند اما خداوند هیچ گاه حتی از بدها نیز خود را دور نگاه نمی دارد بلکه هر موجودی را هرچند بد باشد در قلب خود نگاه می دارد و آنان همواره برای خدای خویش عزیز و شیرین هستند. کسی که به دیگری حمله می کند در واقع به موجودی یورش برده که در قلب خداوند جای دارد و باید از کردهٔ خود بهراسد. کسی که به دیگری لگد می‌زند گویی به قلب حق تعالی لگد فرو می‌آورد که این بنده را در آن جای داده است و با خداوند گلاویز شده است. بندگان این قدر برای خداوند عزیز هستند و او مخلوقات خود را از سر آب نگرفته تا آنان را به راحتی به آب دهد و همواره پشت آنان ایستاده و برای آنان حساب‌ها دارد. به هر روی، معرفت، ادراک و وصول به حق تعالی جهت امکانی دارد و امتناع و احاله‌ای در کار نیست؛ هرچند حفظ مراتب، خصوصیات و شرایط هر یک از مراحل و مراتب قابل اهمیت و دقت می باشد. معرفت نعمت‌های حق تعالی و وصول به لطایف افعالی آن حضرت برای تمامی افراد بشر، با توجه و دقت ممکن است و هر کس می تواند به اندازهٔ ضرورت و در حد توان از آن بهره‌مند گردد. بر پایه آنچه گذشت باید پاسخ این پرسش را این گونه تحدید نمود و گفت درک صفات ربوبی و حقایق وجوبی هرچند برای همهٔ افراد بشر میسر نیست، این عدم ادراک از جهت صفت قابلی می‌باشد و از جهت صفات فاعلی منعی نیست و جمال و جلال حق تعالی مستوری ندارد. عدم ادراک عمومی مانع ادراک و وصول دسته‌ای از اولیای به حق نمی گردد و گروهی از صاحبان معرفت و راهیان طریقت، حقیقت حضرت حق را در لباس جمال و جلال زیارت می نمایند و هر لحظه برای آن حضرت زایری وجود دارد و آنی و لحظه‌ای از وصف زیارت بی بهره نیستند. آن‌چه قابل دقت است و تصور و بیان آن چندان آسان نیست ادراک ذات حضرت حق تعالی می باشد که باید با احتیاط و دقت هرچه تمام‌تر از آن یاد کرد. ذات حق و طلب از این حقیقت حیات درخور فهم عوام نیست و خواص نیز مجالی پیدا نمی کنند. کم‌تر کسی موفق به درک حضور ایشان می گردد و کم‌تر کسی قرب جوار حضرت ذات را پیدا می کند .


۲

پرسش:آیا بنا بر دلایل قرآنی ، احاطهٔ علم حضرت حق تعالی بر امور جزیی و تغییرپذیر ممکن است؟

پاسخ:آیهٔ شریفهٔ «وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَیبِ، لاَ یعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ، وَیعْلَمُ مَا فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ، وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاَّ یعْلَمُهَا، وَلاَ حَبَّةٍ فِی ظُلُمَاتِ الاْءَرْضِ وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ یابِسٍ إِلاَّ فِی کتَابٍ مُبِینٍ» از علم خداوند می گوید. تحلیل علم خداوند و فلسفی نمودن چگونگی آن بزرگان فلسفه مانند ابن سینا را به عجز کشیده است. آیهٔ شریفه از احاطهٔ علم خداوند بر تمامی امور جزیی تغییرپذیر می گوید و این که هیچ برگی از درختی فرو نمی غلطد مگر آن که خداوند به آن علم دارد. ابن سینا علم خداوند متعال به اشیای جزیی را انکار می کند؛ زیرا لازم می آید خداوند جابه‌جا شود و تغییر یابد. او می پندارد برای دانستن جزییات لازم است هبوط و عروج داشت. این امر در بشر عادی به مشغولیت ذهنی و حواس پرتی می انجامد. ما علم خداوند را به گونه ای متفاوت از فلسفهٔ سینایی و صدرایی تحلیل نمودیم و گفتیم خداوند از بی نهایت راه علم دارد. خداوند هم از ذات خویش همهٔ عالم را می بیند و به آن علم دارد و هم هستی و خود را در همهٔ هستی و در هر ذره‌ای و در کم‌تر از هر ذره‌ای می بیند و می داند. علم خدا را می توان به خانهٔ آیینه ای زلیخا تشبیه کرد که یوسف به هر سوی آن می نگریست زلیخا را می دید. مثل ابن سینا حتی یک طریق برای علم خدا به جزییات پیدا نکرده اند و تنها به علم کلی خداوند قایل شده اند. گویی خدا را هم‌چون چوپانی فرض می نمایند که بر بالای سر گوسفندان خویش ایستاده است. باید فراموش نکرد خداوند به حال هر بنده ای به صورت فرد فرد علم دارد: «لَقَدْ أَحْصَاهُمْ وَعَدَّهُمْ عَدّا»؛ و به یقین آن‌ها را به حساب آورده و به دقت شماره کرده است.


۳

پرسش: هدف خداوند متعال از خلقت این دنیا چه بوده است؟

پاسخ: خداوندگار عالمیان نیازی ندارد تا چیزی را برای چیزی خلق کند بلکه او عشق پاک دارد. در عشق پاک هیچ طمعی وجود ندارد و کار انجام شده تنها برای خود عشق انجام می گیرد. خداوند دنیا و بندگانش را دوست دارد و آنان را برای عشق آفریده است. عشقی که `پاک و بدون هر گونه طمع و غرض ورزی و غایت و هدفی است. وانگهی در این غوغای عاشقانه، وجود ما و دنیا از حق است و ظهور حق به ما و به خلقت دنیاست. همان‌طور که برای ما راه فراری از حکومت چیرهٔ حق نیست، برای حق تعالی نیز فراری از ما ممکن نمی‌باشد. حق و ظهورات او چون آینه اند و همان‌طور که آینه ما را به خوبی نشان می دهد، ما نیز آینه را نشان می دهیم و آینه نیز برای مانند ما، آینه است وگرنه چون دیوار و شیشه است. چیزی که در مقابل آن چیزی قرار نگیرد، آینه نیست ؛ هرچند وجود حق از حق است، وجود ما نیز که ظهور حق است از حق است.


۴

پرسش: «مُبدِع»؛ از اسمای الهی، به چه معناست؟

پاسخ:خداوند متعال «مُبدع» است یعنی نوآور است و تکراری در کارهای او نیست، از این رو هر پدیده و آفریده‌ای دُردانهٔ حق تعالی می باشد و چیزی و کسی نمی تواند جای دیگری را بگیرد. هر پدیده‌ای منحصر است و هر یک معجزه‌ای خاص است. معجزه‌ای که دیگر نمی توان مانند آن آورد. همان‌طور که اثر انگشت هر کسی منحصر به فرد است، تمام اجزا و سلول‌های او منحصر به فرد است، بلکه از ریگ های بیابان تا فرشتگان عرش رحمان و بالاتر، همه و همه همین وصف را دارند و نو می باشند و نو بودن آنان هر لحظه تکرار می شود


۵

پرسش:بر اساس آیه وَأَنَّ الْکافِرِینَ لاَ مَوْلَی ، چه تفاوتی میان کافران که مولا ندارند با مومنان که مولا دارند می باشد؟

پاسخ:آیهٔ شریفه «ذَلِک بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَی الَّذِینَ آَمَنُوا، وَأَنَّ الْکافِرِینَ لاَ مَوْلَی لَهُمْ» می فرماید: مؤمنان صاحب و مولا دارند و مولای آنان خداوند است اما اهل دنیا و کافران مولا ندارند. این آیه از آیات علمی و روان‌شناسی قرآن کریم است و تفاوت مومنان صاحب مولا با کافران در این است که کسی که مولا نداشته باشد از زندگی مأیوس می شود، در زندگی با ترس و بزدلی درگیر است و شخصیت ثابتی ندارد و به نرخ روز نان می خورد. آنان که خودکشی می کنند نیز مولا ندارند اما کسی که مولا دارد پای مولای خویش می ایستد و اگر هفتاد بار نیز گردن وی را بزنند و تیغ عالم را به حلقومش نمایند، او در خون خود رقص‌کنان می غلطد و به پای مولای خویش و برای مولای خویش و به سوی مولای خویش می رود


۶

پرسش:صفات سلبی، چگونه برای حق تعالی ثابت می شود؟

پاسخ:آن‌چه کلامیان به عنوان صفت های سلبی برای خداوند می شمرند، جز انتزاعات ذهنی چیزی نیست. خداوند عالمیان جز صفات وجودی چیزی ندارد. خداوند متعال قادر و تواناست و ضعیف نبودن چیزی نیست که برای حضرت پروردگار باشد. نه تنها خداوند اوصاف سلبی ندارد، بلکه اوصاف عرضی نیز ندارد. تمامی صفات حق تعالی ذاتی است چرا که چیزی بر وی عارض نمی شود. همان‌طور که لطف او ذاتی است قهر او نیز ذاتی است اما در مرتبهٔ ظهور متفاوت است؛ بدین گونه که مهر حق جز رحمت عام او دلیل نمی خواهد ولی قهر او به خاطر کردار ناپسند بنده است


۷

پرسش: خدای تعالی را به چه گونه باید پرستید؟

پاسخ: برای عبادت خداوند گونه های متفاوتی وجود دارد که تنها یک مورد آن عبادت خالی از شرک و کفر است. اگر کسی چیزی را به عنوان خداوند در ذهن خود تصور کند و زاییدهٔ خیال و ذهن خود را خدا بنامد و آن را عبادت کند، خدایی توهمی را عبادت کرده است. هم‌چنین اگر تصوری از خدا به ذهن نیاورد و تنها این معنا را در ذهن داشته باشد و بگوید من خدایی را که نمی دانم چیست می پرستم، او نیز کافر است. ما هر کاری که می خواهیم انجام دهیم در صورتی که بخواهیم قصد قربت داشته باشیم نیاز به خدا داریم. خداوند برای ما مثل آب برای آشپزخانه است. آشپزخانه ای که آب ندارد به هیچ وجه اداره نمی شود و نمی توان در آن غذایی آماده نمود. در این‌جا نیز هیچ کاری بدون خدا ارزش ندارد و کلید همهٔ حرکت های ما خداست. حال اگر نسبت به خدا توهم داشته باشیم به کفر دچار شده ایم. کسی دچار توهم و به تبع آن کفر است که وقتی خداوند را عبادت می کند نمی داند خدا چیست. توهم یعنی وقتی انسان در تاریکی یا به یک راه دور نگاه می کند، تصور کند کسی آن‌جا ایستاده است، ولی نداند کیست. این توهم است نه خیال، زیرا خیال صورت آشکار و واضح دارد ولی در توهم صورتی شفاف و روشن وجود ندارد. وقتی شما تصویری از منزل خود دارید و با خود می گویید: «این منزل من است، شما خانهٔ خود را خیال نموده اید؛ یعنی صورتی را با تمام جزییات آن در ذهن دارید، ولی وهم آن است که چیزی را به گونهٔ گنگ و مبهم در ذهن داشته باشید، مثل این‌که کسی از این‌که چیزی در اتاق هست یا نه دچار ترس شود، ولی نداند چیزی هست یا خیر! یا کسی فکر کند صدایی شنید، ولی نداند آیا به صورت واقعی صدایی آمد یا نه. وهم آن است که آدم نه بتواند ببیند و نه بتواند نبیند، نه معلوم باشد که شنیده است و نه معلوم باشد که نشنیده است. چنین صورت غیر واضحی از خداوند در ذهن کفر است. اما گونهٔ دوم پرستش که آن نیز به کفر آمیخته است این است که کسی از خدا تنها واژهٔ «خدا» را در ذهن آورد و معنایی از آن در نیابد و حتی وهمی که در پیش گذشت را نیز در ذهن نداشته باشد و تصور کند خدا یعنی لفظ «خدا» و «اللّه» که در سر در مساجد و منازل می نویسند. پرستش لفظ نیز پرستش غیر خدا و کفر است. گونهٔ سوم پرستش و عبادت این است که کسی هم لفظ «اللّه» و «خدا» را به ذهن بیاورد و هم معنای آن و لفظ و معنا را با هم و به گونه‌ای تفکیکی داشته باشد و آن را بپرستد که این نوع پرستش به شرک آلوده است. اما اگر کسی اسم خداوند را بر زبان آورد، و وقتی می گوید «خدا» حقیقتی را در ذهن داشته باشد که این حقیقت با اسمای حسنایی که ذاتی آن است و با ذات یکی است، در دل وی بنشیند و زبان وی نیز همان حقیقت را بگوید؛ حقیقتی که در دل وی است و همهٔ وجود آن حقیقت است و لفظ یا مفهوم و معنا نیست بلکه دوباره تأکید می شود که یک حقیقت است و نه وهم یا صورت یا معنایی که در ذهن و فکر اوست، به راستی چنین کسی خداوند را عبادت نموده و خود را از کفر و شرک باز داشته است.


۸

پرسش:آیا تفکر در ذات حق تعالی اشکال دارد؟

پاسخ:آن‌چه از مأثورات شرعی به دست می آید این است که در نعمت‌های حق تعالی تفکر نمایید نه در ذات حق. اندیشه در وصول به او عاجز است و برهان و دلیل نیز نمی تواند کسی را در این امر یاری کند؛ ولی چیزی که قابل دقت است این است که تمامی السنهٔ این نهی لسان عموم دارد و هشداری به‌جا برای عموم مردم است؛ چرا که ادراک ذات، کار همگان نیست و نباید هر کس خود را مشغول این امر سازد، اما این به آن معنا نیست که برای دسته‌ای از خواص اولیا و حضرات انبیا علیهم‌السلام موفقیتی در این جهت وجود نداشته باشد و ممکن نباشد آن‌هایی که دل به ذات حق تعالی بستند، ذات خویش را بر سر این ذات گذاشتند و گیج و گنگ گردیدند و از موجودی خود جدا افتادند. البته این بیان هرچند شواهد بسیاری برای اثبات و صحت دارد؛ ولی نهی در مورد آن «نهی مولوی» نیست و نمی شود گفت تفکر در ذات حرام است و نهی تنها می تواند نهی ارشادی برای آدمی باشد و هشداری به این مضمون که راه پر پیچ و خم است و خطر در کمین سالک این راه نشسته است. البته، این هشدار به‌جاست و به تمام معنای کلمه درست است.


۹

پرسش: راه اُنس، عشق و دوستی با خدای تعالی چیست؟

پاسخ: انسان دارای دو جهت است : جهت خلقی و جهت حقی. انسان با جهت حقی خود چنان به حق تعالی قرب می یابد که خداوند در دل او می نشیند. اما جهت خلقی آلوده به هوس ها و آرزوهای نفسانی و خودخواهانه است . انسان خدایی دارد که سراسر وجود او را فرا گرفته است، نه بی‌اوست و نه با او همراه است، نه دور است و نه نزدیکی به حق را احساس می‌کند، او را نمی‌بیند و او نیز لحظه‌ای از نظر دور نمی‌گردد، نه خود می‌تازد و نه چیزی جز تاختهٔ خود در کار می‌بیند، نه انفهام است، نه اتخاذ، نه وحدت است و نه کثرت و نه خالی از تمامی این‌ها می تواند باشد و از تمامی این امور به جهت حقی تعبیر می شود. آدمی در همهٔ این‌ها نقش خود را می بیند و نقاش را مشاهده می‌کند. حقیقت نقاش نیز از نقش ظاهر می گردد و حقیقت نقش، ظهوری از نقاش است. راه انس و عشق، بی طمعی و سیر با عشق پاک در جهت حقی است. انسان موحد بی هر طمع، خدا خواهد و با خود و خدای خود بگوید: خدایا، تو را دوست دارم که خدایی و حقی و با تو دوست هستم که دوستی و نه آن که با تو دوستم چون غنی هستی، قدرت داری و یا می توانی نیازم را رفع کنی یا آن‌که تو غنی، قادر و توانایی و من فقیر، ناتوان و مسکینم، با تو دوستم بی آن‌که طمع به تو داشته باشم. تو خدایی و من بنده، تو حقی با تمام اوصاف جمال و کمال و منم بنده با تمامی نواقص و کمبودها؛ ولی دوستی ما عاری از تمامی این اوصاف کمال و نقص است. دارایی تو و ناداری من به جای خود، عشق، حب و دوستی ما نیز به جای خود. هرچند هرچه هست و نیست از توست و هرچه دارم و ندارم به سبب توست و جز از جانب تو چیزی و خیری به کسی نمی رسد؛ ولی دوستی ما چیزی برتر از این امور و عاری از این موازین است؛ زیرا خیر تو می رسد، بی آن‌که کسی خود را به این مقام برساند و خیر تو به هر دوست و دشمنی واصل می گردد؛ پس دوستی با تو به سبب خیر، نوعی نارفیقی است و رفاقت با تو باید خالی از تمامی شوایب باشد. آنان که طمع از غیر و از خود بریده‌اند و تنها به خداوند متعال امید دارند و همواره او را شاهد حال خویش و وکیل در کارهای خود می‌بینند و با او معامله می کنند، آرامش روانی بسیاری دارند؛ چرا که اگر خدمتی به دیگری می کنند، منتظر نمی‌نشینند تا کسی از آنان تشکر نماید و چشم بر دست کسی ندارند تا برای آنان کف بزند و آن را تلافی و جبران کند. به عکس کسانی که دیگران برای آنان بزرگ جلوه می کنند و به خدمت دو سویه معتقدند. آنان رنج و عذابی دایمی دارند؛ به ویژه اگر توقع بالایی از او داشته باشند. چنین کسانی خدا را در هنگام کار در نظر ندارند و برای همین نیز بعد از انجام هر کاری، دو درد به سراغ آنان می‌آید: یکی درد رنجی که کشیده‌اند تا کاری را انجام دهند و دیگری درد بی‌مهری و بی‌توجهی دیگران به کار انجام شده را. حال آن که اگر این فرد با خداوند معامله می نمود دو سود برده بود: یکی اجر زحمتی که کشیده بود و دیگری آرامش روانی که برای او حاصل می شد و منتظر لطف دیگران نمی ماند. برای دوستی و انس با خداوند باید از خدا جز خدا را نخواست و خداخواهی باید برای فرد حقیقت داشته باشد. چنین دوست و مونسی نه معنویت می خواهد تا قدرت کسب کند یا مستجاب دعوت گردد و ادای خدا را در آورد یا از این کار لذت ببرد، بلکه تنها می خواهد بندگی کند. عبد خدا در صورتی عاشق خدا می گردد که عبد خدا باشد و از خدا هیچ نخواهد و تنها در پی این باشد که به خدا انس، الفت، قرب و معرفت یابد و به او عشق ورزد. او از پروردگار تلمّذ می‌نماید و به حضرتش تشبه می جوید و در پی تلبّس و تحقق به پروردگار است و تنها تعلق او خداست و بس. او می‌خواهد الهی شود و رنگ و بو و حال و هوای خدا را بگیرد؛ به‌گونه‌ای که همواره فقط خدا در ذهنش بیاید. کسی که به خداخواهی تشبه جوید طبیعت انسانی وی سبب می شود با آن انس بگیرد و به آن نزدیک شود؛ همان‌طور که کارمندان بانک به سبب کار زیاد با اسکناس به آن تلبس پیدا می کنند و خواب پول می بینند. مونس خدا با تشبه، تلبس و تحقق به پروردگار چنان می شود که در غیر نماز نیز همواره به یاد خداست و درد خداجویی هم‌چون دندان‌درد با او همراه می شود و او را رها نمی کند. وی نمی تواند از خدا غافل و فارغ شود و چنان حال و هوایی می یابد که همه چیز، او را به یاد خدا می‌اندازد و نمی شود از چیزی بگوید که خدا در آن نباشد. انسان می تواند به جایی برسد که اگر دو کلمه گفت یکی از آن‌ها در مورد خدا باشد و بالاتر این که هر دو از خدا و برای خدا باشد. وی همانند کسی است که خانهٔ خود را که تنها سرمایهٔ اوست فروخته است و می خواهد پول آن را به جای دیگری ببرد. چنین کسی همواره مراقب است آن پول به سرقت نرود و لحظه‌ای از آن غافل نمی‌شود و حتی نمی تواند لحظه‌ای راحت بخوابد. آدمی در خداخواهی خودتوان داشتن چنین حالتی را دارد؛ به‌گونه‌ای که اگر کسی با او از غیر حق گفت، متوجه نمی شود. او به حق تعالی عشق می ورزد و به بیانی با خدا حس مشترک پیدا می کند. چنین فردی کار می کند و حرکت می نماید اما با عشق خداست که کار می کند. او غذا می خورد، اما با عشق به خداست که می خورد. وی هر کاری که می کند گویا بخشی از آن خداست و گویی جان وی با جان خدا گره خورده است؛ همان‌طور که برخی از انسان‌ها که بسیار به هم علاقه دارند و نمی توانند دوری یک‌دیگر را تحمل کنند در مورد یک‌دیگر می‌گویند جان ما به هم گره خورده است. یاد خدا نباید از وجود آدمی حتی برای لحظه‌ای رخت ببندد آن هم برای خدا و نه برای خودخواهی سودجویانه که این شعر می‌گوید:

یک لحظه غافل از آن شاه نباشی

شاید نظری کرد تو آگاه نباشی


۱٠

پرسش: چگونه می توان به حکمت کارهای خدای تعالی پی برد؟

پاسخ: از طریق «سِرُّالقَدَر»؛ ودانش اندازه شناسی مشخص می شود چرا خداوند به این فرد این کمال را داده و به دیگری آن اندازه از کمال را. اگر «سِرُّالقَدَر» داشته باشیم و بتوانیم همهٔ چیزها و انسان‌ها را مانند آب و آتش بشناسیم، پی می بریم که چرا خدای حکیم، صفت خوبی را به فرد زشتی داده، زیبایی را به فرد ناشایست و دارایی را به فرد کم خِردی داده است؛ اگر باریک بین شویم، پاسخ همهٔ این پرسش‌ها به عدالت و حکمت حق می رسد. هنگامی که انسان «سر قدر» هر چیزی و حکمت حق در آن را نشناخت، همیشه از خود می پرسد: چرا خداوند، این کار را کرده است؟ اگر ما بتوانیم حکمت و مصلحت چیزها را بیابیم، همهٔ اشکال‌ها در این زمینه از میان می رود؛ چنان‌که ما می توانیم دلیل و پاسخ‌های شایسته‌ای دربارهٔ مصلحت ساختن بخش‌های گوناگون خانهٔ خود بدهیم، همان‌طور می توان پاسخ همهٔ این اشکالات را داد. بنابراین کسی که «سرُّالْقَدَر» بداند، دیگر نمی گوید :

اگر دستم رسد بر چرخ گردون

از او پرسم که این چون است و آن چون

یکی را داده ای صد ناز و نعمت

یکی را نان جو آغشته در خون

بلکه چنین می گوید:

جهان چون خط و خال و چشم و ابروست

که هر چیزی به جای خویش نیکوست

کسی که دانش اندازه شناسی دارد حکت کمبودها و رنج های زندگی هر یک از بندگان را می شناسد. یکی بی‌مال است و دل به مال دیگران می‌بندد، آن دیگری فرزند ندارد و هستی خود را با فرزندی معامله می‌کند. دیگری مرده و کشتهٔ یک پسر است و از دختر سیر شده است. یکی فدای یک اولاد دختر می‌شود و برای تحصیل یک دختر، گاه خود را مبتلا به چند پسر می‌سازد. یکی علاقه به علم دارد و دیگری پست، عنوان و مقام را آرزو دارد. تمامی این افراد و گروه‌ها گرچه دنبال رفع کمبودهای خود هستند، بر این منوال هیچ‌گاه از آن‌ها رفع کمبود نمی‌شود. خوب است برای رفع کمبود، دل در گرو هستی خود بست و بی‌نقصی را دنبال نمود؛ زیرا تمامی این کمبودها زمینه‌ای برای بروز کمبودهای دیگر است و هرگز کسی با کندن زیر پای خود نمی‌تواند زیر پای خود را پر نماید. تمام کمبودها گذشته از آن‌که در آدمی زمینهٔ کمال را می‌آموزد، حکایت از کمالی مطلق می‌کند و این نوع حکایت می‌تواند آدمی را بسازد و خود زمینهٔ رفع تمامی احساس آن کمبودها شود


صفحات:صفحه بعد

پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی محمد رضا نکونام(مدّظلّه العالی) |صفحه اصلیصفحه اصلی  نقشه سایتنقشه سایت  آر اس اس آر اس اس  پادکست پادکست  پخش آنلاین دروس پخش آنلاین دروس  درباره پایگاهدرباره پایگاه

copyright 2007-2013 تمامی حقوق این سایت متعلق به دفتر حضرت آیت الله العظمی محمد رضا نکونام (مدّظلّه العالی) می باشد و استفاده از مقالات ، کتاب ها و... با ذکر منبع بلامانع است