درباره پایگاه  اضافه کردن به علاقه مندیها  نقشه سایت  صفحه اصلی
 

صفحه اصلی > مقالات

گسترش‌ فلسفه‌ در حوزه‌ها مانع‌ از قشري‌گري‌ مي‌شود

اشاره‌: همايش‌ جهاني‌ حكيم‌ والامقام‌ و فيلسوف‌ كم‌نظير صدرالمتألهين‌ شيرازي‌ به‌ بهانه‌ي‌ چهارصد وچهلمين‌ سال‌ تولد اين‌ فيلسوف‌ بزرگ‌، در هفته‌ي‌ اول‌ خردادماه‌ امسال‌ برگزار مي‌شود. به‌ اين‌ مناسبت‌، گفتگويي‌ را با آيت‌الله نكونام‌ از اساتيد و محققان‌ فلسفه‌ي‌ حوزه‌ي‌ علميه‌ي‌ قم‌ انجام‌ داده‌ايم‌. استاد نكونام‌ سال‌هاي‌ متمادي‌ است‌ كه‌ در حوزه‌ي‌ علميه‌ي‌ قم‌ به‌ تدريس‌ فلسفه‌ و عرفان‌ اشتغال‌ داشته‌ و در اين‌ زمينه‌ صاحب‌نظر مي‌باشند. ايشان‌، امسال‌ نيز تدريس‌ خارج‌ فلسفه‌ را شروع‌ كرده‌ و با روشي‌ نو به‌ نقد مباحث‌ فلسفي‌ پرداخته‌اند. در اين‌ گفتگو، وضعيت‌ فلسفه‌ در حوزه‌، تفاوت‌ فلسفه‌ي‌ اسلامي‌ و فلسفه‌ي‌ غرب‌ و ابعاد شخصيت‌ علمي‌، اخلاقي‌ و عرفاني‌ حكيم‌ نامدار ملاصدرا مورد بحث‌ قرار گرفته‌ است‌ كه‌ توجه‌ شما را به‌ آن‌ جلب‌ مي‌كنيم‌.

 س - با تشكر فراوان‌ از حضرت‌ عالي‌ كه‌ وقت‌ عزيزتان‌ را در اختيار ما گذاشتيد. همان‌طور كه‌ مستحضريد اوايل‌ خردادماه‌ همايشي‌ به‌ مناسبت‌ بزرگداشت‌ مرحوم‌ ملاصدرا برگزار خواهد شد، قبل‌ از سخن‌ در رابطه‌ با ابعاد وجودي‌ ملاصدرا چند سؤال‌ در زمينه‌ي‌ اصل‌ فلسفه‌ داشتيم‌. به‌ عنوان‌ اولين‌ سؤال‌ بفرماييد كه‌ اساساً جايگاه‌ فلسفه‌ در حوزه‌هاي‌ علميه‌ چگونه‌ است‌ و آيا براي‌ طلاب‌ محترم‌، خواندن‌ فلسفه‌ لازم‌ است‌ و اگر لازم‌ است‌، به‌ چه‌ مقدار و به‌ چه‌ نحو بايد باشد؟

ج - مسأله‌ي‌ نياز حوزه‌هاي‌ علميه‌ و طلاب‌ عزيز به‌ فلسفه‌ از مسايل‌ مهم‌ امروز حوزه‌هاست‌. فلسفه‌ در حوزه‌هاي‌ علميه‌ بايد از علوم‌ كليدي‌ محسوب‌ شود و در دنبال‌ كردن‌ آن‌ و جا افتادن‌ آن‌ اهتمام‌ بيش‌تري‌ شود؛ چون‌ اگر فلسفه‌ در حوزه‌ها دنبال‌ نشود، قشري‌گري‌ از ما جدا نخواهد شد و به‌ صورت‌ قهري‌ ساده‌نگري‌ و نوعي‌ ارتجاع‌ هميشه‌ همراه‌ ما خواهد بود. البته‌، اين‌كه‌ مي‌گوييم‌ فلسفه‌ بايد از علوم‌ كليدي‌ محسوب‌ شود، به‌ اين‌ معنا نيست‌ كه‌ هر كسي‌ در هر سطح‌ علمي‌ كه‌ هست‌ بدون‌ حساب‌ و كتاب‌ و بدون‌ برنامه‌ي‌ منظم‌ فلسفه‌ بخواند، بلكه‌ به‌ اين‌ معناست‌ كه‌ فلسفه‌ نيز با برنامه‌ريزي‌هاي‌ دقيق‌ و مناسب‌ اهل‌ علم‌ در سطح‌هاي‌ مختلف‌ تحصيلي‌ جزو دروس‌ آن‌ها محسوب‌ شود؛ مثل‌ اين‌ كه‌ در فقه‌ و اصول‌ مي‌گوييم‌ سطح‌ يك‌ و سطح‌ دو يا سطح‌ سه‌، همين‌طور نيز براي‌ فلسفه‌، برنامه‌ريزي‌ دقيق‌ و مناسب‌ در مقاطع‌ مختلف‌ تحصيلي‌ انجام‌ شود و طوري‌ نباشد كه‌ فلسفه‌ به‌ عنوان‌ يك‌ درس‌ جنبي‌ و صوري‌ و از باب‌ خالي‌ نبودن‌ عريضه‌ و يا براي‌ اين‌ كه‌ نگويند حوزه‌ها با فلسفه‌ بيگانه‌ هستند، در كنار دروس‌ ديگر به‌ عنوان‌ يك‌ درس‌ تبرعي‌ قرار داده‌ شود، بلكه‌ همان‌طوري‌ كه‌ عرض‌ كردم‌، فلسفه‌ بايد از علوم‌ ريشه‌اي‌ و اساسي‌ و كليدي‌ محسوب‌ شود و براي‌ سطوح‌ تحصيلي‌ طلاب‌ و مناسب‌ با مقطع‌ تحصيلي‌ آن‌ها در نظر گرفته‌ شود و البته‌، به‌ سطح‌ عالي‌ كه‌ مي‌رسد ممكن‌ است‌ افراد يا دسته‌هاي‌ خاصي‌ از اهل‌ علم‌، آن‌ را به‌ نحو كامل‌ و به‌صورت‌ تخصصي‌ دنبال‌ كنند و مشكلي‌ نيز نخواهد داشت‌ و لازم‌ هم‌ نيست‌ كه‌ همه‌ تا آخرين‌ مرحله‌، فلسفه‌ را دنبال‌ كنند. بنابراين‌، مي‌توان‌ گفت‌ فلسفه‌ بايد هم‌ از علوم‌ كليدي‌ باشد و هم‌ هر مرتبه‌اي‌ از آن‌ را همه‌ نبايد دنبال‌ كنند؛ آن‌ هم‌ به‌ طور مخلوط‌؛ به‌ اين‌ معنا كه‌ مثلا هر طلبه‌اي‌ در هر مقطعي‌ از تحصيل‌ به‌ هر گونه‌اي‌ كه‌ خواست‌ فلسفه‌ بخواند، بلكه‌ بايد يك‌ حالت‌ مناسب‌ و منظمي‌ داشته‌ باشد و روي‌ تناسب‌ و مراتبي‌ كه‌ براي‌ آن‌ مشخص‌ و معين‌ مي‌شود آن‌ را مطالعه‌ كند؛ براي‌ نمونه‌، به‌ شكل‌ فلسفه‌ي‌ ابتدايي‌ و متوسط‌ و عالي‌ و با يك‌ برنامه‌ي‌ دقيق‌ آن‌ را دنبال‌ نمايد. مطلب‌ ديگري‌ كه‌ بايد ذكر شود اين‌ است‌ كه‌ وقتي‌ مي‌گوييم‌ تدريس‌ فلسفه‌ بايد برنامه‌ريزي‌ شود، به‌ صورت‌ قهري‌ بايد منطق‌ مناسب‌ و دقيق‌ نيز در مقام‌ آموزش‌ در نظر گرفته‌ شود؛ چون‌ فلسفه‌ بدون‌ منطق‌ از كارايي‌ خوبي‌ برخوردار نخواهد بود و تا ذهني‌ در درجه‌ي‌ اول‌ منطقي‌ نشود، فلسفه‌ را نيز به‌خوبي‌ نمي‌تواند در خود جاي‌ دهد و تا ذهني‌ مباحث‌ منطقي‌ را در خود هضم‌ نكند و از چينشي‌ سالم‌، قوي‌ و موزون‌ منطقي‌ برخوردار نباشد، به‌گونه‌ي‌ قهري‌ چنين‌ ذهني‌ به‌ فراگرفتن‌ فلسفه‌ با كيفيت‌ مناسب‌ توانا نخواهد بود.

 س - يعني‌ مي‌فرماييد كتاب‌هاي‌ منطقي‌ كه‌ هم‌اكنون‌ در حوزه‌ها خوانده‌ مي‌شود براي‌ فلسفه‌ كافي‌ نيست‌؟

ج - همين‌طور است‌. براي‌ ورود به‌ فلسفه‌، بيش‌ از اين‌ لازم‌ است‌. البته‌، ما در رابطه‌ با منطق‌، كتاب‌هاي‌ فراواني‌ داريم‌، از حاشيه‌ گرفته‌ تا شمسيه‌ و منظومه‌ و اساس‌ الاقتباس‌ خواجه‌ تا كتاب‌هاي‌ ابن‌سينا كه‌ همه‌ي‌ اين‌ كتاب‌ها از نظر كتابتي‌ داراي‌ اشكال‌ است‌ و چينش‌ خاص‌ خود را ندارد؛ چنان‌كه‌ در فلسفه‌ نيز همين‌ قضيه‌ وجود دارد؛ يعني‌ متن‌هاي‌ فلسفي‌ ما نيز براي‌ هر سه‌ مقطع‌ ابتدايي‌ و متوسط‌ و عالي‌ مشكل‌دار است‌ و ما براي‌ هر سه‌ مقطعي‌ كه‌ عرض‌ شد هم‌ از حيث‌ منطق‌ و هم‌ از حيث‌ فلسفه‌ بايد متن‌هاي‌ مناسب‌ و خاص‌ خود را تهيه‌ كنيم‌؛ يعني‌ ضمن‌ اين‌ كه‌ ما هم‌اكنون‌ براي‌ نمونه‌، در رابطه‌ با منطق‌، متن‌ پرمحتوايي‌ نداريم‌، (مثل‌ منطق‌ اشارات‌ كه‌ با اين‌كه‌ بسيار موزون‌ است‌ و خواندن‌ آن‌ هم‌ بسيار لازم‌ است‌ و خود ابن‌ سينا نيز يك‌ منطقي‌ قوي‌ بوده‌ و يا در قسم‌ برهان‌، منطق‌ شفا كه‌ از مباحث‌ بسيار سنگين‌ منطقي‌ است‌ و حتماً بايد خوانده‌ شود چون‌ اكثر طلبه‌ها الان‌ اصلا نمي‌دانند برهان‌ چيست‌ و مبادي‌ و مقدمات‌ آن‌ چگونه‌ است‌؛ در عين‌ حال‌ مي‌بينيم‌ همين‌ متن‌هاي‌ قوي‌ داراي‌ اشكال‌ است‌؛ مثلا كتاب‌هاي‌ ابن‌سينا مربوط‌ به‌ نهصد سال‌ پيش‌ است‌ و معلوم‌ است‌ كتابت‌ نهصد سال‌ پيش‌ با كتابت‌ الان‌ بسيار متفاوت‌ است‌ و يا باز به‌ عنوان‌ مثال‌ همين‌ منطق‌ منظومه‌ي‌ حاجي‌ مي‌بينيم‌ خلاصه‌اي‌ است‌ از منطق‌ و چاشني‌ فلسفي‌ آن‌ بيش‌تر از منطق‌ است‌ و يا شرح‌ مطالع‌ كه‌ منطق‌ بسيار سنگين‌ و دقيقي‌ است‌ و يا همين‌ حاشيه‌ي‌ معروف‌ يك‌ منطق‌ ابتدايي‌ و خلاصه‌اي‌ از علم‌ منطق‌ است‌. به‌ هر حال‌، هر كدام‌ به‌ نحوي‌ داراي‌ اشكال‌ است‌ و ما الان‌ يك‌ متن‌ ايده‌آل‌ و نظام‌مند كه‌ پاسخ‌گوي‌ اشكالات‌ و توهماتي‌ كه‌ در رابطه‌ با منطق‌ شده‌ است‌ نداريم‌.

 س - سخن‌ از فلسفه‌ يا فلسفه‌ي‌ اسلامي‌ كه‌ به‌ ميان‌ مي‌آيد، گاه‌ فلسفه‌ي‌ غرب‌ نيز به‌ ذهن‌ مي‌آيد، سؤالي‌ كه‌ اينجا مطرح‌ است‌ اين‌ است‌ كه‌ فلسفه‌ي‌ غرب‌ نسبت‌ به‌ فلسفه‌ي‌ اسلامي‌ (و يا به‌ تعبير ديگر، فلسفه‌ي‌ رايج‌) داراي‌ چه‌ ويژگي‌هايي‌ است‌؟

ج - در اينجا بايد گفت‌ فلسفه‌ي‌ اسلامي‌ نسبت‌ به‌ فلسفه‌ي‌ غرب‌ داراي‌ تمايزاتي‌ است‌. به‌تعبير ديگر، اگر بخواهيم‌ با ديد منصفانه‌ و بدون‌ تعصب‌ به‌ قضيه‌ نگاه‌ كنيم‌، مي‌گوييم‌: فلسفه‌ي‌ اسلامي‌ و فلسفه‌ي‌ غرب‌ نسبت‌ به‌ هم‌ داراي‌ ويژگي‌ها و خصوصيات‌ منفي‌ و مثبت‌ هستند؛ يعني‌ اين‌ دو فلسفه‌ يك‌ تفكر و منش‌ و طريق‌ واحدي‌ ندارد؛ مثلا مي‌بينيم‌ در فلسفه‌ي‌ غرب‌ نوعي‌ شكاكيت‌ و تشكيك‌ وجود دارد؛ به‌ اين‌ معنا كه‌ از اول‌، بناي‌ كار اين‌ فلسفه‌ بر تشكيك‌ گذاشته‌ شده‌ است‌ و از آن‌ طرف‌، نهايت‌ كار آن‌ نيز به‌ تشتت‌ مي‌انجامد كه‌ اين‌ جهت‌ منفي‌ فلسفه‌ي‌ غرب‌ است‌ و البته‌، تشكيك‌ آن‌ نيز همان‌ جهت‌ مثبت‌ آن‌ است‌ كه‌ حاكي‌ از باز بودن‌ فكر و تقليد نكردن‌ است‌؛ اما اين‌كه‌ اين‌ فلسفه‌ به‌ تشتت‌ مي‌انجامد، ويژگي‌ منفي‌ آن‌ است‌ و در واقع‌، نوعي‌ سفسطه‌ است‌ و در آخر مي‌گويند ما به‌ چيزي‌ دست‌ پيدا نكرديم‌، ولي‌ به‌ فلسفه‌ي‌ رايج‌ خود كه‌ مي‌رسيم‌ مي‌بينيم‌ نوعي‌ تقليد در آن‌ وجود دارد و در واقع‌، جنبه‌ي‌ تقليدي‌ آن‌ قوي‌تر از جنبه‌ي‌ تحقيقي‌ و ابداعي‌ آن‌ است‌ و مانند ادبيات‌ كه‌ مي‌گفتند: «بدان‌ كه‌ مصدر اصل‌ كلام‌ است‌ و از آن‌ نه‌ وجه‌ باز مي‌گردد و...» در اين‌جا نيز مي‌گوييم‌: «فاعلم‌ أنّ الوجود بديهي‌...»؛ يعني‌ هميشه‌ دنبال‌ اين‌ هستيم‌ كه‌ ببينيم‌ ملاصدرا و ابن‌سينا يا ديگران‌ چه‌ گفته‌اند و متأسفانه‌، كم‌تر در پي‌ توليد علم‌ هستيم‌ و جو و فضاي‌ فكري‌ نيز به‌گونه‌اي‌ است‌ كه‌ نمي‌شود به‌ افرادي‌ مانند ابن‌سينا يا محي‌الدين‌ يا ديگران‌ اشكال‌ كرد و اگر در مباني‌ يا عبارات‌ اين‌ بزرگان‌ اشكالي‌ مشاهده‌ شود، متأسفانه‌، حوزه‌هاي‌ ما كم‌تر براي‌ اين‌ مسأله‌ پذيرش‌ دارند و اين‌ امر به‌ اين‌جا باز مي‌گردد كه‌ ما اساس‌ كار را بر تقليد گذاشتيم‌ نه‌ تشكيك‌ كه‌ اين‌ امر جنبه‌ي‌ منفي‌ فلسفه‌ي‌ ماست‌ و البته‌، از آن‌ طرف‌ نهايت‌ فلسفه‌ي‌ ما به‌ خلاف‌ فلسفه‌ي‌ غرب‌ عبارت‌ است‌ از توحيد و معرفت‌ و وصول‌ به‌ حق‌ و يقين‌ و حقيقت‌ و تطهير و تزكيه‌ي‌ روح‌ است‌ كه‌ اين‌ امر جنبه‌ي‌ مثبت‌ فلسفه‌ي‌ ماست‌. پس‌ فلسفه‌ي‌ غرب‌ نسبت‌ به‌ فلسفه‌ي‌ رايج‌ داراي‌ خصوصيتي‌ مثبت‌ است‌ كه‌ همان‌ تشكيك‌ است‌ و خصوصيت‌ منفي‌ آن‌ همان‌ تشتت‌ در انتهاي‌ كار است‌ و فلسفه‌ي‌ رايج‌ نيز نسبت‌ به‌ فلسفه‌ي‌ غرب‌ داراي‌ خصوصيتي‌ مثبت‌ است‌ كه‌ نتيجه‌ي‌ فلسفه‌ي‌ ماست‌؛ يعني‌ وصول‌ به‌ حق‌ و معرفت‌ و توحيد و تزكيه‌ و تقوا و داراي‌ خصوصيتي‌ منفي‌ نيز هست‌ كه‌ همان‌ تقليد است‌ كه‌ نبايد چنبن‌ باشد، بلكه‌ بايد پايه‌ي‌ كار آن‌ بر تشكيك‌ باشد، حال‌ نسبت‌ به‌ هر مسأله‌اي‌ كه‌ مي‌خواهد باشد، ولي‌ نهايت‌ و نتيجه‌ بايد همان‌ وصول‌ به‌ حق‌ و توحيد و تزكيه‌ و تقوا باشد.

مطلب‌ ديگري‌ كه‌ در رابطه‌ با فلسفه‌ي‌ اسلامي‌ مطرح‌ است‌ و در واقع‌ از ويژگي‌هاي‌ خاص‌ فلسفه‌ي‌ رايج‌ است‌ اين‌ نكته‌ است‌ كه‌ فلسفه‌ي‌ اسلامي‌ در حقيقت‌ نوعي‌ حكمت‌ نسبت‌ به‌ فلسفه‌اي‌است‌ كه‌ آن‌ها مطرح‌ مي‌كنند؛ يعني‌ وقتي‌ غربيان‌ مي‌گويند فلسفه‌ هيچ‌ خصوصيت‌ و شرايطي‌ ندارد و به‌ تعبير ديگر هدفمند نيست‌، ولي‌ وقتي‌ ما مي‌گوييم‌ فلسفه‌ در واقع‌ مرادمان‌ نوعي‌ حكمت‌ است‌؛ يعني‌ فلسفه‌اي‌ هدفمند و واقع‌گرا و دنبال‌ حق‌ و حقيقت‌ بودن‌ كه‌ اين‌ امر به‌ هيچ‌ وجه‌ در فلسفه‌ي‌ غرب‌ مطرح‌ نيست‌؛ يعني‌ ممكن‌ است‌ در آن‌جا كسي‌ به‌ اصطلاح‌ فيلسوف‌ باشد، ولي‌ اصلاً دنبال‌ هدف‌ عالي‌ و معرفت‌ حقيقي‌ و تطهير و صفاي‌ باطن‌ نباشد.

تمايز ديگري‌ كه‌ فلسفه‌ي‌ غرب‌ با فلسفه‌ي‌ اسلامي‌ دارد اين‌ است‌ كه‌ آن‌ها دنبال‌ فلسفه‌ مي‌روند؛ حال‌ اين‌ كه‌ فيلسوف‌ نيستند؛ يعني‌ بيش‌تر فلاسفه‌اي‌ كه‌ در غرب‌ معروف‌ هستند، فلسفه‌ را به‌ عنوان‌ شغل‌ دوم‌ دنبال‌ مي‌كنند؛ به‌ اين‌ معنا كه‌ يا طبيب‌ هستند يا زيست‌شناس‌ و يا شيميدان‌ و يا فيزيكدان‌ و يا رياضي‌دان‌ و استاد حشره‌شناسي‌ فلان‌ دانشگاه‌ و يا متخصص‌ در ساير رشته‌هاي‌ علمي‌ هستند و بعد از بازنشستگي‌ از اين‌ شغل‌ها و خستگي‌ فكري‌ و ذهني‌ براي‌ اين‌كه‌ بيكار نباشند، به‌ عنوان‌ شغل‌ دوم‌ به‌ فلسفه‌ روي‌ مي‌آورند و اولين‌ مشكلي‌ كه‌ از اين‌ مسأله‌ ناشي‌ مي‌شود اين‌ نكته‌ است‌ كه‌ منطق‌ در فلسفه‌ي‌ غرب‌، گويا و پويا نيست‌؛ به‌خلاف‌ فلسفه‌ي‌ اسلامي‌ كه‌ گفتيم‌ پايه‌ و زيربناي‌ آن‌ منطق‌ است‌ و فلاسفه‌ي‌ ما مانند شيخ‌ الرئيس‌ همان‌گونه‌ كه‌ گفتيم‌ در ابتداي‌ امر، عالمي‌ منطقي‌ قوي‌ و توانا بوده‌اند و لذا فلسفه‌ي‌ اسلامي‌ به‌ همين‌ دليل‌ بسيار گويا و پوياست‌، ولي‌ در غرب‌ به‌ همان‌ دليلي‌ كه‌ بيان‌ شد نوعاً بعد از خستگي‌ از شغل‌ اول‌ به‌ سراغ‌ شغل‌ دوم‌؛ يعني‌ فلسفه‌ مي‌روند و به‌ همين‌ جهت‌ است‌ كه‌ مي‌بينيم‌ فلسفه‌ي‌ غرب‌ فلسفه‌اي‌ آلوده‌ به‌ علوم‌ تجربي‌ است‌ و از معرفت‌ و يقين‌ و وصول‌ به‌ حق‌ خبري‌ نيست‌ و در واقع‌، فلسفه‌اي‌ تجربي‌ است‌، ولي‌ فلسفه‌ي‌ اسلامي‌ علاوه‌ بر حق‌يابي‌ و توحيد و يقين‌ و نيز زيربناي‌ منطقي‌ قوي‌ و محكم‌، از طروات‌ و تازگي‌ خاصي‌ برخوردار است‌ و ذهن‌ فلاسفه‌ي‌ ما از اول‌ ذهني‌ منطقي‌ و فلسفي‌ است‌ و ضمن‌ عدم‌ خستگي‌، آلوده‌ به‌ مسايل‌ ديگر نيست‌، ولي‌ مشكلي‌ كه‌ در اين‌ جا مطرح‌ است‌ همان‌ است‌ كه‌ عرض‌ شد؛ يعني‌ تقليد و عدم‌ تشكيك‌ كه‌ مي‌بينيم‌ از رشد لازم‌ برخوردار نيست‌.

2-ملاصدرا؛ پيوند دهنده‌ي‌ مشرب‌هاي‌ متضاد

اشاره‌: به‌ مناسبت‌ برگزاري‌ همايش‌ جهاني‌ حكيم‌ ملاصدرا كه‌ هم‌اكنون‌ روزهاي‌ پاياني‌ خود را در تهران‌ سپري‌ مي‌كند، و به‌منظور آشنايي‌ بيش‌تر نسل‌ جوان‌ با انديشه‌ها، آرا و شخصيت‌ اين‌ فيلسوف‌ بزرگ‌، گروه‌ مقالات‌ گفتگويي‌ را با آيت‌الله نكونام‌ از اساتيد فلسفه‌ي‌ حوزه‌ي‌ علميه‌ي‌ قم‌ انجام‌ داده‌ است‌.

در بخش‌ اول‌ اين‌ مصاحبه‌ كه‌ روز يك‌شنبه‌ي‌ همين‌ هفته‌ به‌ چاپ‌ رسيد، جايگاه‌ فلسفه‌ و ضرورت‌ گسترش‌ آن‌ در حوزه‌، لزوم‌ تدوين‌ كتب‌ مناسب‌ و تفاوت‌ فلسفه‌ي‌ اسلامي‌ و غرب‌ مورد بحث‌ قرار گرفت‌. در آن‌ قسمت‌ اشاره‌ شد از جمله‌ خصوصيات‌ فلسفه‌ي‌ غرب‌ «تشكيك‌» و يكي‌ از ويژگي‌هاي‌ فلسفه‌ي‌ رايج‌، تقليدگرايي‌ است‌، اينك‌ ادامه‌ي‌ گفتگو تقديم‌ شما خوبان‌ مي‌شود.

س - براي‌ اين‌ كه‌ فلسفه‌ي‌ رايج‌ از رشد مناسب‌ برخوردار شود، چه‌ بايد كرد؟

ج - لازم‌ است‌ با مسايل‌ فلسفي‌، تشكيكي‌ برخورد شود؛ نه‌ تقليدي‌. وقتي‌ مسايل‌ از آغاز مورد شك‌ و ترديد قرار گيرد، اگر حقيقي‌ باشد، بهتر خود را نشان‌ مي‌دهد و اگر بعد از بحث‌، دقت‌، تفكر و تحقيق‌ به‌ اين‌ نتيجه‌ رسيديم‌ كه‌ مسأله‌ همان‌طوري‌ است‌ كه‌ فلاسفه‌ گفته‌اند آن‌ وقت‌ از يك‌ ايقاني‌ برخوردار است‌. خلاصه‌ اين‌كه‌ حالت‌ تقليدي‌ كه‌ بر فلسفه‌ي‌ ما حكمفرماست‌، اصلا صحيح‌ نيست‌ و نتيجه‌ي‌ تقليد اين‌ مي‌شود كه‌ وقتي‌ به‌ نهايت‌، يعني‌ حق‌ تعالي‌ مي‌رسيم‌ معلوم‌ نيست‌ كه‌ چيست‌؛ زيرا يكي‌ مي‌گويد خدا كلي‌ است‌ و ديگري‌ مي‌گويد خير، جزيي‌ است‌. آن‌ يكي‌ مي‌گويد غير مخلوقات‌ است‌ و... و حال‌ آن‌ كه‌ اگر مسايل‌ با تشكيك‌ بررسي‌ شود، با آن‌ زيربناي‌ منطقي‌ قوي‌، نتيجه‌اي‌ كه‌ از بحث‌ به‌ دست‌ مي‌آيد بسيار روشن‌، محكم‌ و قوي‌ خواهد بود.

 

س - اگر صلاح‌ مي‌دانيد مقداري‌ در رابطه‌ با ويژگي‌ها و خصوصيات‌ فلسفي‌ و شخصيت‌ ملاصدرا صحبت‌ بفرماييد.

ج - خدا رحمت‌ كند اين‌ حكيم‌ شيعي‌ الهي‌ را كه‌ در بين‌ فلاسفه‌، يك‌ چشم‌ و چراغي‌ است‌؛ زيرا هم‌ حكيم‌ الهي‌ است‌ و هم‌ شيعي‌. او فيسلوفي‌ به‌ تمام‌ معنا ولايي‌ است‌ و اگر بخواهيم‌ درباره‌ي‌ اين‌ بزرگوار صحبت‌ كنيم‌ بايد جهات‌ متعددي‌ را در نظر داشته‌ باشيم‌:

اولاً: يكي‌ از ويژگي‌هاي‌ ايشان‌ اين‌ است‌ كه‌ اطلاعات‌ وسيعي‌ در مسايل‌ عقلي‌ داشته‌ و مدتي‌ از عمر خود را روي‌ تحقيق‌ در مسايل‌ مختلف‌ فلسفي‌ گذاشته‌ است‌؛ يعني‌ تمام‌ كتاب‌هاي‌ مشايي‌ از ابن‌ سينا و غير ابن‌ سينا اشراقيان‌ از شيخ‌ اشراق‌ و غير شيخ‌ اشراق‌ از متكلمان‌ از عرفا؛ يعني‌ محي‌الدين‌ و غير محي‌الدين‌، همه‌ را مورد مطالعه‌ و تحقيق‌ قرار داده‌ و دگم‌ و بسته‌ نبوده‌ و بدون‌ تصور، امري‌ را تصديق‌ نكرده‌ و يا با تصورات‌ بسته‌ به‌ تصديق‌ چيزي‌ نپرداخته‌، بلكه‌ مطالعه‌ و تحقيق‌ وسيعي‌ در تمام‌ بحث‌هاي‌ عقلي‌ از كلام‌ تا عرفان‌ و از مشاء تا اشراق‌ انجام‌ داده‌ است‌؛ به‌طوري‌ كه‌ ديگر نمي‌توان‌ به‌ ملاصدرا گفت‌ شما از فلان‌ مسأله‌ اطلاع‌ نداريد و يا خود نظر فلان‌ دسته‌ از حكما را نديده‌ايد، بلكه‌ او به‌ تمام‌ نظريات‌ و در تمام‌ ابعاد مسلط‌ است‌.

ويژگي‌ دومي‌ كه‌ مرحوم‌ ملاصدرا داشته‌ اين‌ بوده‌ كه‌ تعصب‌ عقلي‌ را از خود برداشته‌؛ مخصوصاً با توجه‌ به‌ زمان‌ ايشان‌ كه‌ جبهه‌گيري‌هاي‌ مختلفي‌ وجود داشته‌ است‌. يكي‌ براي‌ خود شعار مي‌داده‌ كه‌ من‌ متكلم‌ هستم‌ آن‌ ديگري‌ رجز مي‌خوانده‌ كه‌ من‌ فيلسوف‌ مشايي‌ هستم‌ و اشراقي‌ باطل‌ است‌ و آن‌ يكي‌ مي‌گفته‌ من‌ عارفم‌ و به‌ همين‌ ترتيب‌ هر كسي‌ به‌ يك‌ نحوي‌ رجزخواني‌ مي‌كرده‌ و به‌ اصطلاح‌ امروز، يك‌ ادعاي‌ كليشه‌اي‌ داشته‌ است‌، ولي‌ مرحوم‌ ملاصدار از همه‌ي‌ اين‌ تعصبات‌ به‌دور بوده‌ و هر يك‌ از اين‌ها را به‌طور آزاد مورد مطالعه‌ و تحقيق‌ و بررسي‌ قرار داده‌ است‌ و لذا مي‌بينيد كه‌ در كتاب‌هاي‌ خود و به‌ويژه‌ اسفار يك‌ حرف‌ از متكلم‌ نقل‌ كرده‌ و يك‌ سخن‌ از عارف‌ آورده‌ و يك‌ جمله‌ از ابن‌ سينا يا شيخ‌ اشراق‌ آورده‌ و هيچ‌ باكي‌ نداشته‌ كه‌ اين‌ كلام‌ از كيست‌ و فقط‌ دنبال‌ اعتقاد و بيان‌ صحيح‌ بوده‌، نه‌ دنبال‌ فرد خاص‌ يا دسته‌ي‌ خاصي‌؛ حتي‌ نسبت‌ به‌ خود و استاد خويش‌ نيز تعصب‌ به‌ خرج‌ نداده‌ است‌؛ مثلا فرض‌ كنيد در ابتداي‌ كار، اگر معتقد به‌ اصالت‌ ماهيت‌ بوده‌ و در اواخر عمر مي‌فهمد كه‌ نظريه‌ي‌ اصالت‌ وجود صحيح‌ است‌، بدون‌ هيچ‌گونه‌ تعصبي‌ مي‌گويد: خدا مرا هدايت‌ كرد و نسبت‌ به‌ استاد خود؛ مرحوم‌ ميرداماد، چنين‌ بياني‌ دارد كه‌ الحمدالله خدا مرا از ظالمان‌ جدا كرد و حال‌ اين‌كه‌ ارادت‌ كامل‌ به‌ ايشان‌ داشته‌ و همين‌ عدم‌ تعصب‌ او بيان‌گر حريت‌ و آزادگي‌ مرحوم‌ ملاصدراست‌ و اين‌ فلسفه‌ي‌ متألهين‌ هم‌ كه‌ مي‌گويند و يا نسبت‌ به‌ ايشان‌ صدراالمتألهيني‌ كه‌ مي‌گويند، قبل‌ از ايشان‌ نسبت‌ به‌ بعضي‌ها بوده‌، ولي‌ به‌ اين‌ گويايي‌ كه‌ مرحوم‌ ملاصدرا دنبال‌ كرده‌، نبوده‌ است‌ و لذا خود هم‌ در مقدمه‌ي‌ كتاب‌هايش‌ مثل‌ اسفار مي‌گويد كسي‌ كه‌ مي‌خواهد كتاب‌هاي‌ مرا بخواند بايد همه‌ي‌ اين‌ اقوال‌ مختلف‌؛ اعم‌ از كلام‌ و فلسفه‌ و مشّا و اشراق‌ و عرفان‌ را ديده‌ باشد؛ چون‌ من‌ از اين‌ها نقل‌ كرده‌ام‌... و لذا اگر كسي‌ با نظريات‌ اين‌ پنج‌ طايفه‌ آشنا نباشد، نمي‌داند طرف‌ مقابل‌ ملاصدرا كيست‌ و با چه‌ كسي‌ حرف‌ مي‌زند و يا به‌ چه‌ كسي‌ اشكال‌ مي‌كند.

ويژگي‌ سومي‌ كه‌ نسبت‌ به‌ مرحوم‌ ملاصدرا بايد مطرح‌ كرد اين‌ است‌ كه‌ ملاصدرا فلسفه‌ را به‌طور دوره‌اي‌ و جامع‌ دنبال‌ كرد و اين‌ توفيق‌ را به‌ دست‌ آورد كه‌ به‌طور وسيع‌ در تمام‌ ابعاد فلسفه‌ وارد شود و به‌طور وسيع‌ در تمام‌ ابعاد فلسفه‌ تحقيق‌ و تفحص‌ كند و اين‌طور نبود كه‌ فلسفه‌ را به‌ صورت‌ موضوعي‌ كار كند و يا يك‌ كتاب‌ فقط‌ در يك‌ موضوع‌ خاص‌ بنويسند؛ همان‌گونه‌ كه‌ مرحوم‌ ميرداماد اين‌گونه‌ نبود كه‌ فلسفه‌ را دوره‌اي‌ كار كند و تفصيلاً نسبت‌ به‌ عقايد ديگران‌ اظهارنظر كند.

يكي‌ ديگر از ويژگي‌هاي‌ مرحوم‌ ملاصدرا اين‌ است‌ كه‌ وقتي‌ وارد مباحث‌ فلسفي‌ شد، آن‌ حرف‌هاي‌ قوي‌ و آن‌ انديشه‌هايي‌ كه‌ تحت‌ سيطره‌ي‌ فلسفه‌ي‌ مشا و يا كلام‌ از دست‌ رفته‌ و مفقود شده‌ بود را بيرون‌ كشيد و ظاهر كرد مثل‌ اتحاد عاقل‌ و معقول‌ كه‌ ابن‌ سينا آن‌ را نفي‌ كرده‌ بود و يا مثل‌ وحدت‌ وجود كه‌ متكلمان‌ به‌ آن‌ حمله‌ كرده‌ بودند و يا حركت‌ جوهري‌ كه‌ پايمال‌ شده‌ بود، مرحوم‌ ملاصدرا همه‌ي‌ اين‌ مباحث‌ را زنده‌ كرد و از جنجال‌ متكلمان‌ و مشائيان‌، هيچ‌گونه‌ تزلزلي‌ به‌ خود راه‌ نداد و در حقيقت‌ بايد گفت‌ كه‌ ملاصدرا يك‌ شارح‌ و مستخرج‌ خوب‌ و قوي‌ نسبت‌ به‌ فلسفه‌ي‌ گذشته‌ بود تا يك‌ مبتكر؛ چون‌ در مباحث‌ ايشان‌ نمي‌توانيد بحثي‌ را پيدا كنيد كه‌ ملاصدرا آن‌ را ابتكار كرده‌ باشد، بلكه‌ تمام‌ اين‌ مباحث‌ كم‌ و بيش‌ مطرح‌ بوده‌ است‌، ولي‌ تحت‌ سيطره‌ي‌ مشائيان‌ دسته‌اي‌ از مباحث‌ كنار زده‌ شده‌ بود كه‌ ايشان‌ آمد و همه‌ي‌ آن‌ها را بيرون‌ كشيد و آن‌ها را استدلالي‌ و روشن‌ نمود و همه‌ي‌ آن‌ مباحث‌ را صاف‌ كرد. براي‌ نمونه‌، اتحاد عاقل‌ و معقول‌ را كسي‌ مثل‌ ابن‌سينا مي‌گويد «حشو كلّه‌»؛ يعني‌ اتحاد عاقل‌ و معقول‌ مسأله‌اي‌ كاملا زايد است‌ و ديگر كسي‌ نبايد حرفي‌ در اين‌ رابطه‌ مطرح‌ كند، ولي‌ مي‌بينيم‌ ايشان‌ مي‌آيد و همان‌ مسأله‌ را دنبال‌ مي‌كند و اصلا براي‌ وي‌ مهم‌ نيست‌ كه‌ كسي‌ مثل‌ ابن‌سينا كه‌ حالت‌ سلطاني‌ در فلسفه‌ دارد، اين‌ مسأله‌ را كاملا حشو و زايد دانسته‌ است‌ و يا وقتي‌ به‌ بحث‌ اصالت‌ وجود مي‌رسد، اصلا براي‌ وي‌ مهم‌ نيست‌ كه‌ شخصي‌ مثل‌ ميرداماد كه‌ استاد مورد علاقه‌ي‌ وي‌ هم‌ هست‌ آن‌ را قبول‌ ندارد و يا در بحث‌ حركت‌ جوهري‌ اصلا برايش‌ مهم‌ نيست‌ كه‌ فلاسفه‌ي‌ مشا اين‌ قدر به‌ آن‌ اشكال‌ كرده‌اند، بلكه‌ مي‌بينيم‌ تمام‌ اين‌ مباحث‌ را با قدرت‌ و قوت‌ مطرح‌ مي‌كند و مورد بحث‌ بررسي‌ و تحقيق‌ قرار مي‌دهد و اگر بخواهيم‌ مانند اين‌ مسأله‌ را در مرتبه‌ي‌ نازل‌تري‌ ملاحظه‌ كنيم‌ مي‌توانيم‌ شهيد مطهري‌ (كه‌ خدا ايشان‌ را رحمت‌ كند) مثال‌ بزنيم‌ كه‌ يكي‌ از كارهاي‌ ايشان‌ اين‌ بود كه‌ يك‌ سري‌ مباحث‌ سنگين‌ عقلي‌ و علمي‌ عربي‌ سنگين‌ را كه‌ علما بحث‌ مي‌كنند به‌ زبان‌ روز و فارسي‌ در مي‌آورد و به‌ نسل‌ جوان‌ عرضه‌ مي‌نمايد؛ به‌طوري‌ كه‌ اگر الان‌ مباحث‌ عقلي‌ و علمي‌ سنگين‌ را كه‌ شهيد مطهري‌ مطرح‌ و به‌ زبان‌ ساده‌ ترجمه‌ كرده‌ و در اختيار عموم‌ قرار داده‌ است‌ جمع‌ كنيم‌، مي‌بينيم‌ چيزي‌ كه‌ جايگزين‌ آن‌ شود تا مردم‌ مطالعه‌ كنند، نداريم‌. مثلا كتاب‌ «عدل‌ الهي‌» كتابي‌ است‌ كه‌ اگر آن‌ را از دسترس‌ جامعه‌ دور كنيم‌، كسي‌ كه‌ مي‌خواهد در اين‌ زمينه‌ مطالعه‌ كند، بايد چهل‌ يا پنجاه‌ كتاب‌ عربي‌ و فلسفي‌ سنگين‌ را مطالعه‌ كند و يا همين‌ كتاب‌ «روش‌ رئاليسم‌» و يا بقيه‌ي‌ كتاب‌هاي‌ ايشان‌ كه‌ چنين‌ است‌.

3-ضرورت‌ ترجمه‌ي‌ آثار ملاصدرا به‌ زبان‌هاي‌ زنده‌ي‌ دنيا

قسمت‌ سوم‌

س - به‌ نظر مي‌رسد كتاب‌ اسفار، اقيانوسي‌ از معارف‌ است‌، نظر شما چيست‌؟

ج - بله‌، اصلا اسفار ملاصدرا و نيز بقيه‌ي‌ كتاب‌هاي‌ او در واقع‌ مثل‌ «بحار» مرحوم‌ مجلسي‌ است‌ كه‌ يك‌ اقيانوس‌ است‌ و مرحوم‌ صدرا نيز همه‌ي‌ مباحثي‌ كه‌ متكلمان‌ يا مشائيان‌ يا اشراقيان‌ و يا عارفان‌ در كتاب‌هاي‌ خود آورده‌اند را در اسفار به‌ آن‌ اشاره‌اي‌ كرده‌ است‌.

مطلب‌ ديگري‌ كه‌ اينجا هست‌ و بايد به‌ آن‌ توجه‌ شود اين‌ است‌ كه‌ حال‌ كه‌ مي‌گوييم‌ مرحوم‌ صدرا فيلسوفي‌ بوده‌ كه‌ آن‌ نظريات‌ صايب‌ و مهجور را از لابه‌لاي‌ كتاب‌ها بيرون‌ كشيده‌ و به‌ كرسي‌ نشانده‌ و اثبات‌ و استدلال‌ كرده‌ است‌، به‌ اين‌ معنا نيست‌ كه‌ در اين‌ جهت‌ از موفقيت‌ يكنواختي‌ برخوردار بوده‌ است‌، بلكه‌ موفقيت‌ او متناوب‌ بوده‌، مثلا اعتقاد ما اين‌ است‌ كه‌ ملاصدرا در مباحث‌ وجودي‌ نسبت‌ به‌ مسايل‌ معادي‌ موفق‌تر بوده‌ است‌ با اين‌كه‌ كساني‌ كه‌ مي‌خواهند در رابطه‌ با معاد سخن‌ بگويند سراغ‌ سخنان‌ ملاصدرا مي‌روند؛ يعني‌ با اين‌ كه‌ مي‌گوييم‌ در بحث‌ معاد مثل‌ بحث‌ وجود خيلي‌ موفق‌ نبوده‌، در عين‌ حال‌ حرف‌ جديد، اگر بنا باشد در رابطه‌ با معاد زده‌ شود باز همان‌ حرف‌هاي‌ ايشان‌ است‌؛ يعني‌ خوب‌ بحث‌ و استدلال‌ كرده‌ و مفصل‌ هم‌ وارد بحث‌ معاد شده‌ و در واقع‌، ملاصدرا خواسته‌ شريعت‌ و قرآن‌ را با فلسفه‌ همگون‌ كند؛ اما با همه‌ي‌ اين‌ اوصاف‌ مي‌گوييم‌ در اين‌ قسمت‌ خيلي‌ موفق‌ نبوده‌ است‌. به‌ عنوان‌ مثال‌، در رابطه‌ با معاد جسماني‌، ايشان‌ وقتي‌ به‌ مسأله‌ي‌ معاد جسماني‌ مي‌رسد هم‌ معاد جسماني‌ را منكر نمي‌شود و هم‌ يك‌ نوع‌ جسمي‌ درست‌ مي‌كند كه‌ صحيح‌ نيست‌ و يا براي‌ نمونه‌، در مسأله‌ي‌ خلود از محي‌الدين‌ تبعيت‌ مي‌كند، ولي‌ به‌ آخر عمر كه‌ مي‌رسد مي‌بيند كه‌ دين‌ مرتب‌ صحبت‌ از خلود مي‌كند و لذا ايشان‌ نيز آن‌ را مي‌پذيرد و اين‌ هم‌ به‌ خاطر همان‌ ديانت‌ و ايمان‌ قوي‌ وي‌ بوده‌ است‌.

منظور من‌ از نقل‌ اين‌ سخنان‌ اين‌ است‌ كه‌ حال‌ وقتي‌ مي‌گوييم‌ فلسفه‌ يا مي‌گوييم‌ حوزه‌ها يا صحبت‌ از دنيا مي‌كنيم‌، ننشينيم‌ و بخواهيم‌ همه‌ نان‌ مرحوم‌ ملاصدرا را بخوريم‌ و هر كسي‌ يك‌ اسفار زير بغل‌ بگيرد و داد ملاصدرا سر بدهد، بلكه‌ حوزه‌هاي‌ ما بايد مولد و توليد كننده‌ باشد و نسبت‌ به‌ همه‌ي‌ مباحث‌؛ خصوصاً مباحث‌ ملاصدرا تحقيق‌ داشته‌ باشد و آن‌جا كه‌ قوي‌ و درست‌ است‌، قبول‌ كند و هر جا كه‌ مشكل‌دار است‌ تحقيق‌ و بررسي‌ كند و حرف‌ درست‌ و جديدتر از ملاصدرا بزند و البته‌ اين‌ كار نيز كار هر كسي‌ نيست‌؛ يعني‌ كسي‌ كه‌ مي‌خواهد بگويد ملاصدرا فلان‌ كار را نكرده‌ و فلان‌ بحث‌ را به‌طور ناقص‌ مطرح‌ كرده‌ و يا در فلان‌ بحث‌ مشكل‌ داشته‌ است‌، بايد خيلي‌ پهلوان‌ باشد و بر تمام‌ افكار ملاصدرا و همچنين‌ تمام‌ كتاب‌ها و نوشته‌هاي‌ او مسلط‌ باشد تا بتواند بگويد ملاصدرا فلان‌ جا اشتباه‌ كرده‌ است‌ و اين‌گونه‌ نيست‌ كه‌ هر كسي‌ كه‌ از راه‌ رسيد بتواند بگويد ملاصدرا در فلان‌ مسأله‌ اشتباه‌ كرده‌ است‌. خوب‌ حالا روي‌ آن‌ بحثي‌ كه‌ عرض‌ كرديم‌: اگر حوزه‌هاي‌ ما فلسفه‌ را از علوم‌ كليدي‌ قرار دهد و روي‌ آن‌ كار كند و متن‌هاي‌ مختلفي‌ تنظيم‌ كند و تازه‌هاي‌ فلسفه‌ دنبال‌ شود و تقليد را از فلسفه‌ كنار بزند، مسايل‌ و مشكلات‌ علمي‌ كه‌ ديگران‌ به‌ حل‌ آن‌ قادر نشدند، حل‌ خواهد شد. وقتي‌ مي‌بينيم‌ مسأله‌ي‌ معاد در قرآن‌ حدود دوهزار آيه‌ دارد، ديگر نمي‌توان‌ گفت‌ اين‌ مسأله‌ عقلي‌ نيست‌ و اگر با دوهزار آيه‌ اين‌ مسأله‌ عقلي‌ نشود با ده‌هزار آيه‌ نيز ثابت‌ نخواهد شد. از طرفي‌ نمي‌توانيم‌ بگوييم‌ معاد قرآني‌، عقلاني‌ نيست‌، بلكه‌ بايد دقت‌ شود و با زحمت‌ و تلاش‌، اشكالات‌ آن‌ مشخص‌ شود.

 

س - به‌ نظر شما حال‌ كه‌ بناست‌ جهت‌ بزرگداشت‌ مقام‌ علمي‌ و فلسفي‌ مرحوم‌ ملاصدرا همايشي‌ برگزار شود، چه‌ نكاتي‌ بايد در رابطه‌ با ايشان‌ در اين‌ سمينار مورد توجه‌ و دقت‌ بيش‌تري‌ قرار بگيرد و روي‌ آن‌ تأكيد شود؟

ج - نسبت‌ به‌ مرحوم‌ ملاصدرا، اگر به‌ اين‌ نكته‌ توجه‌ شود، به‌ نظر من‌ بسيار خوب‌ است‌:

مرحوم‌ ملاصدرا در زمان‌ حيات‌ خود، به‌ غربت‌ گرفتار شده‌ و علت‌ آن‌ نيز همان‌ روحيه‌ي‌ حريت‌ و آزادگي‌ ايشان‌ بوده‌ است‌ كه‌ نمي‌خواسته‌ در رابطه‌ با فلسفه‌ مقلد باشد و بعد از ايشان‌، شاگردان‌ او و ديگران‌ كتاب‌هاي‌ او را درس‌ گفتند و زحمت‌ كشيدند و مكتب‌ او را باز كردند و بحمدالله در حوزه‌ها، ايشان‌ به‌ عنوان‌ چهره‌اي‌ شاخص‌ مطرح‌ شد، ولي‌ مي‌خواهم‌ عرض‌ كنم‌ الان‌ نيز هنوز همان‌ غربت‌ زمان‌ خود را در دنيا دارد؛ يعني‌ دنيا، مرحوم‌ ملاصدرا را به‌ عنوان‌ يك‌ فيلسوف‌ نمي‌شناسد، حال‌ يا به‌ خاطر اين‌ است‌ كه‌ روي‌ او كار نشده‌ و يا چون‌ فيلسوفي‌ ولايي‌ و شيعي‌ است‌، نمي‌خواهند او را بشناسند، ولي‌ ابن‌سينا را در دنيا مي‌شناسند و حال‌ اين‌كه‌ در حوزه‌ها و مجامع‌ علمي‌ ملاصدرا يكه‌تاز ميدان‌ بوده‌ و در تمام‌ زمينه‌هاي‌ فلسفي‌ حرف‌ اول‌ را مي‌زند، لذا اگر بشود كاري‌ وسيع‌ در رابطه‌ با شناساندن‌ ايشان‌ به‌ دنيا انجام‌ شود؛ يعني‌ چهره‌ي‌ ايشان‌ يك‌ چهره‌ي‌ جهاني‌ بشود خيلي‌ خوب‌ است‌ و آن‌ هم‌ نه‌ به‌ اين‌ صورت‌ كه‌ يك‌ عكسي‌ از او چاپ‌ كنند و يا مجسمه‌ي‌ او را در ميادين‌ بعضي‌ شهرها نصب‌ كنند، بلكه‌ بايد افكار او را به‌ زبان‌هاي‌ مختلف‌ دنيا ترجمه‌ و وارد شبكه‌هاي‌ اطلاعاتي‌ جهاني‌ كنند تا مرحوم‌ ملاصدرا به‌ عنوان‌ فيلسوفي‌ مسلمان‌، شيعي‌ و ولايي‌ در فرهنگ‌ ما نهادينه‌ شود؛ آن‌ هم‌ نه‌ به‌خاطر خود ايشان‌، بلكه‌ به‌خاطر فلسفه‌ كه‌ فلاسفه‌ي‌ بزرگ‌ دنيا و فلاسفه‌ي‌ غرب‌ و فلاسفه‌ي‌ كمونيستي‌ يا شرق‌ در واقع‌ با افكار ايشان‌ آشنا بشوند و البته‌ خيلي‌ نيز آسان‌ نيست‌؛ چون‌ فلسفه‌ي‌ ايشان‌ فلسفه‌اي‌ دقيق‌ و سنگين‌ و وسيع‌ و مفصل‌ هست‌ و بايد با مبادي‌ و لطايف‌ الحيل‌ بتوانند چهره‌ي‌ علمي‌ و فلسفي‌ ايشان‌ را در مجامع‌ علمي‌ دنيا مطرح‌ كنند تا دنيا ايشان‌ را دست‌كم‌ همانند ابن‌سينا بشناسند و حال‌ اين‌ كه‌ ملاصدرا را دنيا بايد بهتر از ابن‌سينا بشناسند؛ چون‌ ايشان‌ چند صد سال‌ بعد از ابن‌سينا ظهور كرده‌ است‌.

 

 

 

 

 

 

 

پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی محمد رضا نکونام(مدّظلّه العالی) |صفحه اصلیصفحه اصلی  نقشه سایتنقشه سایت  آر اس اس آر اس اس  پادکست پادکست  پخش آنلاین دروس پخش آنلاین دروس  درباره پایگاهدرباره پایگاه

copyright 2007-2013 تمامی حقوق این سایت متعلق به دفتر حضرت آیت الله العظمی محمد رضا نکونام (مدّظلّه العالی) می باشد و استفاده از مقالات ، کتاب ها و... با ذکر منبع بلامانع است