بررسي زمينههاي عدم تفاهم در ايران
اشاره:
آنچه در پي ميآيد گفتگويي است با آيتالله نكونام در خصوص «تفاهم». در اين
گفتگو در مورد معنا و مفهوم «تفاهم»، علت عدم تفاهم در جامعهي ما، زمينههاي
پيدايي آن و نظرگاه دين در اين رابطه بحث شده است كه اميدواريم مورد
توجه شما خوانندگان عزيز قرار گيرد.
س - از
منظر فلسفي، تفاهم به چه معنايي است؟
ج - بهطور
كلي اگرچه مقولات ذهني بازيابي و انكشاف است، ولي هر كدام از اين مقولات
از حيث مفهوم و از حيث آثار با ديگري متفاوت است. براي ادراك اين تفاوت
بايد فهم را دنبال كنيم و براي فهم بايد زمينههاي فكري و فلسفي آن را
بررسي كنيم. در مورد «فهم» بايد گفت: فهم همچون علم يا تصور و تصديق نيست؛
اگرچه خود نوعي ادراك است و بازيافتهي ذهن. فهم موقعيت ويژهاي در ميان
مقولات ذهني دارد. بهطور بسيط، فهم، نوعي استنتاج ادراكي است از يك
انعكاس بيروني. حال اين انعكاس ممكن است كلامي يا غير كلامي، و حياتي يا
غير حياتي باشد. از اين انعكاس، حادثهاي در ذهن به وقوع ميپيوندد كه به
آن «فهم» ميگويند. پس فهم به خودي خود علم يا معرفت نيست؛ اگرچه زمينهي
آن است، ولي با آن يكسان نيست؛ يعني هرچند فهم از جنس مقولات ذهني و
معارف بشري است و انكشاف نفسي انسان به شمار ميرود، جهت استنتاج دارد.
بهطور طبيعي، انسانها در فهم متفاوت ميباشند؛ اگرچه آموزش و تربيت در رشد
آن مؤثر است؛ اما مسايل وراثتي و زيست محيطي نيز در آن دخيل است.
بنابراين، فهم، با جامعه، تاريخ، دين و توانايي انسان مرتبط است.
وقتي به
مشتقات فهم نگاه ميكنيم ميبينيم كه در آن غيريتي وجود دارد. مثلاً
استفهام، طلب فهم از غير است. اگر طلب فهم جنبهي حقيقي داشته باشد، سبب
كمال انسان خواهد شد و در صورتي كه جنبهي ظاهري داشته باشد، به مجادله،
تظاهر و تخاصم منجر خواهد شد؛ چون گاهي استفهام براي منازعه است.
تفاهم، با
تبادل و تقابل همراه است؛ يعني انكشافي دو سويه است. تفاهم، ادراك از
ديگري است؛ به همين دليل داراي ويژگيهاي منحصر به فردي است. وقتي اين
ويژگيها غايب باشند، تفاهمي در كار نخواهد بود.
تفاهم ميتواند
فردي يا جمعي باشد. البته، ادبيات ما در اين مورد دچار مشكل است؛ چون
ادبيات ما استقرايي يا استدراكي است و به تعبير ديگر، وارداتي است. به
همين دليل از دقت لازم برخوردار نيست. اين ادبيات، گزارشي است. ملاصدرا
با آن عظمت دربارهي فهم ميگويد: فهم تصور شيء از لفظ مخاطب است و افهام
ايصال معنا به فهم سامع از لفظ ميباشد؛ يعني فهم را از طريق لفظ بيان
ميكند؛ حال آنكه فهم منحصر به لفظ نيست و ميتواند متعلق آن غير لفظ
باشد.
س - آيا در
قرآن كريم به مفهوم «تفاهم» اشارهاي شده است؟
ج - در
قرآن كريم مصاديق غير لفظي تفاهم بسيار است، اما از نظر لفظي تنها يك بار
به كار رفته است آن هم در منازعهي ميان داوود و سليمان در سورهي انبيا
آيهي 78 و 79 اين بيان آمده است.
داوود و
سليمان در مورد گوسفنداني كه در كشتزاري چرا كرده و به آن آسيب رسانده
بودند اختلاف پيدا ميكنند. صاحب مزرعه از داوود ميخواهد كه در اين مورد
قضاوت كند. داوود كسي است كه قرآن كريم دربارهي آن ميفرمايد: «انّا
جعلناك خليفة في الارض» است. كسي است كه خداوند به او ميفرمايد: «فاحكم
بين الناس بالحق» . داوود با آن مقام و مرتبه حكمي را صادر ميكند كه
سليمان در برابر وي قرار ميگيرد و نسبت به آن معترض است.
البته،
اصل حكم هر دو يكي بود. خسارت وارده ضماني داشت كه بايد توسط صاحب
گوسفندان پرداخت ميشد. اما نحوهي بيان آن توسط داوود و سليمان متفاوت
است. داوود بنا بر نقل روايات ميگويد: گوسفندان بايد به صاحب كشتزار تعلق
بگيرد. سليمان ميگويد: منافع امسال گوسفندان بايد از آن او باشد. شايد هم
از جهتي تفاوتي در آن نباشد؛ يعني ارزش گوسفندان با ميزان خسارت برابري
ميكرده است. در اين حال، هر دو حكم يكسان ميباشد، ولي ممكن است اين
طور نباشد. حضرت علامه معتقد است ارزش گوسفندان با منافع آنها يكسان بوده
است، ولي اين حكم نميتواند قطعي باشد.
در هر صورت،
خداوند جانب سليمان را ميگيرد. خداوند ميفرمايد: «ففهمناها سليمان » ؛ ما
فهمي به سليمان داديم؛ چون ميزان خسارت به اندازهي منافع همان يك سال
گوسفندان بوده است و نه بيشتر. بنابراين، تفاهم باعث ميشود كه مسألهاي
حل شود.
قرآن كريم
در مورد حضرت ابراهيمعليه السلام ميفرمايد: ابراهيم به تنهايي يك امت است؛
زيرا با خود، ديگران، كفار، مشركان و معاندان تفاهم دارد. پس اگر تفاهم
نباشد، جامعه فرد است و گاه ممكن است يك فرد يك جامعه باشد.
س - آيا ميتوان
تفاهم را نشانهي رشد فكري يك جامعه دانست؟
ج - بله؛
زيرا همانطور كه اشاره كردم جامعه بدون تفاهم جامعه نيست؛ بلكه فرد است.
اين جامعه به صورت طبيعي بسته و استبدادي است. تحمل، مدارا و فهم ديگران
منوط به عقلانيت و رشد عقلي است. در پرتو فهم متقابل است كه افراد ميتوانند
يك جامعه را تشكيل دهند. جامعه با تفاهم رشد پيدا ميكند، آن هم نه صرفاً
رشد معنوي، بلكه رشد مادي.
س - دين و
هنجارهاي ديني چه نقشي در تفاهم دارد؟
ج - در اين
مورد بايد گفت: اگر دين و هنجارهاي ديني گزارههاي سالم خود را پيدا كند نقش
فراواني در تفاهم حتي با كفار دارد. همانطور كه قرآن كريم ميفرمايد: «و
سخرنا مع داوود الجبال» ؛ يعني تفاهم داوود به مرتبهاي ميرسد كه او با
كوه و با حيوانات و بهطور كلي با طبيعت همصدا ميشود. در اين جا ميان
داوود و مظاهر طبيعت درك متقابلي وجود داشت.
اما در عين
حال در جامعهاي ديني ممكن است نزاع و اختلاف بيش از حد وجود داشته باشد؛
چون هنجارهاي ديني گزارههاي سالم خود را پيدا نكرده است. جمود و تعصب ديني،
باعث پديد آمدن ناهنجاري ميشود.
س - آيا
فقدان تفاهم ناشي از عدم تفاهم در مورد مطلوبات نيست؟
ج - بله،
هرگاه اهداف مورد شناسايي قرار نگيرد، در زمينههاي اجرايي و در مرحلهي عمل
مشكلاتي بروز خواهد كرد. البته، اگر تفاهمي نباشد، هيچ مطلوبي بهدست نخواهد
آمد و تنها حركتي يكپارچه و همگون بهسوي مطلوبات خواهد توانست كارساز
باشد. اين امكانپذير نيست؛ مگر اين كه جامعه، مختصات معرفتي خود را داشته
باشد و صاحبان معرفت نبض جامعه را در اختيار داشته باشند، در غير اين صورت،
گمراهي و تباهي در كمين خواهد بود.
س - به
عقيدهي شما چرا جامعهي ما گرفتار عدم تفاهم است؟
ج - من
مايل هستم در اين مورد صريح صحبت كنم. به عقيدهي من در جامعهي ما شور
غالب است و شعور مغلوب. اين مهمترين مسأله و مهمترين دليل عدم تفاهم
در جامعهي ماست؛ چون موضوع تفاهم، شعور است و نه شور. اين شعور است كه
به تفاهم منجر ميشود. جامعهي ما مغلوب شور شده است و به همين دليل، با
اندك تكاني ميتوان آن را به هيجان آورد، ولي امكان آرام كردن آن بسيار
كم است. مثل اين است كه ما هميشه داريم در يك پمپ بنزين زندگي ميكنيم،
با يك جرقه همه چيز طعمهي حريق ميشود. شور غالب يعني همين؛ هرچند شور
نيز خود يك حسن است. البته، وجود آن و نه غلبهي آن. از اين رو، شور خود
ميتواند باعث ايثار، شهادت، رشادت و شهامت شود؛ اما در صورت غلبه يافتن
باعث انتحار افساد و اضطرار خواهد شد. در اين حال، ضرر آن از سود آن بيشتر
خواهد بود.
بنابراين،
نبايد به پيدايش شور بدون پشتوانهي معرفتي و عقلي قوي دامن زد و كساني
كه چنين ميكنند، مطامع سياسي و اجتماعي خود را تعقيب ميكنند و نه صلاح
دين و مردم را. آنها در پي منافع فردي و گروهي خود هستند. شور و شعور جامعه
بايد متعادل باشد. هر يك از اين دو كه كم باشد آن جامعه متناقص خواهد بود.
جامعه نميتواند با شور افسار گسيخته به تفاهم و تحمل برسد. دقت، ظرافت،
همت، كوشش، گذشت، عطوفت و مهرباني حقيقي در پرتو شعور به وجود ميآيد.
در حال
حاضر، همه چيز و همه كس بايد در خدمت متعادل كردن شور جامعه قرار گيرد
وگرنه با اين وضعيت جامعه هر لحظه آمادهي انفجار خواهد بود.
اما اكنون
اغراض مختلف باعث شده كه عملكرد برخي معكوس باشد. غافل از اين كه اگر
حادثهاي رخ دهد، منافع و مصالح آنها پيش از هر چيز از بين خواهد رفت. آنها
بايد براي منافع شخصي خود نيز كه شده منافع جامعه را در نظر گيرند. نقشآفرينان
جامعهي ما به صورت عمده نه درس سياست خواندهاند و نه به سياست عمل ميكنند.
حالا دين پيش كش. آنها اگر كمي اهل سياست باشند، نبايد اينگونه زمينههاي
مضار خود را فراهم كنند. هركس كه به جامعهي ما نگاه كند خواهد ديد كه
چگونه اسير التهاب و عدم تعادل است. بنابراين، آنچه به ما كمك ميكند درك
وضعيت موجود و ايجاد تعادل بين شور و شعور است.